مردن مرام ما نیست، عمری دوباره باید

مُردن مرام ما نیست، عمری دوباره باید.
نقد فیلم «رگ خواب»
نوشتهی حسین جوانی
«رگ خواب» با یک دوراهی آغاز میشود: مینا که تازه طلاق گرفته یا باید بهخانهی پدریاش بازگردد و یا سعی کند زندگیاش را از نو بسازد. او راه دوم را بَرمیگزیند. در این راه عاشق میشود، شکست میخورد، همه چیزش را از دست میدهد و در انتها بهجای اولش باز میگردد. بااینتفاوت که چیزی در او تغییری کرده است که تمام عمر بهآن بیاعتنا بوده.
بر خلاف آنچه بهنظر میرسد «رگ خواب» فیلمی دربارهی شکستِ عشقی دختری سادهلوح نیست. بلکه داستانِ تحول زنیست که با فرورفتن در منجلاب وسواسهای ذهنیاش، موفق به پالایش وجود خود میشود. بهزبانِ فیلمنامهنویسان، «رگ خواب» از «پیرنگ تحصیل» برای بهسرانجام رساندنِ شخصیت مینا بهره میبرد اما رویکرد مینیمالیستی نعمتالله در پرداخت شخصیت و موقعیتها باعث شده این سوءتعبیر ایجاد شود که با «پیرنگ سرخوردگی» مواجهایم. در «پیرنگ تحصیل» نگاه قهرمان بهزندگی، مردم و خود، دچار تحولی بنیادین از منفی( خام، بیاعتماد، قضاوقدری، بیزار ازخود) به مثبت(، مطمئن، خودباور) میشود. درست برعکس «پیرنگ سرخوردگی» که تحول بنیادی از مثبت( خودباور) به منفی( بیزار ازخود) اتفاق میاُفتد. ازاینرو نعمتالله در «رگ خواب»، در ابتدا مینا را بهدلِ موقعیتی میفرستد که سالها انتظارش را کشیده و بعدازآن بیرحمانه او را درگیر آزمونِ سختِ بازیابی خود میکند تا در نهایت مینایی تازه متولد شود.
«رگ خواب» روایتی از درون به بیرون دارد؛ روایتی که متکی بهدرونیات راویست و نه اتفاقات تأثیرگذار پیرامون او. آنچه شاهدش هستیم وقایعی هستند که مینا بهیاد میآورد و در حالِ مرورکردن آن با پدرش(/خویشتن) است. الزامی وجود ندارد که آنچه میبینیم در واقع اتفاق افتاده باشند؛ بااینحال در این روایت، مینا فقط بهبخشهایی از قصه میپردازد که برای خودش مهم هستند. چیزی شبیه بهراویِ «باشگاه مشتزنی»(1999- Fight Club) یا «عشق»(2015- Love). در چنین روایتهایی، راوی بهمرور خودش و خاطراتش را از محیط پیرامونش جدا میکند و با ارجحیتدادن بهدرونیاتش، بهحذفکردن موقعیتهایی میپردازد که شاید تأثیر مهمی در فهم داستان برای بیننده داشته باشند. درنتیجه سرنخهای درکِ «رگ خواب»، برداشتهای متفاوتیست که بینندهها از روایت مینا دریافت میکند. مینا توضیح نمیدهد مشکلش با پدرش بر سر چه بوده یا مشخص نمیکند چه بر سر مادرش آمده. همچنین نمیفهمد پالایشی که از طریق گفتگویی درونی با پدرش آغاز میکند، قرار است جایِ خالیِ مادر را پُر کند. مینا ناتوان از تحلیل اتفاقات، با حوصله بهشرح احساساتش نسبت بهکامران مشغول است. همهچیز رنگ میبازد تا فقط کامران و چرایی و چگونگی عاشق شدنِ مینا دیده شوند. نعمتالله نیز همدلانه با رویکرد بصریِ فیدکردنِ فضای اطراف مینا بهاین احساس دامن میزند که دنیای دورتر از فهمِ مینا، اتمسفری مهگرفته و تاریک دارد. مینا که بههرنحوی از برخورد با این فضای ناشناخته سَرباززده، وقتی با خیانت کامران مواجهه میشود، بیاختیار درهم میشکند. روبهروشدن با حجم عظیمی از واقعیت، مینا را سرگردان جادهها میکند تا دختر کوچک و آسیبپذیرِ درونش، سربالاییِ بلوغ را در پیش بگیرد.
اعتیاد مینا به عشق، نیازش به دوست داشتهشدن و ناتوانیاش در ایستادن روی پای خود، حقایقی هستند که مینا کوشیده از چشم کامران پنهان بمانند و عیان شدنشان زندگیاش را بهتباهی کشانده است. دیگر دستاویز قراردادنِ عذابوجدانِ دوران کودکی و غرقشدن در آگهیهای تبلیغاتیِ آژانسهای مسافرتی در بزرگسالی، روشهای مناسبی برای پوشیدهنگهداشتنِ این کاستیها نیستند. همهچیز بهشکلی پیش رفته تا رنجِ عاشقِ کامران بودن را بهمخدری تبدیل کند که تداومش نشئگیِ حقارتبخش است و ترکش مستوجب نیستی.
گربهای که کامران بهمینا سپرده و در ابتدا همچون آیینهی دق، همیشه و هرجا جلوی چشم اوست، بهمرور تبدیل بهسیمای بیرونیِ احساسگناه و انفعال همیشگی مینا در هر وضعیتی میشود. ازاینرو وقتی تئودور بعد از آن شب جهنمی، بهیکباره غیب میشود، گویی تمام کاستیهایی مینا را نیز با خود بههمراه میبرد. مینای برخواسته از خوابِ نیستی، تحقیر شده و مفلوک، از عشق کامران رها شده اما «مینا بودن»اش را همچنان بههمراه دارد. پس دستبهکارِ کشتن خود میشود. «مینایِ متکیبهدیگران» را سقط میکند و چلهنشینِ پدرش میشود تا داستان زایشِ «مینای تازه» را برای او تعریف کند.
«رگ خواب» فیلمی با قابلیتهای بسیار برای بد فهمیدهشدن است. نعمتالله بازهم مثل سایر فیلمهای کارنامهاش، از جایی پرت شروع کرده و بیرحمانه فیلماش را به آیینی برای خودشناسی شخصیت اصلی تبدیل میکند. نعمتالله هراسی از بد فهمیدهشدن ندارد و همین «رگ خواب» را به فیلمی یگانه تبدیل کرده است.