معلولِ معلولیت
یک: دوستان منتقدم از «چیزی» که دیدهام و نمیدانم چیست، امّا خوب میدانم که «فیلم» نیست، بسیار تعریف کرده بودند. به تماشایش که نشستم، هیچ ندیدم جز یکسری شوخیهای جنسیِ مصور که به جای تابو شکنی -که اصلاً هم رویکرد بدی نیست- بیاخلاقی و بیفرهنگی را ترویج میدهد. دروغی هم نیست که بگویم هیچکس از شوخیهاش (بخوانید لودهگی) به خنده نیفتاد که تقریباً همه در حال قهقهه بودند؛ امّا آیا صرفاً «خنده» معیاری است برای ارزشگذاری یک اثر کمدی؟ آقای کارگردانش و نویسندگان نه تنها خلاقیتی در بیان حرفهای تابوشکنانه به خرج نداده بودند که از وضعیت اجتماعی و فرهنگی بیمارِ ایران امروز تا میتوانستند سوءاستفاده کردند؛ و البته تمام تقصیرات گردن آنها نیست که وقتی دولتمردان و دولتمندان تا خرخره سفت و سخت بگیرند، روزی گندش از یک جایی بیرون خواهد زد، و کجا بهتر از گندآب فرهنگِ امروز ما! چنین میشود که سرتاسر «هزارپا» را یک مشت جملات عریان و غیر نمایشی جنسی در بر گرفته و خندهها نیز نشان از عقدهها و سرخوردگیهای این ملت بیگناه دارد؛ ملتی که استقبالش از سینما را در هیچ تحلیل جامعهشناختی نمیتوان دریافت که پُر شدن سالنها نه به خاطر «عطاران» و کلیشۀ سوپراستار، و نه به علت شناخت قبلی از کارنامۀ کارگردانِ فجر بُرده است. «مردم» -این واژۀ غریب- صرفاً میروند سینما تا دَمی خودشان را، و شرایط غمبارشان را فراموش کنند؛ امّا -در مورد «هزارپا» و آثار مبتذل نظیرش- نمیدانند با ورود به سالن تاریک، به قعر سیاهچالۀ ابتذال پرتاب میشوند، و ظرف دو ساعت، اثر کاری میکند باهاشان که فحشهای رکیکِ رایجِ کوچه و خیابان نمیکند. «هزارپا» معلولِ معلولیت فرهنگ دهۀ نود ایران است؛ فیلمی است خطرناک و مروج بیفرهنگی و ردهبندی سنیاش (عدم نمایش برای افراد زیر پانزده سال) نیز یک رویکرد تبلیغاتی است، و مخاطبان اصلیاش هم همان «تیناِیجر»ها هستند. برگردم به واژۀ -این روزها گرهگشای- «مردم». کدام مردم؟ مگر در سطح پایتخت چند سالن و با چه ظرفیتی وجود دارد که روزانه از پس «مردم» برآید؟ چندبار شنیدهاید «مردم» به دلیل «سولدآوت»های زود هنگام مانده باشند پشت دَرهای بستۀ سینما؟ «مردم» واژهای است که تهیهکنندهها برای توجیه کیفیت فیلم مبتذل -یا لااقل سطح پایینشان- ازش استفاده میکنند؛ وگرنه «هزارپا» هم مانند دیگر آثار فاجعهبار سینمای ایران، مخاطبانی دارد -نسبت به جمعیت کشور- معدود. مسئله امّا این است که اگر وضعیت اجتماعی مساعد بود، آیا باز هم تماشاگران به بیفرهنگیهای جاری در اثر میخندیدند؟
یک و نیم: یک سؤال: چطور دیالوگهای جنسی فیلم -که همگی با قسمت خاصی از آناتومی انسان سر و کار دارد- مجوز نمایش میگیرد امّا «دلم میخواد برقصم» توقیف میشود و در انتها به «دلم میخواد» تغییر نام میدهد؟ یعنی رقصیدن از فعلهای رایج در «هزارپا» خطرناکتر است؟
دو: «هزارپا» از همان فرمول «فیلمفارسی» استفاده میکند که پسوندِ «پس از انقلاب»اش خبر از رویکرد ابتذال نیز میدهد. فرمولی نامآشنا که الگوهای بعد از انقلابیاش «نان، عشق و موتور 1000» (از آقای کارگردانش) و «کُما» -به عنوان اصیلترین فیلمفارسیِ بعد از انقلاب- هستند. بگذارید پیش از نتیجهگیری دربارۀ جایگاهِ فیلمفارسیِ «هزارپا» این نکته را یادآوری کنم که بخش مهمی از ساختمان فیلمفارسی را صحنههای -مثلاً- مستهجن -غالباً رقصها و عریانیهای بیارتباط با داستان، و صرفاً برای دگرگونسازیِ احوال تماشاگر- تشکیل میداد که پس از انقلاب و با حذف این صحنهها از فیلمفارسیهای جدید، سینما با «چیزی» ابتر، ناقص و معلول طرف بود، و حالا دقت در «هزارپا» موجب این نتیجهگیری -و این سرخوردگی- میشود که سینمای بعد از انقلاب، پس از حدود چهل سال از ساخت «فیلمفارسی»های معلول، و پس از حدود پانزده سال از ساخته شدن «نان، عشق...» و «کما» (آرش معیریان) همچنان طبق همان فرمول پیشین پیش میرود تا جایی که برخی صحنهها را میتوان با فیلمها مطابقت داد. مثلاً کلیشۀ مرد فقیر و دختر پولدار و عشقی که سر و کلهاش در نیمۀ دوم فیلم پیدا میشود، پیش از «گنج قارون» رواج داشته و در دو اثر نامبرده نیز، داستان اصلی را تشکیل میدهد. یا مثلاً صحنۀ رقص «عطاران» و «عزتی» که -بیارتباط با پیرنگ داستانی- جایگزین حرکات موزون «مهوش» و سایر بستگان شده است، از همان فرمولِ پس از انقلابیِ رقص «گلزار» و «حیایی» در «کما» الگوبرداری میکند. صحنهای که پیش از انقلاب ساز و کارش با برانگیختن «مِیل» در مردان متناسب بود و پس از انقلاب این رویکرد جای خود را به لودهگی و دلقکبازی داد تا لااقل اگر نمیشود آن «چیز» را برانگیخت، خنده تولید شود. به قول «سعید عقیقی»: «قانون بقای فیلمفارسی مثل قانون بقای ماده و انرژی است: از بین نمیرود و نابود نمیشود، فقط شکلش تغییر میکند». ضمن اینکه عدم وجود صحنههای بیربطِ مغازله و رقصهای زائد -که لااقل هر چه بود، مروجِ بیاخلاقی نبود و صرفاً یک عمل کاملاً عادی امّا نامربوط به داستان را به معرض نمایش میگذاشت- جای خود را به دیالوگهای بیادبانۀ مردانۀ ضدزن داده است؛ بنابراین این «فیلمفارسی»های معلول به مراتب از «خانم دلش موتور میخواد» خطرناکتر هستند، و «هزارپا» نیز یکی مثل همینهاست.
دو و نیم: سؤالی دیگر: آیا هرکسی میتواند فیلمنامهای مثل «هزارپا» را به ارشاد ارائه دهد و مطمئن باشد که با پروانۀ ساخت مواجه میشود؟ این که وزارت ارشاد به این فیلم پروانۀ ساخت داده اصلاً بَد نیست، و وظیفۀ آن وزارت، صدور پروانههاست امّا اگر این رویکرد، همۀ اهالی سینما را شامل بشود و اکران فیلمها معلول مسائل پشت پرده نباشد. آیا همه میتوانند چنین دیالوگی را که یکی به دیگری میگوید: «بزنم؟» و دیگری میگوید: «تو چرا همهش میخوای بزنی؟ برو یه جای دیگه بزن!»، وارد متنشان کنند و آبی از آب هم تکان نخورد؟ قطعاً چنین نیست. برای تابو شکنی هم باید در دستۀ خودیها قرار گرفت. حالا میشود یکی از مهمترین علتهای اضمحلال کمدی در سینمای ایران و تقلیلش به دیالوگهای عمدتاً عریانِ جنسی را دریافت: وقتی تابوها را خودِ ساکنان وزارت ارشاد به وجود آوردهاند، و خود نیز کارگردان تابوشکن پرورش میدهند، وضعیت بهتر از این نمیشود.
سه: متن «هزارپا» دارای یک قصۀ ساده است که به دلیل ناتوانی در بسط دادنِ نویسندگان (!) چند موقعیت مختلف، و با لحنهایی متفاوت وارد داستان شده. «رضا هزارپا» میخواهد دوباره از پای مصنوعیاش پول دربیاورد و اینبار عملیات کلاهبرداری پیچیدهتر است و گیر یک خانم سختگیر (با بازیِ بیرمقِ بازیگرش: سارا بهرامی) اُفتاده. این قصهای است که میتوانست موقعیتهای جذابی تولید کند اگر یک نویسندۀ کاربلد در میان بود، و اگر موقعیتهای فرعی حول روایت داستان اصلی ایجاد مزاحمت نمیکرد و اگر لحن غالب را مخدوش نمیساخت. مثلاً قضیۀ کیفِ ربوده شده چه بود؟ چه داخل کیف بود که موجب این همه همهمه و هیاهو شد؟ نکند کیف «مکگافین» ِ آقای کارگردانش بوده؟ این وسط «مجاهدین» چهکاره بودند؟ چرا و به چه جرمی «منصور» (جواد عزتی) در انتها بازداشت شد؟ تمرکز کارگردان بر ماشینِ «دایی کامران» چه تأثیری در قصۀ اصلی داشت؟ در واقع تقریباً تمام موقعیتهای فرعی را میتوان حذف کرد بی آنکه لطمهای به داستانِ کوتاهِ اصلی وارد شود: قضیۀ خرید و فروش مشروبات الکلی، رابطۀ مادر «منصور» (شهره لرستانی) و «دایی کامران»، حسادت پسرعموی «الهام» (سپند امیرسلیمانی) نسبت به «رضا هزارپا»، عشق خانم «کمالی» (نعیمه نظامدوست) به «رضا» و ... همگی قابل حذف هستند. مشکل اصلیِ متن آش و لاشِ «هزارپا»، عدم وجود یک پیرنگ است. متن اگر دارای یک پیرنگ درست بود، موقعیتهای فرعی -و متناسب با پیرنگ اصلی- از خلال آن بیرون کشیده میشد؛ امّا متن بیش از حد ناشیانه نوشته شده و حاصلش موقعیتهای متضادِ فراوان است که در یک مؤلفه با هم اشتراک دارند: رفتارها و حرفهای جنسیِ سطح پایین، و عصبیتِ من جایی به اوج رسید که دیدم آقای کارگردانش با «نعیمه نظامدوست» همان کاری را کرده که «رضا عطاران» با «سوسن پرور»؛ یعنی یک بازیگر را به سبب فیزیک یا چهرهاش مورد تمسخر قرار میدهند، و بازیگر هم چارهای ندارد جز تن دادن به این حقارت.
سه و نیم: «هزارپا» فارغ از ارزشهای سینمایی، اثری است که به وضوح نشان میدهد ساکنان وزارت ارشاد هیچ آییننامهای و هیچ معیاری برای سانسور و توقیف فیلمها ندارند؛ مگر حواشیِ پشت پرده و تفاوتهای آشنا میان خودی و ناخودی. هرچند پیش از نمایش این «چیز» هم به این معضل آگاه بودیم امّا «هزارپا» دوباره -و این بار به صراحت- موضع ارشاد را عیان کرد، ضمن آنکه «هزارپا» مدام یادآوری میکند بیماری فرهنگی و اجتماعی ایران امروز را. یک بیماریِ همهگیر که ناشی از عقدهها و سرخوردگیهای این سالهاست و حالا در بستری از ابتذال، برونریزی میکند، و میخنداند. «هزارپا» معلولِ معلولیت فرهنگ ماست، و همهچیز هست جز یک اثر سینمایی؛ یک فیلم.