سرگیجه و تهوع

فیلمهایی با موضوعاتی نظیر همجنسگرایی، نژادپرستی و از این دست همواره بهانهی خوبی را برای درو کردن انواع و اقسام جوایز به داوران و منتقدینِ متوهم و مضمونزده میدهند. فارغ از اینکه یک اثر بر کدام یک از این موضوعات سوار شود، ابتدا باید نبست فیلم – و تبعا فیلمساز – با موضوع مشخص و معین شود در غیر این صورت اثر فیلمی میشود که تنها نانِ موضوعش را میخورد و نه سینمایش را. «مهتاب» (Moonlight) اما پایش را فراتر میگذارد و با انتخاب هر دو موضوعِ یاد شده، سعی دارد نخنمایی و گداییِ مخاطب را به حد اعلا برساند. مهتاب پکیجی ساده و ثابت از یک فیلم ملالآور و کسلکننده را تحویل مخاطب میدهد که ویژگیهای آن را به راحتی میتوان آن در چند جمله و عبارت توصیف کرد و به کل فیلم تعمیم داد:
دوربین گیج میزند، بیجهت دورِ شخصیتها و سوژههایش – اگر واقعا سوژهای در کار باشد – میچرخد، مدام روی کول میایستد، بیجهت تکان میخورد و شخصیتها را از پشت سر (چرا؟؟) دنبال میکند. دوربینِ روی دستی که مهتاب دارد، به حدی آزار دهنده است که اجازه نمیدهد مخاطب درست ببیند و بفهمد که دقیقا چه چیزی در حال رخ دادن است. به راستی که این دوربین، روی هرچه فرهادیِ خودمان و فیلمهایش را کم کرده است. قابها و نماها اغلب بسته و کدر هستند، شخصیت محوری لال است – همچون کلِ فیلم – و حداکثری کنشی که از وی دیده میشود، نگاههایی است که آنها هم لال و علیل از بیان حس و حال درونیِ شخصیت هستند. در عجبم که اصلا چه نیازی به بازی گرفتن و میزانسن است وقتی بازیگرِ محوری دائما و در همه حال، ناتوان و منگ است. تقطیع پلانها در حد فاجعه است به طوری که میتوان بسیاری از پلانها را حذف کرد و زمان فیلم را کوتاهتر کرد. این شیوه از کارگردانی – اگر واقعا کارگردانی در کار باشد – به کل فیلم قابل تعمیم است و به همین راحتی که خواندید در چند جمله قابل توصیف است.
سکانس ابتدایی، تکلیف ما را با نابلدیِ فیلمساز و کارگردانیِ افتضاحش مشخص میکند:
دوربین روی دست شخصیت را در نمایی کج و کوله درون ماشین نشان میدهد، شخصیت از ماشین پیاده میشود و دوربین پشت سر وی، لرزان و پرتحرک (؟!) راه میرود، سوال این است که کسی او را دنبال میکند؟ یا در حال تماشای سکانسی اکشن یا از جنس تعقیب و گریز هستیم؟ شخصیت به فردِ دیگری در این پلان میرسد و دوربین در اقدامی خودجوش مدام دور سر آدمها میچرخد، کمی هم دیالوگ شنیده میشود که منطقا مشخص نیست چه کسی دقیقا چه چیزی میگوید (که البته مهم هم نیست)، شخصیت دور میشود ولی واعجبا که دوربین همچنان دارد دور سر خودش میچرخد! به راستی که این شیوه از کارگردانی – که در اغلب جاهای فیلم به وفور یافت میشود – الفبای حس سرگیجه و تهوع در سینما است.
فیلمنامه نیز دست کمی از کارگردانی ندارد، قصهای تعریف نمیکند، شخصیتی نمیسازد، آدمهای فیلم همگی تیپهای موجود – و قدیمی و از مد افتاده – در آثار آمریکایی هستند که بسیار دیدهایم و فیلم نیز ابدا چیزی بیش از این ندارد تا رو کند. فیلم مدام از یک خردهپیرنگ بیربط به خردهپیرنگِ بیربط دیگری کوچ میکند، زمانی که یک سکانس در فیلم به اوجِ حسآمیزی و نتیجهگیری میرسد، فیلم رها میشود با تصویری سیاه و مکثی بیدلیل، به سکانس دیگری پرتاب میشود. همه چیز الکن است و کلی، نه جزیی، خاص و معین. مخاطب بیشتر از آنکه به سوژهها نزدیک شود و پاسخ یابد، با این سوال و ابهام روبهرو میشود که معنای این همه پرش از یک سکانس به سکانس دیگر از چه منطقی پیروی میکند؟ بازیها نیز به جای خود، که چه قدر یکنواخت، کسلکننده و ملالآور هستند.
با این توصیف – حیف که باید این زبالهی تهوعآور را توصیف کرد – دقیقا با چه چیزی روبهرو هستیم؟ مخاطب باید چه چیزی را دنبال کند؟ به دنبال چه باشد؟ پاسخ قطعا هیچ است و حتی قبلتر از هیچ. فیلم میخواهد نگاهی سمپاتیک به سیاهپوستان داشته باشد؟ سمپاتی در فیلمی که آدمهایش همگی خلافکارند یا موادفروش یا در آینده تبدیل به آنها میشوند، در بهترین حالت لال یا همجنسگرایی هستند که به شکلی کثیف نشان داده میشود، مگر ممکن است؟ این نه تنها مخاطب را از باب دلسوزی تحریک نمیکند بلکه توهین به جامعهی همجنسگراها و سیاهپوستان نیز محسوب میشود؛ و یک سوال اساسی، اگر افرادِ فیلم به جای سیاهپوست، سفیدپوست میبودند فرقی به حال فیلم و مای مخاطب میکرد؟ قطعا خیر ولی برای فیلم – و تبعا فیلمساز – که قرار است پز موضوع و مضمونش را دهد، بسیار توفیق دارد و البته چه توفیق کثیفی.
مهتاب بسیار پستتر از آن است لایق نقدی جدی و دقیق باشد چرا که فیلمنامهای گنگ و توهینآمیز با کارگردانیِ افتضاح را به مخاطب تحویل میدهد که حاصلش – در بهترین حالت – سرگیجه و تهوع است. موضوع – و فقط موضوع – است که فیلم را توی چشم میآورد که البته چنین اثری حسابی برای اینوریها و آنوریهایِ مضمونزده، جذاب و دلربا است. مهتاب نانِ سینما و سینمایی بودن را نمیخورد چرا که نمیتواند و بلد نیست ولی نانِ موضوع و مضممونش را؟ به شدت. جایزهی گرفته شده توسط این فیلم، یک بار دیگر ثابت میکند که اسکار سینما را زیر سایهی سیاست و مضمونزدگی له میکند.