جان کندن از ریشه
پیتوک ساخته سید مجید صالحی فیلمِ ارزشهایی است که سینما را در ایران مطرح کرد. اگر بخواهیم نام فیلمفارسی بر آن بگذاریم باید با متر و قواعد آن چنین فیلمی را اندازه بگیریم؛ اما به «پیتوک» نمیتوان عنوان فیلمفارسی بخشید. فیلمفارسی ژانر نیست بلکه هویتی است که به عقبه سینمای ایران داده می شود. فیلم از نظر یکپارچگی فرمیک دارای تضادی است که اشاعه سینمایی قصه در آن را زیر سوال میبرد. سربازی که از خدمت ترخیص میشود و همراه یک مکالمه کنجکاو برانگیز با فرمانده داستان خود را شروع میکند، شمایل اشتباهی به خود گرفته. اولا فیلمنامه دارای نقص در قصه گویی نیست و اندک پیوند میان قصه و دکوپاژ حاصل فیلمنامه خوب آن است اما آنچه این میان به بدنه چنین قصههایی زخم میزند، هیجان زدگی کارگردان است.
*موسیقی فیلمنامه
اول این گفته کارگردان «پیتوک» را مورد تحلیل قرار میدهم: وامدار سینمای کیمیایی هستم. در اولین مواجهه با فیلم و چالشهای درونی آن به این نتیجه رسیدم که این اثر هیچ ربطی به سینمای کیمیایی ندارد. سینمای کیمیایی اگرچه الکن اما حرفِ هویت بخش خود را می زند؛ «پیتوک» تنها برای بازآفرینی آن هویت تلاش میکند. مولف در اثر ژانر تولید نمیکند بلکه به صورت سطحی و خسته کننده نزدیک به ژانر میشود. موسیقی همایونفر نه تنها توان ایجاد هیجان ندارد بلکه در لحظاتی به اشتباه استفاده شده است. نه آن که مشکل از موسیقی باشد بلکه مشکل اصلی از چگونگی سوار شدن موسیقی بر فیلمنامه است. ریتم کلی فیلم آنقدر خسته کننده است که اگر تمام کاراکترهای فیلمنامه به یکباره خودکشی کنند ضربهای به تماشاگر وارد نمیشود البته هرچند اعتراف میکنم هنگامی که علا، احسان بذلی، از فروغ، مهتاب کرامتی، حقیقت را میشنود و به صورت درونی و بیرونی انفجار احساسات از خود نشان میدهد کمی سینما و کمی بازیگری می بینیم اما همچنان فیلم میان تولید ژانر و کپیبرداری از آن مستاصل است. فیلم به سه قسمت تبدیل میشود و هیچ یک از آنها را به ثمر نمیرسند. اول ماجرای علا و خواهرش، دوم ماجرای علا و فروغ، و اگر با ارفاق آن را ماجرا به حساب آوریم: ماجرای علا و خواهرش که مشکل کلیوی دارد. در ماجرای اول کنجکاوی بیننده برانگیخته شده است، یعنی بیننده به دنبال چرایی و چگونگی ماجرا کشیده شده، ماجرای علا و فروغ هم یک خرده پیرنگ نوآر در فیلمنامه است که کارگردان آن را به صورت یک پیرنگ فرعی نمایش داده. ماجرای علا و خواهری که مشکل کلیوی دارد هم تبدیل به مسئله فیلم نمیشود و صرفا زمان پرکن است. بیننده با یک پلاتی روبهرو است که ماجراهایش، در خوانش کارگردان از فیلمنامه، ارتباطی جبری به هم پیدا میکنند.
*مردانگی
هادی حجازیفر، مهام، همچنان بازیگر خوبی است و به درستی برای نقش انتخاب شده است. قدرتنمایی او از نظر صفت مردانگی با ترس از هویت زنانگی مطرح میشود. هنگامی که او در اولین مواجهه علا و فروغ، عصبانی میشود، فروغ را میزند، دست روی قلبش میگذارد و فرزندِ کاملا منفعلش، که البته این انفعال در فیلم پرداخته نمیشود و جای پرداخت بیشتری دارد، او را میبیند که در حال تماشای تمام آن صحنههاست، حجازیفر هویت پیدا میکند اما این هویتش هیچ ربطی به شعار فیلم ندارد. مهام شخصیتی پارادوکس دارد که یک روی آن فروغ است و روی دیگرش خواهر علا است؛ که عقبه واضحی از ماجرایش نداریم و تنها به عنوان محرک داستان استفاده شده. مهام نمیتواند پلین ویو، دنیل دی لوئیس خون به پا خواهد شد باشد و همچنین احسان بذلی، علا، نیز نمیتواند برای «پیتوک» قیصر خوبی باشد. این دو گزاره هیچ ارتباطی به بازی بازیگران ندارد بلکه چینش موقعیتها را بررسی میکند. مرگ علا با توپ «پیتوک» بیلیارد شاید ما را به یاد سکانس آخر فیلم «خون به پا خواهد شد» اندرسون، اندازد اما به هیچ وجه هماندازه آن نیست. شروع فیلم خوب است، خونی که از گوش مهام روی تخت آسایشگاه بیرون میریزد و در پایان این رویا به حقیقت میپیوندد، از کنار هم قرار گرفتن شروع و پایان فیلم غافل گیری ایجاد میشود اما این غافل گیری خیلی دیر است. ریتم پایین فیلم نشانه از دست خالی بودن کارگردان در پرداخت دکوپاژ است. با زبان سینما نمیتوان فهمید چرا رویا، (الناز حبیبی) دختر عموی علا، عاشق او است و تنها با مرور فرهنگ در جامعه خودی است که بیننده بهانهای برایش پیدا میکند. سینمایی «پیتوک» تجربه ناموفقی برای یادآوری فیلمفارسی در ایران است و این تجربه نباید تبدیل به دستمایهای برای ساخت آثار اینچنینی دیگر شود.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی