جستجو در سایت

1399/07/05 00:00

بازگشت به خانه وحشتناک است

بازگشت به خانه وحشتناک است

  

در جهان سورئالیستی آخرین ساخته‌ی چارلی کافمن، با اتمسفری مبهم و مه‌آلود مواجهیم که جولانگاه دست‌نیافتنی اعماق ذهن پیچیده‌ی پیرمردی سرایدار است. فیلم در لایه‌های بیرونی‌اش روایت اولین دیدار لوسی (جسی باکلی) با خانواده‌ی نامزدش جیک (جسی پلمونس) است که به میانجی یک سفر جاده‌ای زمستانی رخ می‌دهد. جهانی سرد و یخ‌زده با ابژه‌ی میلی مبهم، محال و غیر‌قابل‌درک که در هزارتوی زمان گم می‌شود و در پریشانی و عذاب به بار می‌نشیند. در فیلم «تو فکرم تمومش کنم» با نوعی سینمای شک و تردید مواجهیم که با پرسش‌های اغلب بی‌پاسخ همراه است؛ اما با غور در اعماق کابوس پیش رو که بر پایه‌ی ضمیر ناخودآگاه بنا شده است، دریچه‌ای به روی جهان مبهم و رازآلود فیلم گشوده می‌شود. 

در نگرش سورئالیستی، ضمیرناخودآگاه جولانگاه امر غیرمنطقی و بی‌مکان و بی‌زمان است. در ضمیر ناخودآگاه، امیالی که اهدافشان در تعارض با هم است به شکلی مسالمت‌آمیز در کنار هم قرار می‌گیرند و موضوعات ضد‌و‌نقیض به گونه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند که گوئی با هم همسان هستند. همانگونه که در فیلم با جهانی مواجهیم که زمان به شکل منطقی آن در زندگی روزمره فاقد معنا است و دوره‌های متفاوت زندگی پدر و مادر جیک از جوانی تا میانسالی و کهولت در کنار هم واقع می‌شوند؛ در حالیکه لوسیِ جوان، آنها را بدون فاصله و در کنار هم، در همان اولین قرار دیدارش مشاهده می‌کند. 

از طرفی ضمیرناخودآگاه، جولانگاه امیال سرکوب شده نیز هست. فیلم که روایت ذهنی و درونی جیک در دوران پایانی زندگی‌اش است، خاطرات امیالی سرکوب شده از ارتباطش با دختری جوان است که او را عاشقانه دوست دارد، در حالی‌که دختر از ابتدا تا انتها تنها در فکر پایان دادن رابطه‌اش با جیک است. کافمن از همان ابتدا ابژه‌ای (لوسی) را طراحی می‌کند که میل درونی‌اش مبهم و سرگردان است. ابژه‌ای که نمی‌داند چرا علیرغم میل باطنی‌اش، دعوت جیک را برای آشنائی با والدین‌اش قبول کرده در حالی‌که همه‌ی اعضای خانواده‌اش از این ارتباط بی‌خبرند و خودش هم هرگز قصد ندارد آن را افشا کند. به این ترتیب گم شدن ابژه به واسطه‌ی مبهم بودن میل درونی‌اش در طول فیلم مبدل به شیوه‌ای می‌شود برای استمرار میل در مخاطب. کشف جهان ناشناخته‌ای که از همان ابتدا با تهدید همراه است. 

تهدیدی که با زیر نظر گرفته شدن لوسی در همان صحنه‌های ابتداییِ قبل از همراهی وی و جیک در سفر جاده‌ای آشکار می‌شود؛ گوئی جیک پیر و سرایدار، آن‌ها را زیر نظر دارد و لوسی آن را در می‌یابد. در ادامه این تهدیدِ نافذ و موذی، دست از سر شخصیت اصلی بر نمی‌دارد. جاده‌های برفی و متروک، جیک درونگرا و خونسرد و عنصر ارگانیک برف که بر سردی و الکنی روابط می‌افزاید، نوعی رکود و بی‌وزنی محض را منعکس می‌کند که آرام آرام اتمسفر حزن‌انگیز و دلهره‌آور فیلم را تسخیر می‌کنند و ناامنی را تشدید می‌کنند. در خانه‌ی قدیمی جیک، والدین جیک با ظاهری نامتناسب و روابطی الکن و سربسته، بر عدم امنیت و دلهره دامن می‌زنند و در ادامه به نظر می‌رسد ورود به هزارتوی زمان و درک منشور چند وجهی‌اش برای لوسی جوان ماهیتی مخاطره‌آمیزتر دارد. 

اما همه‌ی این موضوعات تنها فانتزی میل درونی جیک است که در پوشش کاذبی از واقعیت در حال رشد و زایش است. جیکی که هرگز نتوانسته دختر مورد علاقه‌اش را تصاحب کند، سعی دارد در سناریوی فانتزی که تدارک دیده او را مال خود کند و از این طریق بر ترومای درونی‌اش فائق آید. بعد از ملاقات رضایت‌بخش لوسی با خانواده‌ی جیک در صحنه‌ای که جیک برای دور انداختن بستنی‌های تالسی‌تاون به دبیرستان دوران بلوغش وارد می‌شود (همان مکانی که در واقعیت، جیک سالیانی متمادی است که در آن سرایدار است)؛ او فرصتی می‌یابد که خیال لوسی را از بردن او به خانه راحت کند و بتواند پیوند عاطفی دو جانبه‌ای با او برقرار کند. صحنه‌ای که در آن جیک پیر سرایدار آن را طراحی کرده و خودش هم می‌داند، صحنه‌ای غیرواقعی و محال است. پس آن را پس می‌زند و فانتزی شکست می‌خورد. مرزهای واقعیت و فانتزی در تلاقی سردی که با رکود برف سنگین همراه است به هم می‌آمیزند و رشته‌ی واقعیت پاره می‌شود و جیک بعد از آن دیگر نمی‌تواند به زندگی واقعی‌اش بازگردد. حالا عنان کار به دست ضمیر ناخودآگاه می‌افتد و جیک مجنون در خیال‌اش، برهنه و سرگردان به جهان عاری از عقل و منطق رهنمون می‌شود.

 جیک پس از شکست در سناریوی فانتزی پیچیده‌ای که تدارک دیده، حالا وارد سطح دیگری از فانتزی می‌شود. در دنیایی که به نظر می‌رسد جهان پس از مرگ است و موفق می‌شود در صحنه‌ی دوست‌داشتنی همیشگی‌اش (تئاتر موزیکال)، عشق راستین خود به لوسی را ثابت کند و این بار او را نیز با خود همراه سازد. در پایان بعد از تماشای فیلم، به این راز لذت بخش دست می‌یابیم که آیا می‌شود روح یا هاله‌ای که به شکلی واقعی اما نامرئی، مبهم و حزن‌آلود، تاروپود آپاراتوس سینمائی یک فیلم را دربرگرفته؛ روحی لبریز که از مختصات فیلم بیرون می‌زند و همان‌طور سرگردان در هاله‌های غمگین، دست‌نیافتنی و کج فهم روز گم می‌شود، برای همیشه به دام انداخت و مال خود کرد؟ تلاش برای فهم مفهومی محو و گریزان همچنان ادامه دارد؛ حتا وقتی که می‌دانیم بازگشت به خانه و تجسم تنهائی که روی مبل قدیمی دراز کشیده، وحشتناک و غیرقابل‌تحمل است.