کارکرد هفت و چرا این برنامه برای سینما سم است.

هفت یک سال را پشت سر گذاشت و حواشی و انتقاداتی که به آن در این دوره وارد شد در کل دورانی که توسط جیرانی و گبرلو وارد می شد وارد نشد! دلیل اصلی این که چرا این اتفاق ها افتاد را باید در شیوه ی نقد های شفاهی تلوزیونی، غیر اصولی، لجبازی های احمقانه و سیاسی بازی در درون سینما که متاسفانه از اوایل دهه 80 شروع شده و تا به حال هم درست نشده، دانست.
در این که نقد چیست و چگونه باید باشد سخن ها و جوهر قلم ها بسیار رفته است. نقد حتی اگر از طرف یک مخاطب عادی سینما باشد بد نیست اما پرسش این است که چرا نقدهای شفاهی برنامه هفت با وجود منتقدی همچون مسعود فراستی و کارگردان با سابقه ای (نمی گویم خوش سابقه) چون بهروز افخمی بد در آمده است.
این که چه طور باید نقد اصولی کرد را می توان در بسیاری از کتاب ها و سخنان بزرگان سینما یافت هدف از این مقاله انتقاد از نقدهای برنامه هفت نیست بلکه موشکافی این است که چرا چنین جو مسمومی در این برنامه به وجو آمده است و با وجود حواشی بسیار آن، انتقادات وارده و اعتراضات دیگر منتقدان، کارگردانان و اهالی سینما صدا و سیما هیچ برخوردی با عوامل این برنامه انجام نداده است.
دلیل نخست را می توان بی مخاطب بودن صداو سیما دانست. صدا و سیما رسانه ای به شدن ضعیف است. 40000 نفر پرسنل دارد اما به خاطر بوروکراسی اداری رایج در ایران که هم چون تمام بوروکراسی های کشورهای جهان سومی دولتی، عقب مانده و ضعیف است هیچ کارایی ندارد. هرگز متناسب با بودجه ای که دارد برنامه ای تولید نمی کند و به خاطر محدودیت های سیاسی، مالی و مهم تر از همه فرهنگی فلج شده و از دیگر رسانه ها همچون شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی که صریح ترند، کاغذ بازی های اداری و دولتی ندارند بودجشان از بیت المال نیست و بخش خصوصی آن را تامین کرده است، بخشی که محدودیت هایی از جنس محدودیت های صدا و سیما را ندارد خیلی عقب مانده است. خب یک چنین رسانه ای به هر قیمتی حاضر است مخاطب جذب کند حتی اگر به قیمت بردن آبروی سینماگران و ایجاد حاشیه های بی خودی و بعضاً از جنس حاشیه های زرد شود. یک موقع از تلگرام اخبار نا موثق پخش می کند که فلان مجری برنامه پرطرفدارش مرده است، یک موقع ضعف های دولت ها را لاپوشانی می کند، یک موقع اخبار تحریف شده می گوید و ... هزاران فاجعه ی دیگری که این نهاد نالایق و بی کفایت که همچون بسیاری از نهادهای دولتی دیگر تنها هدف از به وجو آمدنش ایجاد اشتغال بوده است آن هم از جیب بیت المال!
دلیل دوم که از دلیل نخست مهم تر است این است که مجریان و برخی از منتقدان برنامه هفت مشکلات روحی و عقده های روانی دارند! اشتباه نکنید این دوتا اصلاً چیز های بدی نیستند. این چیزها در میان ما هم یافت می شود فقط بعضاً خودمان در موردشان خبر نداریم و درستشان نمی کنیم. راه حل این مشکل مراجعه به یک روانشاناس است. این که چرا مسعود فراستی و بهروز افخمی از سینمای روشنفکری و اصلاح طلبان کینه ی شتری دارند باید فهمیده شده و درمان شود. آخر کدام منتقد عاقلی به یکی از باسبقه ترین سینماگران کشورش می گوید استمناء کردی یا به دیگری می گوید تو دیوث فرهنگی هستی. حتی خود بهروز افخمی در هفت خاطره ای مطرح کرد مبنی بر این که مسعود فراستی در نقد یکی از فیم های او او را ناتوان جنسی لقب داده بود! مسعود فراستی در پاسخ به ما می گوید استمناء و دیوث از ادبیات نقد جاری بر زبان او شده اند. این نشان دهنده این است که او عقل و منطق ندارد. چه کسی گفته این واژه ها جزئی از ادبیات نقند و اگر کسی به تو این را گفته مگر نمیتوانستی با تیغ عقلت که این قدر به آن می نازی تشخیص دهی این ها اشتباه به تو گفته اند.
دلیل سوم به ساختار سینمای ما بر می گردد متاسفانه با اسکاری که اصغر فرهادی برنده شد گرایش اصلی سینمای ایران از کمدی فیلمفارسی بی ارزش به سمت درام های اجتماعی رفت که بسیاری از آن ها نه تنها ساختار فیلمنامه ای درستی نداشتند بلکه تنها تقلید های بی جان و اشتباه از فیلمنامه های فرهادی بودند که نه توانایی ایجاد شخصیت های خاکستری فیلم های فرهادی را داشتند و نه همانند فیلم های فرهادی پیام یا ارزشی را به مخاطب منتقل می کردند. این جایزه موجب کمرنگ شدن تنوع در میان آثار سینمای ایران شد و آن ها را به دو دسته کلی کمدی فیلمفارسی و درام اجتماعی تقسیم کرد. هرچند امسال استثناهای خوبی همچون خشم و هیاهو، بارکد، اژدها وارد می شود و ایستاده در غبار داشتیم. این موقعیت برای مسعود فراستی آب گل آلودی فراهم می کند تا عقده های خصیتی اش را به حق جلوه دهد.
دلیل چهارم الگوی نادرست مسعود فراستی است. مسعود فراستی باقی مانده ی جریان فاسد شمیم بهار و بهزاد رحیمیان در نقد فیلم و سینماست. شمیم بهار با حمایت حکومت وقت و برای جلوگیری از نفوذ جریان چپ بر سینما مجله ای با نام مجله فیلم تاسیس کرد که نقد های کوبنده ای بر ضد موج نوی سینما و شخصیت های شاخص آن یعنی داریوش مهرجویی(سازنده فیلم گاو)، مسعود کیمیایی (سازنده قیصر) و علی حاتمی می نوشت که با هیچ معیار و اصولی منطبق نبود و در هیچ کجای جهان و در زمینه ادبیات نقد هم چنین ادبیاتی در هیچ کشوری که سینما در آن توسعه یافته است به کار نمی رفت. مسعود فراستی همچون شمیم بهار تلاش دارد موج نوی سوم را خفه کند اما این بار با استفاده از تریبون صدا وسیما اما خدا را شکر جریان سینما را منتقدان تعیین نمی کنند و گرنه مشخص نبود با وجود بهزاد رحیمیان (دبیر مجله فیلم پس از انقلاب) و مسعود فراستی سینمای ما پس از انقلاب به کجا می رفت.
دلیل پنجم و مهم ترین دلیل راهیابی بحث های سیاسی و ایدئولوژی های این چنینی در سینماست. الگو گیری بهروز افخمی از بگم بگم ها و ناسزا و بیهوده گویی های محمود احمدی نژاد واضح و مبرهن است. همان طور که کمال تبریزی در برنامه 35 جیرانی اشاره کرد پس از ورود احمدی نژاد به پاستور یکپارچگی در میان سینماگران از بین رفت و جایش را به نفاق داد. کسانی که هم فکر بدنه ی دولت نبودند یا منفعل شدند یا به ساخت فیلمفارسی رو آوردند یا در بهترین حالت فیلم هایشان فیلتر یا با سانسور های متعدد اخته شد. در این مورد باید به بهروز افخمی که همچون احمدی نژاد منتقدانش را ابله و نادان خطاب می کن گفت دوره ای که کسی با ناسزا گفتن و تهمت زدن و جوک های بیهوده گفتن محبوب می شد از 1384 تا 1392 بود که چند سالی است تمام شده و عاقلانه ترین کار این است که بیخیال این کارها شوی. قدری همان طور که به سینماگران گوشزد می کنی انتقاد پذیر باش و خیلی بیشتر از این ها پیرو ادبیات درست نقد.