رسیدن به مفهوم اخلاقی از راه غیراخلاقی
"کشتن گوزن مقدس"، آخرین اثر کارگردان صاحب نام یونانی، تقابلی بین سنت و مدرنیته را در ارائه مفهوم انتقام و بازخواست به تصویر میکشد، کمدی سیاه پنهان در مقابل وحشت جامعه معاصر.
در آغاز جنگ تروا، زمانی که آگاممنون به اولیس رسید، در بیشه مقدس آرتمیس، گوزنی را به صورتی اتفاق کشت. این توهین او به خدایان باعث شد آرتمیس خشمگین شده و طوفانی برانگیزد و آگاممنون به خاطر جبران این اشتباهش دخترش بزرگش ایفیگنیا را برای قرونشاندن خشم آرتمیس قربانی کند. اما آرتمیس به جای ایفیگنیا، گوزنی را به محراب برای قربانی میفرستند.
فیلم با نمای بستهای از قلب درحال تپش بیماری شروع میشود و پرت شدن دستکشهای یک دکتر داخل سطل آشغال که استعارهای است از برداشتن مسئولیت یک مرگ از شانه های دکتر.
این کلان روایت فیلم است. که تبدیل میشود به انتقامی مدرن و بازنمایی تاثیر کارهای انسان بر زندگی خود.. مرثیهای درباب روانکاوی درون تاریک انسانها. نگاه مصنوعی حاکم بر فیلم، سورئالیسم گاهی زجرآوری را به نمایش میگذارد که نهایتا به پوچ گرایی میرسد.
در ژاپن قدیم به شیوه افسانه های اساطیری اعتقاد بر این بود که گوزن نماینده الهی و مقدس است و کشتن آن، سزایی جز مرگ نخواهد داشت.
پزشکی هنگام جراحی بیمار خود، به خاطر مصرف مشروب کمی مست بوده است. به هر دلیل بیمار زنده نمیماند و پسرش سالها بعد قصد انتقام از پزشک را میگیرد به طوری که باید یکی از اعضای خانواده دکتر از دنیا برود تا "تعادل"، برقرار شود.
یونانیان باستان، به مفهوم عدالت اهمیت ویژهای میدادند. در هنر یونان، نمایشها، تئاترها و داستانهای اساطیری، درمورد مفهوم برابری و عدالت نمونه های بسیاری پیدا میشود.
مواضع سوفسطائیانی چون پروتاگوراس، آنتیفون و تراسیماخوس در خصوص عدالت این بود که آنچه معمولاً عادلانه یا ناعادلانه شمرده میشود و منعکس کننده یا بیانگر هیچ امر واقع یا واقعیت عینی، خارجی و طبیعی نیست بلکه نتیجه و بازتاب میثاقها و رسوم اجتماعی است. به طور کلی به نظر سوفسطائیان چون هیچ چیز همواره و به طور مطلق حقیقت ندارد و هیچ اصلی دارای اعتبار همیشگی نیست پس هیچ شیوه زندگی خاصی همواره و در همه جا عادلانه و درست نیست و هیچ اصول عدالتی که مطلقاً و همواره معتبر باشد، وجود ندارد. برعکس هر کس میتواند امر خیر، حقیقی و عادلانه را برای خودش تعریف کند و بر وفق آن به دلخواه زندگی کند. شبیه برداشتی که پسر فیلم از مفهوم عدالت و برابری دارد. برداشتی که گاهی منطقی به نظر میرسد و لحظهای بعد منطق آن از بین میرود و دوباره همین رخداد است که به طور مداوم در سراسر فیلم جاری میشود. از آنجا که حق و قانون طبیعی در کار نیست، هیچ مفهومی از عدالت هم اعتبار ندارد.
موضع اصلی سقراط در بحث عدالت به عنوان فضیلت اساسی این بود که برخلاف تصور سوفسطائیان نسبیگرا میتوان قدر مطلق فضیلت و عدالت را شناخت و انسان با فضیلت و عادل کسی است که فضیلت و عدالت را بشناسد. سقراط در حقیقت میان عدالت و منفعت تفاوت قائل نمیشد و معتقد بود کسی که خیر و فضیلت و عدالت را بشناسد نیکو و عادل خواهد بود.
برخی سوفسطائیان افراطیتر معتقد بودند که مفهوم عدالت معنایی جز اطاعت از قوانین جاری جامعه ندارد و چون قوانین جاری در همه جا از جانب طبقه حاکم و به نفع آن طبقه وضع میشود، پس عدالت مآلاً معنایی جز حفظ منافع اقویا ندارد. به ویژه تراسیماخوس استدلال میکرد که عدالت صرفاً همان منفعت حکام و توانگران است و قانون نیز صرفاً بیانگر منافع قانونگذار میباشد و در عالم سیاست، موفقیت تنها ملاک تمیز حق و باطل است.
بدین سان مواضع سوفسطائیان هرگونه ملاک و معیار عینی و مطلق برای تمیز اعمال عادلانه از غیر را تخریب میکرد. در واکنش به چنین مواضعی فلاسفه یونان به عرضه نظریاتی در باب عمل عادلانه و درست پرداختند که مبانی فلسفه اخلاق، سیاست و حقوق را تشکیل میدهد. و فیلم این گونه به این بحث میپردازد که آیا اساسا انتقام عملی است اخلاقی یا غیراخلاقی.
از دید افلاطون، در رساله جمهوریت، عدالت از تعادل میان سه قوه تعقل، شهوت و احساس ایجاد میشود. افلاطون میگوید نباد هیچ کدام از این قوه ها بر دیگری رجحان پیدا کند. همچنین افلاطون عدل را به عنوان یکی از فضائل چهارگانه در یونان باستان در کنار حکمت، شجاعت و عفت میداند. انسانِ عادل تحت سیطرهٔ عقل در حالت تعادل روحی قرار دارد. به نظر او فضیلت سه بخش نفس، یعنی میل، اراده و فکر در اعتدال، شجاعت و تعقل نهفته است و محصول کلی این اعتدال همان عدالت است.
ارسطو عدالت را در این میبیند که جایگاه هرکس درجامعه باید به میزان آگاهی و شایستگی او باشد. آگوستین، عدالت را برابر نظم تفسیر میکرد. این که هر چیزی بر سرجای خود قرار داشته باشد.
در فلسفه جدید، توماس هابز، معتقد است هیچ رفتاری از روی عدالت یا بی عدالتی نیست. همچنین نیچه در فراسوی نیک و بد میگوید که هیچ عمل اخلاقی یا غیراخلاقی وجود ندارد بلکه تسیر ما از آن باعث اخلاقی بودن یا نبودن آن عمل میشود.
افلاطون انتقام طلبی را نشانه غلبه خوی حیوانی و هابز نتیجه غرور و تکبر می داند. آنهایی که بر مجازات به مثابه انتقام تاکید دارند به یک معنا طبیعی ترین فهم نسبت به مجازات را در نظر دارند، آنهایی که بر مجازات به مثابه بازآموزی نظر دارند غیر طبیعی هستند. و البته اگر عقل و فلسفه را فرایند گسست از طبیعت وحشی به سوی شهر غیر طبیعی بدانیم، نگرش طبیعی، نگرش درستی نیست.
از عدالت در اخلاق نیکوماخوس ارسطو تا آنتیگونه سوفوکل، مفهوم برابری مورد بررسی بسیاری از نخبگان یونان قرار گرفته است و حال جای تعجب ندارد که در قرن مدرن نیز یونانی تازه نفسی چون "لانتیموس" دست روی چنین موضوع گستردهای بگذارد.
اثر تمثیلی لانتیموس، سعی در بازنمایی این مفهوم به شیوه ای بیرحمانه دارد. ایده محوری آن اساس تعادل و عواقب ایجاد آن است که به شیوهای شبهه ابزورد نهایتا به پوچی میرسد. در سکانس تامل برانگیز فیلم در زیرزمینی که پسر را زندانی کردهاند، پسر ابتدا دست دکتر را گاز میگیرد و سپس از او عذخواهی صوری میکند اما عدالت برقرار نمیشود و سپس دست خود را همانگونه گاز میگیرد تا این مفهوم تعادل را به دکتر نشان دهد. این برابری است. یک تعادل سادیستیک و این تعادل نه فقط در بحث انتقام بلکه در همه جای زندگی دکتر به چشم میخورد. دکتر به هرکدام از فرزندانش یک روز دستور آبیاری گیاهان را میدهد، همسر دکتر در ازای گرفتن اطلاعات جراحی دکتر که او را به این روز انداخته است، خود فروشی میکند و یا پسر مرموز که از دکتر میخواهد جای پدرش را بگیرد تا همه چیز را فراموش کند. در تمام لحظات زندگی دکتر یک جور معامله ای در جهت ایجاد تعادل انجام میشود. و نهایتا مرگ یکی از فرزندانش که باعث ایجاد برابری میشود. یک جور انتقام خشونتبار.
سادیسم موجود در فیلم ناخودآگاه، "بازیهای مسخره" هانکه را یادآوری میکند و سورئالیسم جاری در آن به سینمای روانکاوانه دیوید لینچ پیوند میخورد. از این جهت که منطق علی و معلولی ازبین رفته و جای خود را به فراواقعیتی دگرگون شده میدهد. وجهی از عناصر منطق حذف میشود. پسر با چه قدرتی فرزندان دکتر را فلج میکند و هرگاه بخواهد(سکانس ایستادن دختر دکتر کنار پنجره در بیمارستان) آنها را درمان میکند. علیت حدف شده است و این یکی از نشانه های سورئالیسم لینچی است.
تفکر پاتریارکی(پدرسالارانه) یونان قدیم برای نجات خانواده خود به بن بست میرسد. جامعه ای که در آن مرد خانواده به عنوان رییس معرفی میشود، تصمیم گیرنده مسائل است و زن در مقابل تابعی از اراده مرد است. گویی مرد یا پدر تنها درمقابل خانواده قرار میگیرد. همین تفکر است که باعث سردی روابط دکتر و همسرش و نهایتا خیانت او میشود. تضرع و تحقیر همسرش شکل داده میشود و پسر آنجاست که تعریف خود از تعادل را به دکتر بازگو میکند.
همسر دکتر رابطه ای مرده و مصنوعی با دکتر دارد. اتاق خواب آنها هنگام هماغوشی، شبیه اتاق بیهوشی است و همسر دکتر خود را به حالت بیهوشی دراختیار دکتر قرار میدهد. گویی درحالت طبیعی، معاشقه آنها امکان پذیر نیست. همسر دکتر برای دست پیدا کردن به اطلاعات آن جراحی کذایی به راحتی خودفروشی میکند و خود را دراختیار همکار همسرش قرار میدهد. رابطه آنها فروپاشیده است. نظم و قانون بورژوایی خانه تنها سایهای بیش نیست و کاربرد ندارد. دکتر اما به همسر خود وفادار است. برای همین به اغوای مادر پسر مرموز پاسخ نمیدهد. از منطق روایی فیلم برمیآید که پسر علاقه دارد دکتر جای در نداشتهاش را بگیرد. شاید اینگونه میپندارد که با قرارگرفتن دکتر به جای پدرش، تعادل برقرار میشود.
فروپاشی درونی دکتر درطول فیلم و به مرور رخ میدهد. در ابتدای فیلم وقتی دکتر ساعتی به عنوان هدیه به پسرش میدهد، گویی پدری به فرزند خود هدیه میدهد. ساعت میتواند نمادی از گذر زندگی باشد، گذشتن زمان و شاید رسیدن وقت انتقام. گویی خود دکتر نیز میداند که کم کم زمان تاوان پس دادن رسیده است. وقت آن رسیده است که نتیجه اشتباه و کوتاهی کار خود را در عمل جراحی ببیند و جالبتر اینکه دکتر در دیالوگی به پسر میگوید که مدل ساعت به گونهای است که هم میتواند بند چرمی برایش گذاشت هم بند فلزی. انگار این دیالوگ اشارهای به بحث انتخاب دارد. انتخاب بین بند چرمی و بند فلزی میتواند نمادی از انتخاب بین یکی از اعضای خانواده دکتر، دختر یا پسرش برای مردن باشد. علاوه بر این بازی کالین فارل در نقش دکتر از همان ابتدای فیلم، بازی بدون میمیک و اصطلاحا صورت سنگی است. یک ناراحتی قدیمی و عمیق را یدک میکشد که انگار خود او قبل از همه اتفاقات سرنوشت را فهمیده است. هنگام هدیه دادن ساعت به پسر این درد درونی و ناراحتی عمیق دکتر را میتوان دید.
اما رفته رفته که دکتر از ملاقات با پسر سرباز میزند _ مخصوصا بعد از اینکه به صورت مهمان به خانه آنها رفته و آن اتفاقات بین او و مادر پسر رخ میدهد _ فروپاشی درونی دکتر شدت میگیرد . انگار علاوه بر انتقامی که پسر از او میگیرد، تقاص کار خود را نیز از درون پس میدهد. انتقام پسر از دکتر، انتقامی نمادین است. نمادین از این جهت که مفهوم انتقامی که به قرون قبل از میلاد مسیح برمیگردد، در قرن جدید به شیوهای مدرن تداعی میشود. دکتر تنها با انتقام مستی خود بر سر عمل جراحی رو به رو نمیشود بلکه پاسخ رفتار خود را در طول زندگیاش میبیند. این دیالکتیکی که بین مفهوم انتقام و بازخواست برقرار میشود در فیلم مفهوم تعادل و برابری را شکل میدهد.
نمسیس الهه انتقام، کینهجوئی یا قصاص است. این اصطلاح برگرفته از لاتین و یونانی به معنای تحتاللفظی "توزیع هر آنچه که درست است" "توزیع عدالت" تجسمگرایی خشم الهی یا خشم منصف و در کل به معنای "الهه انتقام در اساطیر یونان" است. در اساطیر یونان باستان نمسیس الهه نیک و بد، عدالت و انتقام بود. او مجازات کننده عاشقان بیوفا و قانونشکنان و مغروران بود. در افسانههای یونان، نارسیس نام جوان رعنایی است که به خاطر زیباییش بسیاری عاشق او میشوند، اما او به تمامی پیشنهادات پاسخ رد میدهد. یکی از حوریها بنام اکو (Echo) نیز دلخسته و شیدای او بود. نارسیس شکارچی زیباروی و گردن فرازی از منطقه تسپایی و بوئوتیا بود که عاشقان خود را خوار میشمرد. نمسیس او را کنار آبگیری فریفت و بازتاب خود را در آب مشاهده نمود و عاشق خود شد، بدون آنکه بداند آن بازتاب تنها چیزی شبیه عکس است.
دختر دکتر نیز به نوعی دلباخته پسر مرموز میشود و پسر پاسخی درخور عشق او نمیدهد.
اساسا در فیلمهای لانتیموس یک مفهوم اخلاقی از دل راهی غیراخلاقی به دست میآید، وا این راه تبعات و ویرانیهای خود را دارد. در "دندان نیش" پدر و مادری برای حفظ فرزندان خود از آسیبهای اجتماعی همه چیز را به طور اشتباه به آنها آموزش میدهند. آنها هنگامی که دندان نیش خود را از دست دهند اجازه رابطه جنسی پیدا میکنند و باقی ماجرا. در "خرچنگ"، هتلی برای مجردها درنظر گرفته شده است که در آن باید همسری مطابق شخصیت خود پیدا کنند و اگر در مدت چهل و پنج روز این کار را نکنند، به حیوان تبدیل میشوند. از طرفی گروههای چریکی داخل جنگل برعکس این عمل میکنند و درصورت مشاهده زوج شدن افراد آنها را میکشتند. ازدواج کردن به صورت یک مفهوم اخلاقی از راه عجیب و خشونتبار به دست میآید. در "کشتن گوزن مقدس" نیز رسیدن به مفهوم اخلاقی برابری از دل انتقامی مرگبار به دست میآید. مانیفست عدالت، آن هم به شکل غیرواقعی و سورئالیستی.
شاتهای کوبریکی لانتیموس از نماهای دور، نشان این سردی و جدایی افراد از یکدیگر است. انسانهایی که تلاشی برای نزدیک شدن انجام نمیدهند. در آخر دکتر که از فرار سرنوشت و تقدیر از قبل نوشته شده خود عاجز است، مجبور به انتخاب تصادفی مرگ یکی از فرزندانش میشود. دکتر نهایتا پاسخ میدهد. پاسخی که شاید سالها است این سیستم بورژوایی از آن فرار کرده است. پاسخی که به پوچی نزدیک میشود.
نه نیروی پلیس و نه قانون هیچکدام قادر به برخورد با دکتر نیستند، اساسا قادر به برخورد با این سیستم مسلط و غیرقابل دسترس که پاسخگوی هیچ چیز نیستند و خود را بالا میدانند، نیستند. اینگونه تفکر انتزاعی مثل قدرت ماورایی پسر مرموز در فلج کردن، جاری شدن خون از چشمان و مرگ، آنها را وادار به تقاص میکند.
سکانس پایان بندی فیلم اوج این پوچ گرایی است. نگاه دکتر و پسر مرموز به هم گره میخورد و بعد از آن نگاه همسر دکتر و دخترشان نیز هم. کلامی دیگر رد و بدل نمیشود. کوچکترین احساسی به جز نوعی تنفر اخته دیده نمیشود. پس از به دست آمدن تعادل همه چیز فرو میپاشد. هیچ چیز دیگر مثل سابق نیست. مجموعه روابط تخریب شده باقی مانده است. انگار که انتقام راه حل دردناکی بوده است و رسیدن به تعادل و برابری بدون پرداخت هزینه ای سنگین و تحمل تبعات آن ممکن نیست.
لانتیموس در این فیلم، آوانگارد پست مدرن را تداعی میکند. همان آوانگارد تاریخی یا کانستراکتیویسم که از دریچه جدید ادامه پیدا میکند. کاری که آندره بازن درمورد آوانگارد پس از جنگ انجام داد. سینمای لانتیموس با امر مدرن پیوند گسستنی برقرار میکند.
سینمای او در چارچوب قلمرو گفتمانهای فرهنگی به یک سینمای جهان شمول تبدیل میشود. او به کارگردانی مولف بدل گشته است. لانتیموس نه فانتزی خلق میکند و نه به سینمای تخیلی ایجاد میکند. بلکه ناحقیقتی اخلاقی از دل جامعه معاصر ارائه میدهد. ناحقیقتی از مفهوم انسانگرایی مدرن.
فیلم ارجاعی بزرگ به فیلم "انتخاب سوفی" نیز دارد. زندگی کردن تاوانی دارد و اگر این تاوان را نپردازیم، نابودی حاصل میشود. این فیلم مرثیهای اندیشناک در باب رسیدن به عدالت اجتماعی است.
آرتمیس: هرگاه خدایان مقرر کنند، آدمیان ناگریز دست به گناه میزنند. این جمله معروف اوریپید است. فرار از سرنوشت مقدر شده در برابر مسئولیتپذیری اعمال خویش. آیا تقدیر ما از قبل تعیین شده و یا کارهای ما است که سرنوشت ما را تغییر میدهد. در تعالیم بودا، کارما به معنای تاوان است، تاوانی هرکار یا اندیشه، این که هر عملی تاثر خود را روزی بر روی زندگی نشان خواهد داد.
این جایگاه یک هنر تلخ است که سینما را ادامه میدهد. هنری که شاید توده مردم را در برنگیرد اما تاثیرش مداوم و مستمر است آن هم به وسیله یک تراژدی یونانی.
در آخر شاید بد نباشد جمله ای معروف از توماس هاردی نویسنده انگلیسی نقل کنیم که میگوید: هرگز نباید به دلایل اخلاقی کار غیراخلاقی انجام داد. این شاید همان حرف لانتیموس در سینمای روانکاوانه و ساختارشکنانه اش باشد.