بدبختیهای هیتلر
جنگ جهانی سوم فیلم هومن سیدی نه برای سینما که ضد سینما پروپاگاندایی به راهانداخته که محسن تنابنده هم نمیتواند آن را لاپوشانی کند. اولین موضوعی که باید برای آن یک اِشِل در نظر گرفت، مسئلهی کار و کارگر است. فیلم ظاهرا دربارهی انسان و تحولات ناخواستهاش به دست دیگری است. این تحولات هرچند منفی اما منفعتطلبانه و کاسبکارانه است. قبل از آنکه وارد احیانا علوم انسانی فیلم شوم باید این نکته را یادآوری کنم که از نظر سینمایی سیدی یک عقبگرد مفتضحانه را در کارنامه خود دارد. فیلمی که باید بهترین کارنامه فیلمسازش باشد اکنون نقطه ضعف او را نمایان کرده. جاهطلبی به شیوه هیتلر بدون هیچ عقبهای صرف آنکه عمو حاتم تنابنده را کنار میکشد و به او میگوید فرض کن و... قرار نیست ما چیزی از شخصیت قهرمان، زورگو، جنگ جهانی بعدی بفهمیم. بیننده هیچربطی میان جمله ابتدایی از مارک تواین و فیلم پیدا نخواهد کرد؛ سینما هم که به مثابه سینما قرار نیست سینما بسازد. پس ما چه چیز این فیلم را باور کنیم؟
*هیتلر بودن سخت است
تکرار تاریخ در اشکال مختلف دستاورد یک مولف جاهطلب است که اتفاقا جاهطلبی کوچکی دارد. سیدی مانند نیکی کریمی بازیگر بهتری است تا کارگردان. قصه «جنگ جهانی سوم» باید دچار تحول شود تا تحولی در بیننده ایجاد کند. تحول به معنای عام کلمه: ایجاد انگیزه توسط خویش برای خویش؛ اما وقتی قرار است تحول را ادبی و سینمایی معنا کنیم باید بنویسیم: استفاده از اندوههای پیشین به عنوان انگیزهای برای نبرد در آینده. بیننده قرار نیست چیزی از شکیب این فیلم بفهمد. شکیب اصلا هم ترحم برانگیز نیست بلکه قرار است تحولی در او ایجاد شود این تحول با موج عامیانه سینماییاش با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن است. شکیب جای خواب بهتر میخواهد پس در لباس و سبیل هیتلری جای بهتری به او میدهند اما او خود به ناتوانیاش در هبتلر بودن اعتراف میکند؛ از سویی به اندازهای سادهلوحی نشان میدهد که با نیشخند دیگری، حسن، سبیلهایش را با تیغ میزند. این شخصیت هیچ پتانسیلی برای هیتلر شدن ندارد و فقط جوگیر میشود. مثل آن میماند که با دیدن ژیمناستیک کاری از پای تلوزیون بلند شویم و سعی کنیم از تیر چراغ برق بالا برویم. تازه میفهمیم او چه ویژگیهایی برای جهیدن دارد و ما ناتوانیم. به استناد مکانی و زمانی فیلم، اثر هیچ ربطی با اُپِنینگش برقرار نمیکند. موبایل بازیهای شکیب و ادا اطوارهای لال بازی با یک جنس مخالف قرار نیست چیزی را عوض کند. فیلم دچار اضمحلال خطی و ساختار درونی است. تنابنده باید هم هیتلر خوبی باشد هم بدبخت خوبی اما هیچکدام نیست.
*انتقام
چشمات و ببند و به این فکر کن که کسی آمده و زن و بچهات و کشته اکنون چگونه به او سیلی میزنی...سیلی نمیزنم، میکُشم. «جنگ جهانی سوم» ناخواسته مروج ابراز خشونت به بدترین شکل یا همان انتقام است. اصولا سینما جای مباحثه تاریخی نیست؛ بلکه سینما تنها میتواند درآمدی بر تاریخ باشد. انسان از نظر علمی و تجربی هنگامی ارزش کشفی و شهودی پیدا میکند که تاریخی را پشتسر گذاشته باشد. علوم انسانی در فیلم مورد بحث قبل از عبور از عقبه خود در حال برملا ساختن راز آرماگدون دیگری است که تنها در یک جهان سوم میتوان آن را یافت. جهانی که ارتباطات پر از فریب و آماده برای سواستفاده از کم تجربگی در ارتباط است. جهانی که به دور خود سیمخاردار میکشد تا مبادا کسی نان و ماستش را برباید. هیچکدام از این مولفههای جهان سومی را در فیلم سیدی نمیبینیم بلکه مولفههایی را شاهدیم که در حال ظاهرسازی یک جهان سوم فاجعهبارتر هستند. فیلم سیدی مانند آن است که آینهای در برابر آینه بگیریم و بازتاب آن را بر یک پرده چروکیده نمایش دهیم. سه گانه پارک چان ووک: «همدردی با آقای انتقام»، «همدردی با خانم انتقام» و «پیرپسر» بسیار منطقیتر از یک ایدئولوژی صرف از جنس «جنگ جهانی سوم» است. پارک چان ووک انتقام انسان را از انسان میگیرد در حالی که ما نمیدانیم سیدی درحال انتقام گرفتن از چه چیزی است؛ از بیننده؟ از لوکیشن؟ یا از بهدنیا آمدن خود؟!. مسئلهای که این روزها با آن مواجهم دوری فیلمساز از مردم است. مردم باید فیلم را در سینما ببینند نه در پلتفرمهای متنوع و دانلود مجازی و غیرقانونی آن. فیلمها چگونه لو میروند؟ هیچکس نمیداند یا بهتر بگوییم هیچکس نمیخواهد که بداند. اینکه فیلمساز فکر میکند با نشر فیلم خود به شکل قاچاق میتواند به جذابیتهای آن اضافه کند غلط است و به نوعی فیلمسازی که حال نتوانسته با فیلمش مانند ووک انتقام بگیرد حال دارد از قانون انتقام میگیرد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی