آشپزخانه هاي فرهادي و پايان بندي شابرولي
آرتور ميلر و مرگ ويلي,,, شايد دستمايه ايست براي فيلم فرهادي كه به شدت پس از گذشته، فرهاديه ديگريست, شخصيت هاي فروشنده با تمام قوت خود در شكل گيري و ساختار به شدت فرانسوي اند. عماد با حركات آرام صورتش تمام حرف هايش را مي زند ديگر نه از فريادهاي چهارشنبه سوري وار خبري ست ، نه از غيرت هاي بچگانه ي شهر زيبا و نه خنده هاي ابتدايي درباره الي و نه حتي بغض هاي جدايي نادر از سيمين، فروشنده نه داد مي زند و نه مشت مي كوبد آرام نگاه مي كند، تصميم مي گيرد و با آرامش تمام درها را مي بنندد، درست شبيه ويلي.
داستان ديرتر از تمام كدهاي ابتدايي آغاز مي شود، براي شروع اتفاق ، بيش از خود اتفاق پله چيده مي شود و تمناي تماشاگر تا اواسط فيلم و تا نقطه كشف قصه از نگاه مرد ابتر مي ماند. اتفاق مي افتد و نگاه خيره ي مخاطب به هيچ كجا جز سكوت شهاب حسيني روي صحنه و بغض ترانه عليدوستي تو آشپزخانه نمي رسد. آشپزخانه هاي به ياد ماندني فرهادي، از الي تا همين فروشنده، انگار تمام گره ها و بغض ها و پايان ها بايد توي آشپزخانه بسته شوند. تنهايي و مسخ تمام واماند گان فرهادي توي آشپزخانه هاي نمور و تاريك اتفاق مي افتد. از صابر ابر "الي" تا پيرمرد فروشنده كه حتي مرگ هم قي اش نمي كند. روايت درگير هيچ پيچدگي عميقي نمي شود ولي ميان دغدغه هاي انساني بالا و پايين تقلا مي كند و آنقدر جلو مي رود كه خفه ات مي كند. با همه تفاسير اما، مرد و زن را درك نمي كنيم كه بيش از آنكه ايراني باشند غربي اند و انتخاب قشر روشنفكر جامعه- هنرمندان- براي شخصيت هاي نخست شايد دليلي ست تا بتوان دركشان كرد.-شايد-
و "انتقام از آن من است، من جزا خواهم داد." انجيل مدام توي سرم جولان مي دهد و مردهاي مصلوب را به خاطرم مي آورد كه كاش مي شد چنين مجازاتي به سبك فيلم هاي شابرول برايشان رقم زد. مجازاتي كه با تمام خواستن و نخواستنت رقم خواهد خورد. و انتقام انجام خواهد شد.
... نفس نفس زنان از پله ها سقوط مي كني و ترك هاي شيشه در برابر همه ي زخم هاي روحت هيچ نيست.
و "فروشنده" ، فرهادي در سكوت جوراب هايش را براي فروش داد مي زند.