چو تخته پاره بر موج
به لزلی نام فیلمی به کارگردانی مایکل موریس است که اثر وضعی آن بیش از اثر دراماتیک آن ملموس میشود. فیلم نه تنها، تنهایی یک زن را به طور نموداری در حال نمایش دادن است بلکه شکل نوینی از ملودرامهای به اصطلاح نوآر را ارائه کرده. البته هرگز چنین فیلمی در ژانر نوآر دسته بندی نخواهد شد اما ماهیت فیلمنامه آن قبل از روایت داستان فلسفه زیسته را مورد مکاشفه قرار میدهد و این امر به مراتب ادبیات فیلم را از سینمایش پیش میاندازد. قصه زنی به نام لزلی که در لاتاری برنده میشود و به طرز غیرقابل تصوری آنچه را برنده شده است از دست میدهد و رویدادهایی پیدرپی، که بیشتر به اجتماع و جغرافیا مرتبط است باعث شده از سوی فرزندش، جمیز، طرد شود. تا اواسط فیلم رابطه دقیقی از عقبه نانسی و داتچ نسبت به رفتار لزلی که باعث طرد شدگی اجتماعیاش شده باشد نمیبینیم و... . اساس فیلم شخصیت منفورِ جذابِ قهرمانی است که با همه بیچیزیاش حاضر به ذلت و خودفروشی نخواهد شد.
*رها رها او
پس از تماشای فیلم ناخودآگاه به یاد شعر سیمین بهبهانی افتادم و عنوان این یادداشت را از همینرو برگزیدم؛ جا دارد به این نکته در یک اثر هنری اشاره کنم که هنر تنها جایی است که انسان را از آنچه وظیفه است، رها میکند. رهایی لزلی در این فیلم هنرمندیاش را نمیرساند بلکه اقتدار او را در مواجهه با رفتار زننده دیگران نسبت به یک دائمالخمر نشان میدهد. چرا آشنایان از مواجهه با او، به طور عام با چنین افرادی، هراس دارند؟ دقیقا دعوای نانسی و داتچ بر سر کدام یک از تالی فاسدهای اخلاقی لزلی است؟ «به لزلی» قرار نیست شناخت جامعی از شخصیت قصه به بیننده دهد بلکه میخواهد آنچه را باعث شده تا لزلی اینگونه شود به تصویر کشد. اصلا لازم نیست تگزاس و گاوچرانهایش را بشناسیم، همین که این سمپاتی از سوی بیننده با مولف ایجاد شود که لزلی با احساس بیکسی، خود را به گاوچران نزدیک میکند و بعد گاوچران چگونه او را بیهیچ احساسی دور میکند؛ به اندازه کافی برای یک زن آن هم مادری که از سوی فرزندش طرد شده، غمانگیز است. «به لزلی» نمایش مادری است که میان گاوچرانهای تگزاسی میخوارهای بیش شمرده نمیشود اما غافل از آنکه تبیین اجتماعی فرهنگ؛ آنچه او را به این روز انداخته خیلی زود از یاد دیگران رفته است. در مکاشفه کارگردانی این فیلم باید به این نکته برسیم که مولف چه نسبتی با «به لزلی»اش برقرار میکند. بیطرفی ریاکارانه مولف در مواجهه با داستانی که مستند است نقد صریح کاپیتالیسم اجتماعی در آمریکا است.
*کاپیتالیسم اجتماعی
موریس که بیشتر در تلوزیون فعال است به نظر میرسد همه آنچه آموخته را بر پرده اکران آورده است. شناخت جامع او از یک فرهنگ در حال گسست که هدف اصلی آن نظام خانواده است، برای فیلمنامه نوشتن کافی است اما اگر به طور مشخص چنین سوژهای را در نظر بگیریم، فیلم میتوانست خیلی کوتاهتر از این حرفها باشد. نقد کاپیتالیسم اجتماعی و نه سرمایهدارانه نکته مهمی است که در «به لزلی» آن را شاهدیم؛ چرا که به نظر میرسد عادت غیرقابل توجیهِ به مصرف؛ از تولید و تبلیغات غیر قابل توجیه برمیخیزد. دقت کنید به سکانسهای ابتدایی فیلم؛ شخصیت بدون نیاز به بازتعریف دوباره در قاموس یک بیخانمان با بیرون انداختن وسایلش تعریف میشود این درحالی است که ما در مدیوم فیلمهای خانگی مستندی از برنده شدن او در لاتاری دیدهایم و کمی با جیمز، پسر او، و احوال ناخرسندش آشنا شدیم. و قبل از همه اینها فیلم با یک تیتراژ تلویزیونی آغاز شد. اگرچه عقبه مولف بر این اُپِنینگ تاثیرگذار بوده اما در ادامه آنچه این آغاز را مهم میکند عدم سمپاتی دوجانبه از سوی بیننده است. بیننده با خود میپندارد شاید لزلی جزای عملی را دریافت میکند که استحقاق آن را دارد. هرچه از قصه بیشتر پیش میرود با وجود قولی که لزلی به پسرش داده و زیر آن زده ما متوجه ریزهکاریهای شخصیت داستان میشویم. فیلم شخصیت را بیهیچ زحمتی تعریف کرده است و بیننده بدون آنکه احساس سمپاتی مشترک با لزلی داشته باشد بر او ترحم میکند. سطور پیش از این برای آن به نگارش درآمدند که نشان دهیم چگونه بیننده خود به یکی از آن افرادی تبدیل میشود که لزلی را طرد میکند؛ اما آنچه در ادامه قصه اهمیت دراماتیک و وجودی روایت را بالا میبرد احساسی است که ما به طور عام از چنین فیلمهایی باید داشته باشیم و نداریم. یعنی ما باید دلمان به حال لزلی بسوزد و ترحم خود را نسبت به او ادامه دهیم این درحالی است که ما برای جهالت دیگران نسبت به ویژگیهای او تاسف میخوریم. صاحب کاری که باور نمیکند او به خاطر به صدا در نیامدن زنگ هشدار خواب مانده است، در حالی که کارفرما شاید تنها کسی باشد که با دیگر کاراکترهای قصه باید فرق کند. «به لزلی» ثابت میکند سینما نیاز به سوژه کالت ندارد تا یک فیلم کالت شود همین که نگاهی تازه به یک موضوع کلیشهای داشته باشی و پیرنگهای کهن را بدانی کافی است. این فیلم در کنار سینمایی «تار» میتواند یکی از شانسهای اصلی بهترین بازیگر زن باشد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی