زندگی به شرط خنده

«لونه زنبور» به زعم من از آن دسته کمدی هاییست که از الگوی هالیوودی پیروی می کنند. فیلم قرار نیست آن چنان جدی انگاشته شود با این حال "کمدی" بودنش باعث نمی شود فیلمنامه نویس و فیلمساز، مخاطب اثر خود را نادیده بگیرند و به رسم بسیاری از کمدی های امروزی با گذری ساده انگارانه از بسیاری از فاکتورهای مهم و بعضاً لوده گری ها، فیلم را به پایان برسانند بلکه «لانه زنبور» دست کم در بخش فیلمنامه، فیلم نسبتاً فکرشده ایست و همین باعث می شود در کنار پتانسیلش برای خنداندن مخاطب، از منطق روایی نسبتاً قابل قبولی نیز بهره ببرد و در میانه های راه پا در هوا نماند. با این حال نمی توان این خرده را به محسن کیایی (در مقام فیلمنامه نویس) نگرفت که کار در عین این که "قصه گو"ست اما از برخی وجوه دیگر مشکلاتی دارد که به آن ها خواهم پرداخت؛ شاید یکی از اصلی ترین این ایرادها، تکیه ی کیایی بر رخدادهای دم دستی و مجموعه ای از تصادف ها برای خنده دار کردن فیلمنامه باشد؛ به عبارتی اسکلت کلی فیلمنامه شکل می گیرد در حالی که دیگر اجزای آن به درستی چیده نمی شوند تا یک اثر کامل و بی نقص ساخته شود و این کار را دچار نقصان کرده است. شوخی های کلامی بیش از اندازه از دیگر المان هایی است که به فیلمنامه لطمه می زند. ضمن آن که به جهتِ از پیش مشخص بودنِ دو بازیگر اصلی، به نظر می رسد شوخی ها، نوع کنش و واکنش ها و حتا بسیاری از اتفاقات موقعیتیِ فیلمنامه، بر اساس ویژگی های همیشگی این دو بازیگر شکل گرفته است. لحن صحبت، میمیک چهره و حتا بسیاری از شوخی های دو بازیگر را به کرّات در فیلم های دیگر این دو نفر نیز دیده ایم. نمونه ی بارزش همین فیلم «چهارراه استانبول» با حضور محسن کیایی است که تفاوت چندانی در نقش و نوع نقش آفرینی او در هیچ یک از این دو فیلم دیده نمی شود. همچنین این که فیلم یک زوج اصلی داشته باشد که یکی ساده و دست و پاچلفتی ست و دیگری نسبتاً عاقل تر و نقشهکشتر نیز در بسیاری از کمدی های این دو بازیگر تکرار شده است و به نظر می رسد تا حدودی برای مخاطب تکراری باشد. بماند که در تاریخ سینمای کمدی بسیاری از زوج ها بارها به عنوان پارتنر هنری در فیلم های مختلف با هم همکاری داشته اند اما در صورتیکه این فیلم ها در شرایط مشابهی ساخته شوند، کاراکترها ثابت باشند و کار به صورت یک مجموعه (سری فیلم) تولید شود. ضمن آن که به وضوح چنین قصدی در کار نبوده است و شاید موفقیت پژمان جمشیدی در «خوب، بد، جلف» و محسن کیایی در فیلم های برادرش باعث شده است این دو نفر به گزینه ی اصلی بسیاری از فیلمسازان برای حضور در فیلم هایشان بدل شوند و بعضاً دست به تکرار در ایفای نقش های خود بزنند.
اگر فیلم کلاسیک «Big Job» به کارگردانی جرالد توماس را تماشا کرده باشید شاید بتوانید آشکارا نشانه های مشترکی میان «لونه زنبود» با این فیلم پیدا کنید. این که گروهی از دزدهای خرده پا وارد مأموریتی می شوند که در نهایت برایشان مشکلاتی به وجود آید در عین لحن طنز و ژانر کمدی دو اثر، می تواند مهر تأییدی بر این امر باشد که محسن کیایی در نگارش فیلمنامه ی «لونه زنبور» کاملاً فیلم انگلیسی مزبور را مد نظر داشته است.
فکر می کنم دست کم تماشا کردن این دسته از کمدی ها نسبت به آثار فاقد ارزشی چون «سلام بمبئی»، «من سالوادور نیستم»، «خالتور» و ... جذابیت بیشتری داشته باشد. این که حداقل برزو نیک نژاد و محسن کیایی از لودگی های مرسوم این جنس از سینما فاصله گرفته اند خود قابل احترام است. نمی توان گفت «لونه زنبور» نسبت به «زاپاس» فیلم بهتریست یا نه اما به باور من فیلم بدون توهین به شعور مخاطب می تواند ساعتی او را بخنداند و اگر به دنبال تماشای فیلمی مفرح است «لونه زنبور» می تواند گزینه ی خوبی باشد. ضمن آن که چه بخواهیم چه نه، محسن کیایی و پژمان جمشیدی دو تن از پرطرفدارترین کمدین های این روزهای سینمای ایران هستند و حضورشان می تواند به گیشه ها رونق ببخشد.
هنوز هم نمی دانم فیلم های کمدی به اندازه ی سال های قبل پرطرفدار هستند یا نه، اما شاید فروش نسبتاً بالای «لونه زنبور» بتواند پاسخ مثبتی به این پرسش بدهد.