تکهای مهم از تاریخ سینمای ایران

آقای حکمتی دوست دارد بماند.
دوبار در بهترین روابطش در فیلم به عاطفه و معلم ریشدار می گوید که
اینجا را دوست دارم.
کوتاه و بهاروار، زندگی لرزانی در آن-این؟-ناحیت می کند و می رود.
صحنه ی خروج، ما را یاد صحنه ی ورود می اندازد اما در آخر نه خودش آدم اول داستان است نه مردم محله.
رگبار تا لحظه ی برخورد دوم حکمتی و عاطفه، در حال ساختن فضاست.
نماهای پرتعداد پراکنده از صورت ها، تحرکات بچه ها، روابط آدم ها با منطق سینمای صامت و موسیقی بازیگوشانه ی فیلم، مخاطب را منتظر وقایع احتمالا کمدی می کند.
کمدی هم محقق می شود وقتی که مردم خیال می کنند حکمتی عاشق عاطفه شده ست.
فیلم برای دقایقی لذت بخش، صرف بررسی این پرسش می شود؛
آیا حکمتی عاشق شده یا نه؟
کمدی خاص فیلم جایی شدید می شود که خود حکمتی سعی می کند ثابت کند عاشق نشده است.
"هیچی در بین نیست، هیچی..."
رقیب عشقی(آقارحیم) از کسبه ی محله خیلی زود و در صحنه ی ورود حکمتی با چهره ای موجه معرفی شده است.
اما بعد که می فهمد حکمتی تا حد عاشق شدن! جسور شده است، روی خشن و تند خود را نشان می دهد.
بچه ها که تا لحظه ی کتک خوردن حکمتی از آقارحیم(این اسم آدم را یاد خدا می اندازد!)ابلیسک هایی مزاحم و موذی اند، کم کم رحمتی را در بی پناهی خود جا می دهند و در صحنه ی قدردانی مزورانه از آقای رییس اسم حکمتی را برای روی صحنه رفتن، صدا می زنند.
حالا آقای رییس هم در جبهه ی کسانی می ایستد که دوست دارند حکمتی نباشد.
وجه تراژیک قصه در همین جاست؛ کسی را دوست ندارند که بی آزار و ضعیف و خیلی تنهاست.
مشکلات حکمتی تا اینجا چه چیزها بوده ست؟
مردم، عشق، و آقارحیم.تنهایی در میان معلمان، و اینک حکم انتقال.
کار خیلی زیادی نتوانسته کند. خودش می داند که تالار نمایش زیاد نخواهد پایید.(به معلم ریشدار این را می گوید) و عاطفه با او زندگی کمتر رنجورانه ای نخواهد داشت، هردو می دانند.
اما خودش در پایان قوی تر شده ست.
حکمتی برای رفع ضعف های خود با معلم ورزش شروع به تمرین می کند-تمایل به قوی شدن-، تالاری برای نمایش در مدرسه درست می کند، و عشق خود را ابراز می کند-به عاطفه-و بعد، کم کم این جسارت را می یابد که هم پیاله ی آقارحیم به او بگوید که عاشق عاطفه است.
از خانه ی آقای رییس با مراسم دختر-چپانی شان بیرون می زند و از همه مهم تر اینکه به فکر رفتن نیست چون
من اینجا رو دوست دارم.
رگبار درباره ی چیست؟
وضع دشوار انسان فکور در جهان.
عشق، بدکاری مردم،تنهایی و عشق، که خود مصیبت و تنهایی دیگری ست.
فیلم آشکارا بی مکان و بی زمان است و دلالت بر بومی نبودن این دشواری دارد.
هرجای جهان که باشی کم و بیش در دایره ی این تنگناهایی.
حکمتی در سراسر فیلم تنهاست. هم تنها زندگی می کند هم مستاجر زن تنهایی ست هم بین معلم ها جدا افتاده ست-معلم ریشدار هم که نیمه دوست اوست خودش تنها و منزوی ست-.
عینک بزرگ و موهای لخت و خط ریش قطور او در میان شخصیت های فیلم، یکه و منحصر به فرد است.
-تنهایی جسمی و روانی. هیچکی شبیه او نیست-. تنها کسی ست در فیلم که می بینیم کتاب دارد برخلاف چندین صحنه از معلم های روزنامه به دست.
پریشانست، کراواتش کهنه است.
حکمتی خودش را در مصیب-برادر تنها و بی پناه عاطفه-می بیند.
دوستش دارد؛
به این بچه داره ظلم میشه
و مردم را هم دوست دارد
(تالار نمایش برایشان در مدرسه می سازد)
و عاطفه را هم دوست دارد
(اون خیلی چیزها ست-داره!)
و حتی آقارحیم را
(با او در صحنه ی جمع آوری اعانه برای زلزله زدگان، همقدم می شود)
رگبار، حیوان ندارد و تعدادی از رفتارهای حیوانی فیلم کم کم منطق انسانی پیدا می کند.
چرا مردم محله متقلبند؟
چون
معلم ریشدار می گوید تفریح مناسبی ندارند. مدت ها میگذره بی اینکه چیزی پیش بیاد.
مثلا فیلمنامه نویس در مورد دختر آقای رییس با وجود اینکه قرار بوده با نقص وجودی خود عاطفه را برجسته تر کند، منصفانه عمل کرده؛ دختر رییس، دختر خوبی ست که به خاطر تربیت ناهنجار گرفتار سطحی گرایی از جمله تلویزیون پرستی و برنامه هایش شده است.
زیبایی رگبار در برهنه کردن حقایقی از این دست است.
نویسنده به خوبی با توزیع روانی همذات پنداری تماشاچی میان مصیب و عاطفه و حکمتی از "فقط فیلم حکمتی شدن رگبار"، جلوگیری می کند.
در این میان، ربط دادن حکم انتقال حکمتی به عناصر مرموز با عینک های سیاه-در دو صحنه ی تقدیر در تالار نمایش و اثاث کشی آخر-، لکنتی برای روایت فلسفی رگبار است.
فیلم بدون این عینکی ها با منطق حسادت آقای رییس می تواند حکم انتقال او را توضیح دهد و نیازی به این شبه منطق مزاحم ندارد.
حکمتی بی این ها هم ناچار به رفتن است؛
عاشق عاطفه است اما نمی خواهد او را وادار به جدایی از مادر بیمار و مصیب بی پناهش کند.
اوضاع اقتصادی او نمی تواند کمکی برای خانواده ی مصیب باشد.
پس حتی برای خداحافظی پا پیش نمی گذارد.
میخواهد عاطفه را در انتخاب آزاد بگذارد، گرچه با چند بار برگشتن و نگاه کردن به مسیر رفته، پیداست که منتظر اوست.
عاطفه نمی تواند میان خود و خانواده، خود را انتخاب کند و می ماند.
درگیری های حسودانه در حکم انتقال حکمتی با لبخند های کمی بیش از اندازه ی آقای رییس، هویداست.
این عوامل مرموزانه ی مبهم که در نمایش اول فیلم منجر به برداشت هایی سیاسی کم و بیش نادرستی می شود چیزی به ارزش مفهومی پیش رونده ی رگبار اضافه نکرده است.
فیلم به این شکل ابهام نیازی ندارد چون دلایل رفتن حکمتی از ناچاری های طبیعت قصه، بیشتر فرمانبردار است.
نمای جادویی انتهایی با حل شدن حکمتی در نور، ورود او را به عالمی دوردست اعلام می کند.
در آخر هیچکی خوشحال نیست.
بچه ها در دو صحنه ی تقریبا مشابه اثاث کشی یکسره متفاوتند.
آن همه بازیگوشی و شیطنت و تحرک صحنه ی ورود حالا به ایستایی و سرهای فروافتاده و نگاه های پوک، تبدیل شده اند.
مردهای گنده مثل همراهی کنندگان جنازه، درشکه ی رحمتی را با دست های بر هم گره شده دنبال می کنند.
درشکه چی های متفاوت به خوبی تفاوت این ورود و خروج را نشان می دهند.
پیرمرد درشکه ی ورود با پرحرفی و زرنگی و بازیگوشی در مقابل درشکه چی خروج با عینک سیاه و بی حرف و خسته.
آقارحیم هم می فهمد که برنده ی عادلانه ی این بازی نشده است
(نکنه مجبوری به رفتن؟!)
خیاط -خانم هم حالا دوست دارد عاطفه با حکمتی باشد و او را به رفتن تحریک نافرجام می کند.
وضع مصیب و عاطفه و مادرشان بهتر نخواهد شد.
حکمتی می رود اما "اینجا" و "مردم اینجا" را دوست دارد.
فیلم به شکل عجیبی در پایان، تازه شروع می شود؛ تراژدی محضی که با ظاهر کمدی در سراسر فیلم وجود داشته متبلور می شود.
رگبار کمدی اعلام نشده ای ست؛ در سراسر فیلم با منطق کمدی و تو در تو کردن تصاویر و گفتارها معنای دیگری از تدوین وقایع جعل می کند. بزرگنمایی و کوچک نمایی های دوربین، تدوین نوشتاری و قطع های سریع وقایع به هم و رفتار گاهی زیادی اغراق کننده ی بازیگرانش در قالب سینمای کمدی دسته بندی می شوند.
چند نمونه از کمدی های رگبار را برمی شماریم؛
آدم تنها و پریشان و ترسو و دست و پا چلفتی که حکمتی باشد رقیب عشقی معتبر و دست به جیب و هیکلی معروفی دارد.
معلم ورزش روی صندلی نشسته روزنامه می خواند اما برای بچه ها سوت می زند که بدوند آن هم دور خود او و صندلی اش!
معلم ریشدار تنها دوست عرفا معقول حکمتی در صحنه ی درد دل کردن هذیانی او اطاق را ترک می کند-فرار-.
تکرار چندباره ی "هیچی در بین نیست" در حالی که همه می گویند هست!
فیلم حتی در صحنه های شدیدا کشمکشانه از طنز تندش دست برنمی دارد مثلا آقارحیم، حکمتی را شوخی شوخی و با خنده کتک می زند!
(به این علامت تعجب نیاز بود!)
در صحنه ی ملاقات عشاق فیلم، بچه ها مثل کلاغ از شاخه های درخت، فضولانه آویزانند.
در صحنه ی درد دل حکمتی با معلم ریشدار، ریشدار وقتی آینه را جای خودش می گذارد و پاورچین از اطاق در می رود، حکمتی به خودش در آینه که خیال می کند معلم ریشدار است می گوید
چه خوبه که تو اینجایی!
چه کمدی تراژیکی.
اما این خنده برای خنده نیست. کمدی برای تراژدی ست.
تراژدی بی اغراقی که در صحنه ی نهایی به اوج خود می رسد.
بعضی نقص های رگبار
اجرای بازیگران نقش آقای رییس و همسرش خیلی بیش از اندازه ی لازم قصه، برونگرایانه ست.
صحنه های دست در دماغ کردن این دو خارج از محدوده ی طنز لحظه- لحظه عمیق شونده ی فیلم است.
این جنبه های هجوآمیز در صحنه ی مستی رقبای عشقی و درگیری کورکورانه شان هم نچسب و نامرتب تصویر می شود.
گفتگوهای فیلم در عین پیش برنده بودن و تند و تیز بودن گاهی شاید به خاطر منطق همه چیز را توضیح باید داد ِ نظام دوبله ی زمان تولید رگبار، تکراری و نالازم اند.
مثلا عاطفه از بیرون آمده و به مادرش می گوید---قلبت چطوره؟
در حالی که بیمار بودن مادر را با تماشای وضع او می فهمیم.
رگبار در نسخه ی نهایی خیلی از سکوت بهره نمی برد.
فیلم می توانست با صحنه های میانجی سکوت به مخاطب فرصت بیشتری برای ژرف اندیشانه تر دیدن فیلم بدهد.
موسیقی هم که از اجزای صوتی فیلم است در این خدشه، نقش دارد.
مثلا صحنه ی تنهایی مصیب بعد بازی داده نشدن به خاطر شایعات، فقط با سکوت کامل، مفهوم می شد اما موسیقی زاید، این تکه را کم و بیش از حس حقیقی اش دور کرده است.
حق نبود از نمایش سکوت در این فیلم ترسیده می شد.
موسیقی
قرچه داغی در دو برش به خوبی در تثبیت کمدی و تراژدی فیلم، بیضایی را یاری کرده ست.
در صحنه ی خروج حکمتی،زهی ها چندبار یک جمله را تکرار می کنند و تاثیر عاطفی رفتن قهرمان را تشدید می کند.
همراه با شدید شدن عاطفه ی ملودیک، ضرب زورخانه در زیرساخت، بعدی حماسی به این نماها می دهد.
رفتار حکمتی با نوع بازیگیری صحنه ی آخر ناراحتی را از همه کمتر بروز می دهد.
انگار که حکمتی با وجود سرگذشت غمبار و خروج تحمیلی اش شکست نخورده ست.
خودش را کشف می کند
جسارت کار کردن پیدا می کند و حالا دارد می رود.
فیلم به خوبی پیام مضمرش را بروز می دهد؛
در مقابله با شرایط ناخوش، مقاومت کن.تلاش کن و کارهایی کن. بعد خودت را پیدا خواهی کرد و حالت بهتر خواهد شد.
رگبار بعد از چهل سال، همچنان گیرا و زنده و دوست داشتنی ست.
تکه ای مهم از تاریخ سینمای ایران و نقطه ای پرنور در کارنامه ی کارگردانش.
با ارابه می رود
مردی که نمی رود