نگاهی متفاوت به جنگ
نولان شاید به اندازهی کارگردانهای مطرحی همچون کوبریک از لحاظ کمی، فیلم خلق نکرده ولی از لحاظ کیفی و تکنیکال، شاهد آثاری قابل تحسین از وی بودهایم. آثاری که با تمجید مخاطبان کم کم به یک «پدیده» تبدیل شده و این «پدیده» جدا از نواقص ریز و درشتش، از مقبولیت خاصی در نگاه عوام بهره میبرد. حال، پس از فیلم میانستارهای (Interstellar) و هنرنمایی فوقالعاده زیبای متیو مککاناهی، نولان سنتشکنی میکند و در صدد تغییر سبک در کارگردانیاش و همچنین تغییر ژانر میپردازد. نولان در دانکرک برخلاف کلیشههای مرسوم و رایج عمل کرده و یک اثر با تم جنگ جهانی به شیوهای جدید خلق میکند.
دانکرک همانطور که گفتیم سبک و شیوهای جدید در پی گرفته و الزاما نباید این فیلم را با دیگر آثار ماندگار تاریخ همچون «نجات سرباز رایان» مقایسه کرد. هر چند این خصلت بشر هست که برای ارجحیت بخشیدن به یک پدیده یا اثر، آن را با دیگر پدیدههای مشابه مقایسه کند ولی نمیتوان گفت چون جدیدترین اثر نولان به موضوع جنگ جهانی و حوادث به وقوع پیوسته در دانکرک میپردازد، قابل مقایسه با فیلم دیگری در این سبک است. نولان از تمام کلیشهها فاصله میگیرد و از ابتدای فیلم، نگاهی امپرسیونیسم به بیننده القا میکند؛ نگاهی که بیننده باید برداشت مستقیمی داشته باشد بر تصاویر و پلانهای زودگذر و در درجهی نخست باید با محیط و جزئیات ارتباط برقرار کند تا با کاراکتر(های) یک اثر. دید امپرسیونیسم از منظر و دیدگاه یک منتقد که به یک اثر نگاه میکند، بسیار شگفتانگیز بوده ولی همین دید از نقطه نظر یک بیننده عام، که هیچ درک درستی بر محیط نداشته و در درجهی اول به کاراکترها دقت میکند، چندان جالب به نظر نمیرسد. البته عدم مقبولیت عامه از اثری همچون دانکرک را میتوان به عدم شناخت دقیقِ یک فرد نسبت به جدیدترین اثر نولان بدانیم.
نولان در درجهی اول یک قصهگوی ماهر و جریانساز است و بر اساس کارنامهای که دارد، این طرز تفکر پیش از تماشای فیلم در ذهن اکثر مخاطبین و هوادارانش شکل گرفته که با فیلمنامهای پیچیده و سراسر تعلیق همراه هستیم ولی اجازه دهید خیالتان را راحت کنم. فیلمنامه از آنچه که فکرش را میکنید، کندتر روایت میشود. در واقع کارگردان این اثر تلاش میکند داستان دانکرک را از سه جناح روایت کند. روایت یک سرباز زمینی (فیون وایتهِد) و نا امید که تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا صرفا زنده بماند؛ روایت یک جنگندهی هوایی (تام هاردی) که تلاش میکند نیروهای انگلیسی و بی دفاع را از بمباران هوایی دشمن تا حد امکان نجات دهد. روایت یک وطنپرست (مارک ریلانس) گمنام که تلاش میکند با قایق کوچکش به کمک سربازان برود تا آنها را از مهلکه خارج کند. این تکنیک روایت موازی باعث شده تا ریتم کند، یکنواخت و عجیب در داستانسرایی رخ دهد که از حوصلهی بسیاری از کسانی که به یک فیلم با حال و هوای جنگ جهانی دوم به عنوان یک سرگرمی نگاه میکنند اثری بسیار بد، ابزورد و کسلکننده به نظر برسد. ولی باید اعتراف کرد هدف نولان به هیچ عنوان این مسئله نبوده و میخواسته تا از زاویهای متفاوت به نبرد دانکرک نگاه کرده و با اضطراب و ترس یک سرباز بیشتر ارتباط برقرار کنیم تا اینکه با یک نبرد خونین از هیجان به وجد بیاییم. جالب است بدانید نولان حداکثر تلاش خود را به کار گرفت تا حتی با یک نازی آلمانی از نزدیک روبهرو نشویم و این یعنی تبحر کارگردان در القای حس و حال جنگ و در عین حال نفرت از جناح نازیها.
نبرد دانکرک از یک غافلگیری شروع میشود که ارتش آلمان با گذر از هلند و بلژیک، سربازان بریتانیا و فرانسه را محاصره میکنند. به همین خاطر سربازها ناامیدانه به سمت شمال فرانسه متواری شدند تا بلکه از طریق کشتیهای نظامی به خاک بریتانیا برگردند. وقایع دانکرک، بسیار عجیب و بحثبرانگیز تلقی میشود چرا که هیتلر دستور پیشروی به سمت دانکرک را لغو کرده و فرماندهان نازی باید عقبنشینی میکردند. هنوز بحث بر این مسئله وجود دارد که چرا هیتلر دست به چنین کاری زد. شاید علت این مسئله در عطش هیتلر برای تصاحب روسیه بدانیم و شاید هم یک حماقت از جانب هیتلر! در هر صورت اگر پیشروی نازیها ادامه داشت تقریبا چیزی از بریتانیا باقی نمیماند. از آنجایی هم که نولان به ابهامات (چه تخیلی و چه واقعی) علاقه دارد، سعی میکند در این بازهی زمانی، زاویهی دید مخاطب را عوض کند. هر چند این مسئله باعث میشود مخاطب در هر سکانس با یک شخصیت جدید روبهرو شده و نمیتواند با کاراکترها به هیچ عنوان ارتباط برقرار کند. از قضا چهرهی تام هاردی نیز در دانکرک، پشتِ یک ماسک مخفی شده و به عقیدهی منتقد، از تمام پتانسیل این بازیگر استفاده نشد.
دانکرک دیالوگمحور نیست و بارِ داستانی صرفا به یک کاراکتر تحمیل نمیشود. در حقیقت سه روایت زمانی در سه نقطه به گونهای پیش میرود که در نهایت هر سه روایت به یک نقطه تلاقی میرسند و در این نقطه انتظار داریم بار هیجانی بیشتر شود ولی این اتفاق رخ نمیدهد. نولان مصرانه میخواهد هنرش را به رخ منتقدین بکشد که آثارش از کلیشههای رایج سینما تبعیت نمیکند ولی به چه قیمت؟ به قیمت اینکه این اثر صرفا از لحاظ تکنیکال خودش را نشان دهد؟
همانطور که در ابتدای این بررسی اشاره شد نباید دانکرک را با سایر عناوین مطرح مقایسه کرد ولی جلوههای میدانی دانکرک را میتوان به جرئت گفت که یکی از برترین المانهای این فیلم در مقایسه با سایرین محسوب میشود. نبردهای هوایی و دریایی چشمنواز بوده و زمانی میتوانید از این فیلم و جلوههای بصریاش لذت ببرید که با کیفیت آیمکس یا حداقل ۴K به تماشایش بنشینید. هانس زیمر سعی میکند موسیقیهایی را خلق کند که در پسِ هر پلان مشخص، پخش شده و به عنوان یک بوستر و نیروی محرکه، با ذهن مخاطب بازی کند. در این قسمت نیز نولان از قطعههای موسیقی صرفا به عنوان یک بکگراند استفاده نمیکند و شنیدن آواهای هانس زیمر، آن هم به صورت معدود یکی از ستمهایی است که نولان در حق مخاطبین دانکرک وارد ساخت.
دانکرک از دیدگاه بسیاری از منتقدین جزو برترین فیلمهای تاریخی و جنگی است که توانسته چهرهی کثیف جنگ را بدون نمایش صحنههای منزجرکننده و خشن، با قدرت نشان دهد. هر چند دست نولان کاملا باز بود تا با بودجهی هنگفتی که در دست داشته، یک حمام خون راه بیندازد! اما از آنجایی که نولان به راحتی میتواند ذهن مخاطب خودش را تسخیر کند، توانست از دانکرک و وقایعاش، ترس و اضطراب سربازان جنگ را به مخاطب خود القا کند. در اینجا دیگر خبری از رشادتهای یک سرباز با اغراق در سه تیغ ارهای نیست. بلکه در یک فضای بسته، بر روی قایقی کوچک حیرانزده منتظر هستید تا ببینید این جماعت چگونه قرار است از مهلکه جان سالم به در ببرند. شاید هر کارگردان دیگری این پروژه را با چنین ایدهای میپروراند در حال حاضر با یک فاجعه روبهرو بودیم ولی نولان به خوبی توانست محیطی را نشان بدهد که صرفا از بمباران و نبردها هیجانزده نشویم. بلکه از زاویهای به فیلم نگاه کنیم که نولان در نظر داشته و اگر این چنین نباشد، فیلم کسلکننده، با ریتمی یکنواخت تلقی میشود. حال این نوبت شماست که با خودتان فکر کنید از دانکرک چه انتظاری دارید. یک تجربه سمعی بصری از چهرهی واقعی جنگ یا صرفا هیجانی کاذب از رشادتهایی که به احتمال زیاد اغراق شده.