اسید به مثابه عصبیت

اسید به مثابه یِ عصبیت
منتشر شده در مجله چلچراغ، شماره 676
مسعود ریاحی : در یادداشت حاضر، سعی شده است تا با پرداخت به مفاهیمی چون خشم، پرخاشگری، خشونت و طبقه، در بسترِ گفتمانِ روانشناختی و جامعه شناختی، تاویلی از فیلم بدست آورد. در ابتدای یادداشت استدلال هایی آورده شده است تا خشونت تصویری و صوتی موجود در فیلم را تبیین کنند و در انتها نیز در بابِ نمایشِ خشونت در فیلم صحبت به میان آورده شده است.
لانتوری شمایل جامعه ی در حالِ گسست است، یا به تعبیری، تصویری عصبی است، از جامعه ی جدایی. در جامعه ی جدایی، طبقات، روز به روز از طبقات دیگر فاصله میگیرند و به هم رده های خود نزدیکتر میشوند. ماحصلِ این گسست، فرآیندی است بنام غیریت سازی. هنگامی که شکاف میان نسل ها و طبقات و افراد بیشتر میشود، افراد در این اتمفسر جدایی طلب، مدام دست به غیریت سازی از «دیگری» میزنند و مدام خود را بیگانه از او درمییابند و سرانجام آن، زوالِ توانایی همدلی کردن با افراد و نهایتا با جامعه است. درست از این نقطه است که در غیاب همدلی ( نزدیکی به جهانِ پدیداری دیگری ) ، رفتارهای خود محورانه و خودمیانبینانه بیشتر میشود و افراد بیش از پیش، خود را تنهاتر احساس میکنند. در غیابِ همدلی است که توانایی ایجادِ ارتباطِ سالم میان افراد رو به زوال میرود و آرام آرام، « دیگری » تبدیل به بیگانه و دشمن میشود و سرانجامی جز ایجادِ احساس ناامنی مداوم در جامعه، نخواهد داشت. از سویی دیگر، از زبانِ شخصیتهای فیلم، مدام نارضایتی از وضعیت اقتصادی و ... را میشنویم، نارضایتیای که در برابر سیستم بوجود آمده، گویی استدلال این افراد است برای دست زدن به زورگیری و دزدی و ...، سیستمِ اقتصادیِ نادرستی که مدام به جدایی طبقات از یکدیگر، دامن میزند و آنها را بیش از پیش روبه روی هم قرار میدهد. لانتوری تمامِ تلاشش را انجام داده تا خشمِ تولید شده از این وضعیت را به تصویر بکشد. خشمی که در اثر رشد نابهنجارِ اقتصادیِ طبقهِ مرفه، دو چندان شده است.
خشم را یکی از حالات طبیعی انسانها (هیجان) میدانند که در واقع راهی است برای نجات دادن یا حفظ کردن فرد از یک نگرانی یا خطری که در حال وقوع است، برخی نیز تولیدِ هیجانِ خشم را ، ماحصلِ وضعیتی میدانند که فرد، با مانعی برخورد کرده است، یا اینکه موقعیت، آنطور که باید باشد، نبوده است. زمانی که نتوان خشم را در حالتِ طبیعی خود ابراز نمود، آن را سرکوب کرده و به ناخودآگاه میرانیم تا در شکلی دیگر و موقعیتی که کمتر اضطرابزا است، ابراز کنیم. حتی شاید به شکلی نمادین و استحاله شده.
در فرضیه ی ناکامی-پرخاشگری، عنوان میشود زمانی که فرد، با موقعیتی ناکام کننده روبه رو میشود و احساس درماندگی میکند، حالتی در او به وجود می آید بنام پرخاشگری. حال میتوان پیشبینی نمود که تلفیق این جدایی و خشم های ابراز نشده و پرخاشگری، چه محصولی دارد. گروهها و طبقات مختلف، بدلیل ناتوانی از ابراز خشم، این احساس را با استفاده از مکانیسم های دفاعی، استحاله میکنند و به یکدیگر و مخصوصا دیگر طبقات ابراز میکنند. افرادِ گروهِ لانتوری، به دلیل آنکه نتوانستهاند خشم خود را از وضعیتِ موجود، در جای مناسب و به جایگاهِ موردِ نظری ابراز کنند، آن را جابه جا شده، به معلولهایی که در پی علتهای نادرست بوجود آمده اند ( پدیدهی نوکیسگی و نسلِ پساتحریمِ مرفه )، ابراز میکند. لانتوری تلاش میکند تا این خشم ابراز نشده را با آنارشی تصویری و صوتی بازنمایی کند. برای این بازنمایی موضوعی بنام اسیدپاشی را برمیگزیند. گسست فیلم نیز از همین جا آغاز میشود، شکافی میانِ موضوعاتی که قرار است همگی در یک فیلم سینمایی، بررسی شوند ( شکاف میان طبقات، عصبانیت و خشم ابراز نشده، سیستم معیوب اقتصادی و تحریم و رانت خواری و اختلاس، پاسخ به منتقدینی که کارگردان را محکوم به سیاه نمایی کرده اند، اسیدپاشی و مهمتر و عجیبتر از همه، بخشش ). سرانجامِ برساختِ همه ی این موضوعات در یک فیلم،مجبور شدن به حرکت در عرضِ موضوعات و ایجاد لحنی گزارشی و ژورنالیستی است. لحنی که میتوان با مشاهده ی ساختار نمایشیِ مصاحبه گون فیلم و صدای مداوم شات های دوربین، آن را استدلال نمود. مراد از لحن ژورنالیستی و حرکت در عرض موضوعات، پرداختی گزارشگون و ظاهری است به موضوعات، که در آن پرداختِ طولی و در عمق، پرداختی غایب است. عمدهیِ این نگاه ژورنالیستی را میتوان در برخورد با موضوع اسیدپاشی مشاهده کرد. لانتوری در کلیت خود به مثابه یک اثر هنری، اسیدپاشی و اسیدپاش را مذمت میکند ولی استدلالش بر زشتی این عمل، صرفا محدود به نمایشِ زشتی و هولناکیِ صورت سوخته است. گویی هرچه مقدار سوزش و جراحت بیشتر باشد، عملِ اسیدپاشی زشتتر است و عمده حرکت فیلم در عرض این اتفاق است، یعنی بر چگونگی اجرای آن و اجرای حکم قصاص آن. به سبب همین نگاهِ ژورنالیستی است که اسیدپاشی رابطهای تک بعدی با خشمِ ابراز نشده پیدا میکند و دیگر ابعاد آن و سبب شناسی آن در شخصیتی که آن عمل را انجام میشود، بررسی و تبیین نمیشود و سرانجام، بخششی که اتفاق میافتد نیز، دارای زمینه و بستر چندان مناسبی نیست.
حال پرسشی که نسبت به لانتوری به مثابه یک اثر هنری، مطرح است، این است که ارایه ی این تصاویر خشن، قرار است چه معنایی را تولید کند و آیا میتوان مرزی را برای ارایه اینگونه تصاویر قایل بود؟ در بسیاری از فیلمها شاهد بودهایم که بسیاری از کارگردانان از تصاویر خشن برای ایجاد جنجال و سرگرمی، بدون فهم و درک تاثیر آن بر مخاطب، به نمایش هرچه بیشتر آن دست زده اند که حتی برخی فاقدِ هرگونه رده بندی سنی برای مشاهده بودهاند. از طرفی برخی کارگردانها نیز قصدِ آن را داشتهاند تا خشونت موجود را بازنمایی کنند یا آن را مورد نقد قرار دهند. آوردن این استدلال که لانتوری از دسته ی دوم است، سخت نخواهد بود. لانتوری تمامِ تلاشش را کرده است تا این بازنمایی را چه در ساختار نمایشی اش و چه در پرداختِ به سبب شناسی خشونت در جامعه، انجام دهد و موضوعی را برگزیده که سرشار از خشونت و تنش است. حال پرسشِ دیگری که مطرح میشود این است که در بازنمایی خشونت و سبب شناسی آن در یک اثر هنری، اکتفا کردن به نمایش تصاویر خشن، آیا میتواند تبیین و توصیفی کامل ارایه دهد؟ آوردن این استدلال که تلاشِ فیلم بیش از آنکه بررسی موضوعش در بستر و زمینههای اخلاقی و ... باشد، در جهت نمایش جراحت است، برای جریحه دار کردن احساسات مخاطب ( نمودِ دیگرِ لحنِ ژورنالیسی و حرکت در عرض ). آیا اگر جراحتِ وارده کمتر باشد، مثلا فقط یک چشم از کار بیوفتد، در نقدِ عملِ اسیدپاشی خللی وارد میشود؟ حتی میتوان این فرض را مطرح نمود، اگر به جای اسید، آب جوش، بر صورتی پاشیده میشد و صرفا سوزشِ پوست ایجاد میشد و چشم ها سالم میماند، در نقد این عملِ بسیار خشن و نابهنجار، باید خللی وارد شود؟ آیا نتیجه مهم است یا نفسِ عمل؟ شاید سخت نباشد که بتوانیم علتِ نمایشِ این همه خشونت را در تلاشِ کارگردان، بر ساختنِ نتیجه ی استعاری اِعمالِ و خشونت بدانیم، اما نفسِ خشونت مورد نقد است یا نتیجه ی آن؟ پاسخ به این پرسش ها میتواند در فهم و درک لانتوری بسیار راهگشا باشد. ذکر این نکته لازم است، که نشان دادنِ تصاویر خشن، نمیتوان به تنهایی، حسن یا ضعف یک فیلم باشد، بلکه آنچه از این تصاویر استخراج میشود اهمیت مییابد و تعیین میکند که آیا خشونت عنصری است کارکردی یا تمهیدی است برای ایجاد هیجان و سرگرمی و ... .
پرسشِ نهایی از لانتوری این است که تصویرِ جراحت در لانتوری تا چه مقدار موجبِ والایش و کاتارسیس میشود و تا چه مقدار موجب آزار مخاطب میشود؟ لحنِ ژورنالیستی فیلم که مدام در بررسی هر موضوع، بازتولید میشود، موجب میشود که به شخصیتها و جهانِ پدیداریشان نزدیک نشویم و آنها را در یک بستر دراماتیک ادراک نکنیم. سرانجامِ چنین فاصله گذاری، ارتباط منقطع و کمرنگِ با آنان است. در چنین وضعیتی است که نمایشِ جراحت در رساندن مخاطب به کاتارسیس و نقدِ خشونت، متهم به اِعمالِ خشونت شود و موجب میشود برخی به حد و حدود ارایه ی تصاویر خشن بیاندیشند که تا کجا میتوان تصاویرِ نمایِ نزدیک از جراحت و سوختگیِ صورتِ یک انسان به نمایش گذاشت. بخشی از این عدم نزدیکی به شخصیتها، ناشی از نگاه علت گرایانه ای است که صرفا سیستم را مورد نقد قرار میدهد و ورودی به جهانِ انگیزشیِ اجزاء آن نمیکند.
در مجموع میتوان لانتوری را تلاشی دانست برای بازنمایی خشونت در جامعه و توامان سبب شناسی آن. لانتوری عمدهیِ نقدش به علت و سیستمی است که محصولات نادرستی تولید میکند و سعی دارد با تکثر آرا و چندپارگی نظراتِ موجود در جامعه، این مسئله را طرح کند و تاحدی نیز به آن پاسخ بدهد.
* منتشر شده در مجله چلچراغ، شماره 676