نقدی بر فیلم «قصر شیرین» ساخته رضا میرکریمی
جدیدترین فیلم میرکریمی پس از چند تجربه ناموفق او را به همان مسیر اصلیاش بازگرداند. «قصر شیرین» یک فیلم مینیمال است. فیلم عاری از هرگونه شاخ و برگ اضافهایست و تمام لحظاتش برای درگیری احساسی بینندهاش برنامه دارد.
فیلمی جادهای که باوجود داستان سادهاش سرشار از جزئیاتیست که با ذوق و سلیقه کنار یکدیگر چیده شدهاند تا قهرمان خاکستری ما را نرم نرمک به یک تحول درونی برسانند. این تحول خیلی ظریف در لایههای فیلم شکل میگیرد. مردی را میبینیم که آرام و قرار ندارد، میخواهد برود، فرار کند. به کجایش مشخص نیست. آنچه عیان است این است که مرد داستان ما میخواهد تنها باشد، حتی حضور بچههای معصومی که از گوشت و خونش هستند را هم تاب نمیآورد.
شخصیت پردازی عالی و بازی اندازه و درخشان حامد بهداد در نمایش همزمان عصیانگری، تنهایی و بیکسیِ جلال، ما را وادار به همذات پنداری و دلسوزی میکند. همذات پنداری با قهرمانِ خودویرانگری که با رفتنش خانواده و عزیزانش را در گرداب حسرت و انتظار رها میکند.
میرکریمی استادانه تماشاگر را روی صندلی عقب ماشین کنار تنهاییِ بچهها مینشاند. بچههایی که موتور محرکه فیلم هستند و تماشایشان بزرگترین لذت فیلم است. دیالوگهای بانمک و شیرین بچهها وسط حرف بزرگترها و جفت و جور شدنشان با هم و با محیط لطافت فیلم را دوچندان کرده. بدون این دو کودک و نهیبهای گاه و بیگاهشان به پدر، فیلم میتوانست خستهکننده باشد اما میرکریمی که بازی بینظیری از بازیگران کوچکش گرفته است، با زیرکی از این احتمال فرار کرده است.
ماشین خوشرنگ فیلم که دخترک شیرین زبان آن را «شرکت» مینامد هم به عنوان یک شخصیت تعریف میشود. شخصیتی که با در آغوش گرفتن یک خانواده سعی دارد برای ساعاتی هم که شده آنها را کنار هم نگهدارد.
حضور زنِ غائب چیزی از زوال، حسرت، معصومیت و امید در خود دارد. فقدان و بوی خوش زنی که نیست و زمانی هم که بود ارج نهاده نشد. انگار زمانی قصری ساختهایم و با دست خود خراب کنیم.
فیلم جدید میرکریمی شبیه به یک قطعه موسیقیست که اوج و فرود چندانی ندارد اما حالتان را خوش میکند. یک حال خوش غمگین.