حقیقت در میان دستان دله دزدها

دله دزد های فروشگاه آخرین اثر کارگردان خلاق ژاپنی هیروکازو کورئیدا معروف است که پیشتر نیز با فیلم((پسر کو ندارد نشان از پدر))درخشیده بود و امسال نیز برای فیلم دله دزد های فروشگاه جایزه کن را دریافت کردخط مشی جشنواره کن در سالهای پیش ثابت کرده است که میدان این جشنواره بیش از سایر جشنواره ها رنگ و بوی سینمایی دارد
و جشنواره ای سیاستزده نیست امسال فیلم دله دزد های فروشگاه با بردن جایزه کن این قانون را بار دیگر ثابت کرد
فیلم همچون فیلمهای قبلی کورئیدا رنگ و بوی پدر و پسری دارد و خانواده تم اصلی فیلم است و فیلم متشکل از پنج پرسوناژ پدر ،پسر ،مادر ،دختر تازه وارد و مادربزرگ است
«دزدان فروشگاه» درباره خانواده ای دزد با نام خانوادگی «شیباتا» است که کودکی را در خیابان پیدا می کنند و سرپرستی او را به عهده می گیرند و راه های دزدی را به او می آموزند ولی مدتی پس از ورود این دختربچه به جمع این خانواده، روابطشان با یکدیگر، دچار چالش اساسی میشود.
در ابتدا فیلم پدر و پسر را در فروشگاه مشغول سرقت به ما نشان می دهد با توجه به اسم فیلم شاید بیننده خیال کند که تا آخر فیلم شاهد این دست دزدی ها از فروشگاه های مختلف هستیم اما با خارج شدن پدر و پسر از فروشگاه و آوردن دختر تازه وارد به خانواده خود را آماده روند دیگری میکنیم و آن روند ورود یک عنصر خارجی به یک محیط و برهم زدن مناسبات آن محیط است در خلال فیلمی میبینیم کارگردان سنت های ژاپنی خود را فدای مناسبات فستیوالی نمیکند و شاهد این هستیم کارگردان با افتخار رسم و رسومات جامعه ژاپنی را در خلال فیلم نمایش می گذارد چیزی که امروزه در سینمای ما کمتر مشاهده می شود.فیلم داستان فروپاشی درونی هریک از پرسوناژ ها میباشد
دختر کوچک/مادر
قصه فیلم از جایی شروع می شود که دختر بی سرپناه وارد خانواده می شود در واقع دختر کوچک تبدیل به عنصری میشود که نقش کاتالیزور را در خانواده ایفا می کند
صحبت نمی کند غذا نمی خوردو فقط مشاهده میکند مشاهده ای که تمام مناسبات را در خانواده به زودی به هم می ریزد دخترک اگرچه به ظاهر در فیلم منفعل است اما در واقعیت اصلا اینطور نیست و این شخصیت تمام اعضای خانواده را با حقیقت خودشان مواجه می کند
در ابتدای فیلم مادر فیلم تیپ سرخوش و شاد را از خود به نمایش می گذارد اما هنگامی که بنا بر تصمیم خانواده قصد پس دادن دختر به خانواده اش را میکنند ناگهان در جلوی در خانه دخترک با آشوب مواجه میشود و کودکی اش را درون دخترک تداعی میکند درست در همین لحظه او کنشگر میشود و تصمیم به حفظ دخترک می گیرد
در همین لحظه است که میبینیم مادر خانواده می نشیند و دخترک را در آغوش می گیرد و حرکت دوربین از بالا به پایین کورئدا به ما میفهماند که مادر از لحاظ درونی فروریخته گویی گمشده اش را پیدا کرده مادری که در ادامه میفهمیم بچه دار نشدن طبیعتا تبدیل به بزرگترین دغدغه اش شده و در نماهای دیگری چون سوزاندن لباس های بچه برای شناسایی نشدن بچه و دوئل محل کار و انصراف مادر از کار به خاطر بچه و تطابق زخم ها در حمام کاملا پی می بریم که مادر گم گشته خود را پیدا کرده است و بزرگترین زخم زندگی اش که بچه دار نشدنش هست در حال التیام می باشد ومادر از این عشق خودرا در حال بازسازی میبیند و دخترک نیز چون سیگنال های این نوع عشق را قبلا در خانواده ژنتیکی اش دریافت نکرده است طعم دوست داشته شدن را میچشد
مادر تا قبل از سکانس بازجویی پرسوناژ سفید رنگ خود را حفظ می کند اما در هنگام بازجویی از قتل شوهر سابقش برای دفاع از خود پرده برمی دارد و او را نه سیاه و بلکه خاکستری می کند دوربین شاهکار کورئیدا از زاویه دیدی بازپرس میبیند مادر را به ما نشان میدهد و ما را در مسند قضاوت میگذارد
مادر و دخترک که به هم وابسته شده اند نه وابستگی از نوع ژنتیکی بلکه وابسته از جنس محبت و جدایی این دو نفر از هم آغاز فروپاشی این دو میباشد
پدر/پسر
پدر خانواده در سکانس بازجویی اعتراف میکند که جز دزدی چیزی بلد نبوده که به فرزندان خود یاد دهد و در خلال بازجویی می فهمیم که پسر بچه خانواده نیز سرقتی است و این موضوع شخصیت پدر را نیز خاکستری می کند
اما سوال اصلی کورئیدا اینجاست که آیا باید این پدر و مادر مطلقا بد و سیاه باشند؟
پدری که بچه ها را به دریا می برد دریایی که امواج آن در ژاپن نماد سختیها و مشکلات است پدر آموزش و پریدن از روی امواج را به بچه ها می دهد
و از غذای خود به دخترک میدهد و البته به آنها دزدی یاد میدهدپسرک را از اعماق وجود دوست دارد و آرزویش این است که پسر که او را پدر صدا کند
و همین موضوع سکانس فروپاشی او را رقم میزند سکانسی که از پسر می خواهد برای آخرین بار او را پدر صدا کند و پسر وقتی او را پدر مینامد که مرد موفق به شنیدن آن نمی شود در این لحظه مرد خانه نیز فرو میپاشد
پسر کوچک خانواده نیز همچون دختر ک نقش مهمی در تغییر خانواده دارد او تاثیر می گذارد و تاثیر می پذیرد
در هنگام دزدی از خبر ورشکسته شدن فروشگاه تاثیر می پذیرد و با پرت کردن خود از پل بر روی خانواده تاثیر می گذارد او از مرد خانواده یاد میگیرد و دخترک را به عنوان خواهر میپذیرد و حتی هنگامی که مادر در ملاقات زندان به او میگوید که بچه ای سرقتی است ساختارشکنی نمیکند دیدگاه مادر پسری را نگه میدارد
دختر بزرگ خانواده
دختر بزرگ خانواده اطلاعات زیادی به ما نمیدهد فقط میدانیم در فاحشه خانه کار می کند و مادربزرگ به خاطر او از خانواده ای پول می گیرد
دختر بزرگ خانواده احتیاجی به فروپاشی ندارد زیرا که او فرو پاشیده است جدایی از خانواده اصلی اش محل کارش و احساسات او که نه توسط خانواده بلکه از جانب اجتماع سرکوب میشود. فردی که در فاحشه خانه به او علاقهمند میشود نمیتواند صحبت کند اما دخترک همچنان دنیا را زیبا می بینند و پسر لال را تحت عنوان مردی کم حرف خطاب میکند به مرور در فیلم پی میبریم که مادر خانواده نیز شغلی مشابه همچون دختر بزرگ خانواده داشته است و با پدر خانواده در آن مکان آشنا شده است گویی این اتفاق دارد برای دختر بزرگ خانواده نیز تکرار میشود
هرچند یک چهارم انتهایی فیلم دارای روند کندی است و بعضا بازجویی هابیننده را خسته میکند اما دوربین گرم کارگردان با کلوزآپ های معروفش بیننده را دلزده نمیکند بازی شخصیت ها عالی است و دیالوگ ها دارای پیام هستند کورئیدا نشان میدهد توانایی بازی گرفتن را به خوبی دارد
در نهایت دله دزد های فروشگاه داستان چند انسان منفک شده از خانواده و سرقت های آنها از فروشگاه نیست بلکه کورئیدا داستان پنج انسان که خارج از مناسبات بورژوازی گرد هم جمع آمده اند را روایت میکند که اسیر زندان های خود ساخته نیستند در انتهای فیلم از دیدگاه جامعه بورژوازی همه افراد به جایی که تعلق دارند میروند بچه ها
نزد خانواده شان و مادر در زندان و پدر تنها میماند و مادربزرگ به زیر خاک می رود
از نظر بورژوازی همه چیز درست شده است اما نگاه معنی دار دخترک در انتهای فیلم از لابلای نرده ها و عدم توجه مادر ژنتیکی اش به او و خاطره عشق مادری که اکنون در زندان است گویی حقیقت دیگری را برای ما بیان می کند و دخترک را که خود عامل ساختار شکن داستان بود را از درون ویران میکند