سکوت مرگبار

سوزان سانتاگ سینمای روبر برسون را در دسته ی "هنر باز اندیشانه" قرار می دهد. هنری که فاصله می اندازد تا مخاطب بدون اینکه درگیر احساسات شود، به تفکر در مورد واقعیت آنچه رخ می دهد بپردازد و سپس تحت تاثیر قرار بگیرد. "زن نازنین"، نهمین فیلم این کارگردان شهیر فرانسوی نیز از این قاعده مستثنا نیست. این اثر که براساس رمانی از داستایفسکی ساخته شده است، با صحنه ای از خودکشی یک زن آغاز میگردد. خودکشی این بار در این فیلم و برخلاف اثر قبلی برسون یعنی "موشت"، در ابتدا رخ می دهد و سکانس، بسیار موجز و کارآمد است: خدمتکار درب را باز می کند، بالکن را میبینیم که در آن میز می افتد و گلدان می شکند، صدای ترمز و برخورد اتومبیل ها شنیده می شود. یک شال سفید در هوا تاب می خورد، زنی در کف خیابان افتاده و بر روی زمین خون ریخته است. این صحنه تاثیرگذار می تواند مخاطب را دچار احساسات غلیظ کند ولی کارگردان عامدانه جلوی این اتفاق را می گیرد: از خیابان به داخل خانه کات میخورد، زن روی تخت است، خون از صورت او پاک شده و تنها جای زخمی باقی مانده است. گویی مرگ اتفاق نیفتاده و او تنها به خواب رفته است. همسر زن و خدمتکار بالای سر او هستند. بخش اعظم فیلم در فلش بک ها اتفاق می افتد، جایی که مرد خاطرات آشنایی و زندگی با همسرش را برای خدمتکار می گوید و البته چند باری هم به اتاق و بالای سر جنازه برمی گردیم. کارگردان با نشان دادن خودکشی شخصیت زن در ابتدای فیلم مسیری آشنا را پیش می گیرد، مسیری که در فیلم هایی مانند "یک محکوم به مرگ گریخت" و "شاید شیطان" نیز اتفاق افتاده است. او در همان ابتدا، تکلیف مخاطب را با پایان اثر مشخص می کند و از بیننده خود میخواهد به چگونگی رسیدن به این اتفاق تمرکز کند.
محور اصلی اثر، یک زندگی مشترک بدون احساس و ارتباط است. از همان برخوردهای ابتدایی در فیلم در می یابیم که دنیای زن و مرد از هم فاصله دارد. شغل مرد سمسار است و از همان سکانس های نخستین حسابگری و مادی گرایی او مشهود است. زن برای فروش اقلامی نزد او می آید و مرد آنها را (هرچقدر بی ارزش) می خرد تا زن دوباره نزد او باز گردد. هنگامی که زن برای فروش یک مجسمه مسیح مصلوب بر طلا پیش مرد می آید، مرد مجسمه را از صلیب جدا می کند و به زن میدهد زیر ارزش مادی ندارد که البته زن هم آن را نمی پذیرد. همین سکانس جدا بودن این افراد از معنویات را نشان می دهد، مسئله ای که در دیدگاه برسون گویی آغاز مشکلات بشر است. مرد به زن پیشنهاد ازدواج می دهد و زن با وجود اینکه می داند مرد صرفا به دنبال تصاحب اوست و علاقه ایی در میان نیست، پیشنهاد را می پذیرد. مرد به زن به چشم یکی از کالاهایی که در سمساری از آن خود کرده نگاه می کند و زن به دلیل شرایط سختی که دارد وارد این رابطه می شود. در صحنه ی ازدواج ما دست ها را می بینیم که امضا می کنند و حلقه به دست می کنند، خشک و بی روح، مثل بستن یک قرارداد. از همین نقطه است که سکوت بزرگ در فیلم رقم می خورد.
سکوت در ارتباط این دو نفر رخنه می کند. وقتی کار از کار گذشته، مرد بالای سر جنازه زن می پرسد: چرا از ابتدا سکوت کردیم؟ آن ها دربارهی گذشته خود با هم سخن نمی گویند. صحبت های مرد از همان ابتدا در مورد پول و محدودیت اقتصادی خانواده است، موضوعی که با روح آزاد و حتی سرکش زن بیگانه است. این سکوت در بطن زندگی آن دو ریشه می دواند و با اینکه به نظر میرسد ارتباط جنسی مناسبی دارند اما آشکارا از یکدیگر دور هستند. این مسئله مرد را شکاک می کند و به دنبال آن یک انزجار درونی را در زن شکل می دهد. مرد پس از اینکه همسر خود را در کنار مرد دیگری می بیند، بدون هیچ صحبتی او را به خانه برمیگرداند. زن حتی اسلحه را بر میدارد تا مرد را در خواب به قتل برساند. مرد که از این موضوع آگاه است، فردای آن روز یک تخت تک نفره می خرد تا آن لذت همخوابگی نیز از بین برود. پس از این حادثه زن بیمار می شود و مرد به او رسیدگی می کند که البته این هم از سر علاقه نیست و تنها از اینکه برای او هزینه کند و زن نیازمند او باشد احساس قدرت می کند. پس از بهبود زن همچنان فاصله بین این دو نفر وجود دارد. بیگانگی، مرد را به استیصال می کشاند و او واضحا علاقه و توجه را از زن گدایی می کند که البته زن باز هم او را پس می زند. در سکانس بعد زن بالاخره نزد مرد می آید و به او قول می دهد که برای او همسر بهتری باشد. مرد که از این اتفاق مسرور است به آژانس هواپیمایی می رود تا زن را به توصیه پزشک به سفر ببرد. در صحنه بعدی، زن پیش از خودکشی نگاهی به مجسمه می کند، نگاهی که حس حسرت آلودی دارد. پس از خودکشی زن، مرد را ترس تنهایی فرا می گیرد، به طوری که حتی با در خواست مرخصی خدمتکار نیز موافقت نمی کند. در سکانس پایانی زن داخل تابوت است، مرد بالای سر او می آید و میگوید چشمانت را تنها برای یک لحظه باز کن، درب تابوت بسته و پیچ ها محکم می شود. پایانی برای یک ازدواج بدون ارتباط.
سینمای برسون اصولا سینمایی پر از دیالوگ نیست ولی در "زن نازنین" سکوت کلیدواژه فیلم است. سکوت در سینما این بار، علاوه بر تاکید بر اهمیت تصویر، نقش اساسی در اتفاقات فیلم بازی می کند. سکوتی مخرب که با این زوج همراه است، در گردش، در موزه، در سینما و در تخت خواب. در خانه نیز سکوت بر قرار است، خانه ای که فضایش و نماهای دوربین حس زندان را به مخاطب منتقل می کند. صدای موسیقی و تلویزیون گاهی این سکوت را می شکند. موسیقی ای که زن با گرامافون پخش می کند اغلب مدرن است و به نظر مورد علاقه هیچکدام نیست و صرفا آوایی است برای آزار. زن صدای خوبی دارد ولی تنها وقتی آواز می خواند که مرد در خانه نیست، گویی آنقدر از هم دور هستند که مرد حتی برای شنیدن صدای آواز زن نیز غریبه است. چندباری که تلویزیون روشن می شود یا از جنگ می گوید و یا در حال بخش رقابتی ورزشی ست، رقابتی که به شکل بیمارگونه ای در این خانه هم در جریان است و جنگی که در درون این زوج شعله ور است. برسون در "زن نازنین" اولین فیلم رنگی خود، از کنتراست بالای رنگ ها نیز بهره نمی برد تا هرچه بهتر بتواند فضای سرد و یکنواخت بودن این رابطه را نشان دهد. زن و مرد در فیلم اسمی ندارند و از آن جایی آن دو نفر از گذشته یکدیگر هم اطلاع درستی ندارند، این بی نام بودن حس غریبگی این دو نفر را بیش از پیش نشان می دهد. در مجموع "زن نازنین" شاید بهترین اثر استاد فرانسوی نباشد ولی بدون شک اثری است بسیار مهم که نه تنها ما را با نگاه برسون بیشتر آشنا می کند، بلکه در مورد روابط انسانی و عاطفی در جامعه مدرن حرف های زیادی برای گفتن دارد.