خانوادگی، سرگرمکننده و عامیانه

ترجمه اختصاصی سلام سینما
هر چقدر هم سنگدل باشید نمیتوانید مجذوب “دوک” راجر میشل نشوید. “دوک” کمدی بریتانیاییِ خندهدار و جذابی است که گروهی بازیگر خوشلهجه را وسط داستانی واقعی و دلنشین، داستانی به دلچسبی چای عصرگاهی، رها کرده است. این فیلم، داستان خندهدار ربوده شدن نقاشی دوک ولینگتون اثر فرانسیسکو گویا از نگارخانه ملی لندن را روایت میکند که توسط ریچارد بین و کلایو کلمن بازنویسی شده است و تنها کاری که میشل باید انحام میداد، پیدا کردن بازیگری بود که با روحیات کاراکتر اصلی همخوانی داشته باشد. جیم برودبنت انگار واقعاً برای بازی در نقش کمتون بانتون ساخته شده و بله، اسم این شخصیت واقعاً کمتون بانتون بوده است!
داستان در شهر نیوکاسل و در سال 1961 اتفاق میافتد و دزدیدن آثار هنری آخرین چیزیست که به ذهن بانتون میرسد. او سرش گرم شغلش یعنی راننده تاکسی است و در درجه بعد کمپین خستگیناپذیرش که با پرداخت هزینه تلویزیون انگلستان مخالف است، و بعد هم نویسندگی؛ او در کمدش چند نمایشنامه دارد که بر خلاف تمام شواهد، عقیده دارد روزی ساخته میشوند. و البته فرار کردن از چشمان تیزبین و زبان تیزتر همسر دوستداشتنیش دالی (هلن میرن، که استعدادهای خود را وقف نقشی مهم اما مکمل کرده است) خودش شغل تمام وقت به حساب میآید، مخصوصاً وقتی شغل دیگری در کار نباشد. در سکانسی کوتاه که نشاندهنده علاقۀ میشل به کوچکترین جزئیاتِ کاراکترها حتی در نقشهای کوچک است، رئیسِ بانتون او را از شرکت تاکسیرانی اخراج میکند: "ازت شکایت شده؛ اول اینکه خیلی حرف میزنی و دوم اینکه خیلی حرف زدن اصلاً کار خوبی نیست. پس اخراجی." بعد هم اضافه میکند: "حالا گورتو گم کن." و البته او هم گورش را گم میکند و ظاهراً برایش اهمیتی ندارد شغلش را از دست داده است؛ فقط اینکه دالی از دستش عصبانی میشود چون همیشه دلش میخواهد او دست از احمق بازیهایش بردارد، مخصوصاً وقتی باعث میشوند اسمش وارد روزنامهها شود، چیزی که نفرت دالی را به همراه خواهد داشت.
یک تراژدی خانوادگی نیز در پس داستان وجود دارد – مرگ فرزند اولشان ماریان در 18 سالگی، که میشود حدوداً 10 سال پیش و دالی دوست ندارد درمورش حرف بزند و این عدم صحبت کردن، گذشته از دو پسرش، کنی (جک باندیرا) و جکی (فیون وایتهد)، باعث ایجاد فاصله بین او و شوهرش نیز شده است. این موضوع همچنین فرصت رشد مناسبی را برای دالی و در نهایت راهی برای برقراری مجدد ارتباط با شوهرش فراهم میکند، اما این فیلم آنقدر به کاراکترهایش علاقهمند است که نباید انتظار داشت هر کس آنجایی باشد که باید باشد.
وقتی کمتون دوباره اخراج میشود (این بار از قنادی و به دلیل طرفداری از یکی از کارکنان پاکستانی)، با دالی معاملهای میکند: دو روز به لندن خواهد رفت و از طرف کمپینش برای گرفتن حق "تلویزیون رایگان برای سالمندان" با اعضای پارلمان و خبرنگاران مذاکره کرده و سعی میکند بیبیسی را قانع کند نمایشنامههایش را بخوانند و اگر نتیجهای حاصل نشد، هم کمپینش را برای همیشه کنار خواهد گذاشت و هم نویسندگی را. جلسه کمتون با مسئولین دقیقاً همانطور که انتظار دارید پیش رفتند تا اینکه روزی در حال خوردن ساندویچ له و لوردهاش بود که خبری در روزنامه توجهش را جلب کرد: یکی از آثار فوق گران گویا در نگارخانه ملی لندن به نمایش گذاشته شده است. همان شب آن نقاشی گم وگور میشود – سکانسی که میشل آن را به طرز سرگرمکنندهای سر هم کرده و شامل خرابکاری و نردبان و دست و پا زدن در پنجره دستشویی و در نهایت در آمدنِ صدای سیفون توالت میشود.
منظورم این نیست که فیلمسازی میشل به اندازه کارهای قهرمان داستانش احمقانهاند. در واقع بخشی از آنچه تماشای این فیلم را لذتبخش میکند، استفاده او از تکنیکهای مشکل و پیچیده است.
عناوین قدیمی اولیه، موسیقی متن دلپذیر شامل موسیقی جاز، کلاسیک، پاپ معاصر و اشعار رومانتیک سالن موسیقی که احتمالا شاهد دل سپردن دالی و کمتون ب یکدیگر بوده است، فیلم آرشیوی انگلستان دهه 60 و حال و هوای کلی انگلیسیها باعث شدهاند این فیلم جلوهای از کلاسیکهایی مانند “Charade” یا “How to steal a million” پیدا کند اما اینجا خبری از آدری هپبورن در یکی از لباسهای برند شنل نیست، بلکه سالمندانی را میبینیم که در حال پیادهروی در خیابانهای سنگفرشاند یا خانوادههایی از طبقه کارگر نیوکاسل که در نشیمنهای قهوهای رنگشان مشغول خوردن پوره سیبزمینی هستند.
اگر “دوک” از نظر لحن و حال و هوا بیشتر به سلیقه ریچارد کرتیس نزدیکتر باشد تا کن لوچ، اعتراض بیصدایش یقیناً بر حس و حال قدیمی و خوشایند و انگلیسی آن غلبه میکند. بااینکه فیلم زیاد به تعصبات ظالمانۀ زمانش نپرداخته اما آنجا که طبقات متفاوت و نابرابر جامعه با هم متحد میشوند یا آنجا که زوج پیر با رقصیدن، بحثهایشان را حل و فصل میکنند هنوز هم نوعی نوستالژی قرون وسطایی دیده میشود. حتی انگار کسی روی لنز دوربین مایک الی چیزی قهوهای پاشیده و یادش رفته پاکش کند. تدوین کریستینا هترینگتون و آهنگسازی جورج فنتون نیز بر این نوستالژی افزودهاند.
اگر در اینجا فیلمسازی کمی با مشکل روبروست اما برودبنت و میرن – دو بازیگر فوقالعادهای که میتوانند تحت سرپرستی بد، به غرغرکردن متمایل شوند – در آرام نگه داشتن شرایط بسیار خوب عمل کردهاند. این دو در کنار یکدیگر آن چنان قانعکننده فاصلۀ بین کاراکترها و ازدواجشان را به نمایش میکشند که بسیاری از خلاءهای فیلمنامه پر میشود. برودبنت به روحیۀ نامنظم و شادمان بانتون اندکی غم و افسردگی اضافه میکند و گرچه سکانسهای زیادی هستند که میرن را مجبور میکنند از خود ناراضایتی نشان دهد اما در نهایت گرم شدن رابطه او با شوهرش برای انگیزه بخشیدن به او، بسیار عاطفی و تأثیرگذار است. “دوک” حقیقتاً فیلم هیجانانگیزیست؛ کارگردانی سرزندۀ میشل این موضوع را ثابت میکند. اما ستارههایش کمی هم احساسات به آن وارد میکنند.
برخی موضوعات به طرز عجیبی حذف شدهاند – عجیب است کسی حرفی از جنگ جهانی دوم نمیزند، که با توجه به حال و هوای فیلم، بسیار به درد کارهای بشردوستانۀ کمتون میخورد و در حافظه جمع نسبتاً تازه مینمود. اما چنین نقدهایی دیگر نقد به حساب نمیآیند و همانطور که فیلم به پایان خوشش نزدیکتر میشود و حتی یخِ سرسختترین وکیلان هم با شوخطبعی کمتون آب میشود، خیلی سخت است که پیرو جمع نشد و جیغ و سوت نکشید. شاید فکر کنید این حرف را از ته دل نمیزنم اما “دوک” با افتخار، فیلمی خانودگی و سرگرمکننده و عامیانه است: با مادر و مادربزرگ دور هم جمع شوید و همراه با تماشای این فیلم، از چای عصرانهتان لذت ببرید.
منبع: پلی لیست
مترجم: وحید فیض خواه
دوک The Duke (2020)
تاریخ اکران: 4 سپتامبر 2020
کارگردان: راجر میشل
نویسنده: ریچارد بین، کلایو کلمن
توزیعکننده: برادران وارنر
بازیگران: جیم برودبنت، هلن میرن، متیو گود، فیون وایتهد، شارلوت اسپنسر، ایمی کلی، آنا ماکسول مارتین، سیان کلیفورد، آلفردو توارس، چارلز ادواردز
فیلمبرداری: مایک الی
تدوین: کریستینا هترینگتون
موسیقی: جورج فنتون
خلاصه داستان: فیلم بر اساس یک داستان واقعی، ساخته شده است. در سال 1961 «کمپتون بانتون» یک راننده تاکسی 60 ساله است که پرترهی «دوک ویلنگتون» اثر گویا را از گالری ملی لندن میدزدد. او برای برگرداندن تابلو شرط میگذارد تا دولت در مراقبت از سالمندان سرمایهگذاری کند و به این ترتیب ازدواج خود را نجات میدهد.