به مناسبت اکران فیلم جدید وس اندرسون | با خوشآبورنگترین فیلمهای تاریخ سینما آشنا شوید

رنگ در سینما چیزی بیشتر از زیباییست. وقتی درست استفاده شود، میتواند روایت را عمیقتر کند، شخصیت بسازد، و حتی جای دیالوگ را بگیرد. وس اندرسون با «طرح فنیقی» (Phoenician Scheme) بار دیگر این حقیقت را یادآوری کرده: سینما فقط گوشها را نمینوازد، بلکه چشمانمان را هم مهمان سفری رؤیایی میکند. پس اگر این روزها دنبال فیلمی میگردید که نه فقط ببینید، بلکه تماشا کنید، این فهرست را از دست ندهید.
1. هتل بزرگ بوداپست (2014)
وس اندرسون در این شاهکار تصویری، به معنای واقعی کلمه دنیایی خلق کرده که به سبک کارتپستالهای قدیمی، رنگآمیزی شده است. هر قاب، هر صحنه و هر لباس بهدقت طراحی شدهاند تا هارمونی رنگی چشمنوازی بسازند. از صورتی پاستلی هتل گرفته تا بنفش یونیفرم خدمه، ترکیببندی رنگها حس نوستالژی، طنز و مالیخولیایی را همزمان منتقل میکند.
فیلم «هتل بزرگ بوداپست» (The Grand Budapest Hotel) درباره گوستاو اچ، سرپرست هتلی لوکس در اروپای خیالی، و شاگرد وفادارش زیرو است. وقتی گوستاو به دزدیدن یک تابلوی نقاشی گرانبها متهم میشود، دوستی و وفاداری این دو در برابر ماجراهای گوناگون به آزمون گذاشته میشود.
2. لا لا لند (2016)
اگر یک فیلم بتواند رؤیای هالیوود و موسیقی را در رنگ حل کند، آن فیلم «لا لا لند» (La La Land) است. رنگهای زندهای چون زردِ آفتاب لسآنجلس، آبیِ شبهای عاشقانه و قرمزِ شور جوانی، در این فیلم به معنای واقعی کلمه حرف میزنند. هر لوکیشن، هر لباس و هر صحنه رقص، با طراحی رنگی خاص، حالوهوای موسیقایی و رؤیاپردازانه فیلم را زنده میکند.
میا، بازیگر مشتاق، و سباستین، نوازنده جاز، در لسآنجلس با هم آشنا میشوند و میان رؤیا و واقعیت، عاشقانهای پرشور شکل میگیرد. اما رسیدن به آرزوها، همیشه بهایی دارد.
3. سقوط (2006)
«سقوط» (The Fall) فیلمیست که گویا از دل گالریهای نقاشی سوررئال زاده شده است. هر صحنه در لوکیشنهای واقعی و خیرهکننده سراسر جهان فیلمبرداری شده و از رنگهایی بهره میبرد که شبیه هیچ فیلم دیگری نیست. آبیهای عمیق، قرمزهای سوزان و سبزهای افسانهای، روایتی کودکانه را به افسانهای بصری بدل میکنند.
در دهه ۱۹۲۰ در یک بیمارستان لسآنجلس، دختربچهای مهاجر به داستانی خیالی گوش میدهد که یک بدلکار مصدوم برایش تعریف میکند. در این داستان، پنج قهرمان افسانهای در جستجوی انتقاماند، اما مرز بین خیال و واقعیت هر لحظه کمرنگتر میشود.
4. سرنوشت شگفتانگیز آملی پولن (2001)
«آملی» (Amelie) مثل یک نقاشی فرانسوی زنده است، با طیفی خاص از قرمز، سبز و زرد که حالوهوایی گرم، دلنشین و خیالانگیز به فیلم میدهد. طراحی صحنه و نورپردازی فیلم آگاهانه طراحی شدهاند تا دنیای آملی، دختر خیالپرداز پاریسی، سرشار از رمز و رنگ باشد. این فیلم مثال بارزی است از اینکه چگونه رنگ میتواند شخصیت بسازد.
آملی، دختر جوانی که در پاریس زندگی میکند، تصمیم میگیرد به اطرافیانش کمک کند تا زندگیشان را بهتر کنند، بیآنکه آنها بدانند. در این مسیر، خودش هم کمکم عاشق میشود و به معنای عمیقتری از زندگی میرسد.
5. ماهی بزرگ (2003)
تیم برتون با استفاده از رنگهای اغراقشده، واقعیت و تخیل را در «ماهی بزرگ» (Big Fish) به هم میدوزد. داستانی که با خاکستریهای دنیای واقعی شروع میشود، بهمرور وارد دنیایی از زردهای طلایی، سبزهای وهمانگیز و آبیهای ژرف میشود. فیلم شبیه داستانیست که پدربزرگها با چشمانی خندان و ذهنی رنگی برای نوهها تعریف میکنند.
ویلیام، پسر مردی خیالپرداز، به خانه بازمیگردد تا پدر در حال مرگش را ملاقات کند. در این مسیر، داستانهای عجیبوغریب پدرش از جمله دیدار با غولها، جادوگرها و ماهیهای افسانهای، جان تازهای میگیرند و ویلیام در پی یافتن حقیقتی میان تخیل است.
6. دوستدار تو، ونسان (2017)
فیلم «دوستدار تو، ونسان» (Loving Vincent) نهتنها درباره نقاشی است، بلکه اولین فیلم بلند سینمایی جهان که هر فریم آن با دست و به سبک ونگوگ نقاشی شده است. رنگها در این فیلم میرقصند، رواناند و زنده. از زرد خورشید گرفته تا آبی آسمان شب، تماشای فیلم تجربهای بصریست که در هیچ فیلم دیگری پیدا نمیشود.
یک سال پس از مرگ ونسان ونگوگ، پستچی جوانی برای تحویل نامهای ناتمام از طرف این نقاش معروف، به سفری میرود که در آن با اطرافیان ونسان ملاقات میکند و به راز مرگ مشکوکش نزدیک میشود.
7. پدینگتون (2014)
«پدینگتون» (Paddington) با آن خرس دوستداشتنی آبیپوش، تنها یک فیلم کودکانه نیست؛ جشن بصری رنگها و مهربانیست. فضای رنگی فیلم کاملاً با شخصیت معصوم و شیرین پدینگتون همخوانی دارد. خانه خانواده براون با دیوارهای گرم، فرشهای طرحدار و نورهای طلایی، حس صمیمیت و امنیت را منتقل میکند. لباسهای شخصیتها و خیابانهای لندن در فیلم، بهجای خاکستری واقعگرایانه، با تنهایی ملایم و دلگرمکننده طراحی شدهاند تا جهانی رؤیایی اما آشنا خلق شود.
خرس جوانی از جنگلهای پرو به لندن میآید تا خانهای برای خودش پیدا کند. پس از ماجراهایی، با خانواده براون آشنا میشود که او را به فرزندی میپذیرند. اما حضور پدینگتون در شهر با خطراتی همراه میشود، از جمله زنی مرموز که قصد دارد او را به موزه اضافه کند! فیلم، قصهای درباره مهربانی، پذیرش و معنای واقعی گرمای محیط خانه و خانواده است، همه اینها در دل رنگهایی که کودک درونمان را زنده میکنند.
8. جادوگر شهر اُز (1939)
دوروتی، دختر نوجوانی از کانزاس، پس از یک گردباد عظیم به دنیایی جادویی به نام اُز منتقل میشود. برای بازگشت به خانه، باید جاده آجری زرد را دنبال کند و به شهر زمرد برسد تا با جادوگر بزرگ اُز دیدار کند. در این مسیر با دوستانی چون مترسک، مرد حلبی و شیر ترسو آشنا میشود که هر کدام آرزویی دارند. در نهایت درمییابد که قدرت بازگشت به خانه همواره در وجود خودش بوده.
فیلم «جادوگر شهر از» (The Wizard of Oz) با صحنههایی در کانزاس آغاز میشود که بهصورت قهوهای-سپیا (sepia tone) فیلمبرداری شدهاند، نمادی از زندگی یکنواخت و خاکستری دوروتی.
وقتی دوروتی وارد دنیای اُز میشود، فیلم ناگهان به رنگهای زنده و پرشور تکنیکالر تبدیل میشود؛ این تغییر نمایانگر ورود به دنیای خیال و جادو است.
رنگهای پرطراوت مانند زرد جاده آجری، سبز شهر زمرد، و قرمز کفشهای دوروتی جنبه نمادین دارند.
9. گتسبی بزرگ (2013)
نیک کاراوی، نویسندهای جوان، در دهه ۱۹۲۰ به نیویورک میآید و با همسایهاش، جی گتسبی مرموز و ثروتمند، آشنا میشود. گتسبی سالهاست که در آرزوی بازگرداندن عشق سابقش، دیزی، زندگیاش را وقف ساختن ثروت و برگزاری مهمانیهای مجلل کرده. تلاش او برای بازسازی گذشته با واقعیت تلخ روبرو میشود و این جستوجوی رؤیایی به تراژدی میانجامد.
درخشش طلایی، نئونهای پرنور و لباسهای درخشان با نگینهای رنگارنگ، فضای دهه ۲۰ میلادی را در «گتسبی بزرگ» (The Great Gatsby) بهشکل فانتزی و چشمگیر بازآفرینی میکنند.
تضاد بین فضای مهمانیهای پرزرقوبرق گتسبی و واقعیت تلخ شخصیتها با انتخاب رنگها تشدید میشود.
رنگ سبز چراغ انتهای اسکله (نماد امید و آرمان دور از دسترس) یکی از نمادهای تصویری اصلی فیلم است.
10. رؤیاها (1990)
فیلم «رؤیاها» (Dreams) ساختهی آکیرا کوروساوا یکی از شخصیترین و شاعرانهترین آثار این کارگردان بزرگ ژاپنی است. این فیلم در سال 1990 منتشر شد و در واقع مجموعهای از هشت اپیزود است که بر اساس رویاهای واقعی آکیرا کوروساوا ساخته شدهاند. هر بخش با حالوهوای متفاوت، نمایانگر ترسها، امیدها، دغدغههای زیستمحیطی و معنویات اوست.
رنگ در رؤیاها نقش اساسی دارد و به معنای واقعی بیانگر احساسات، فضا و مفهوم هر اپیزود است .آکیرا کوروساوا، که در کودکی نقاشی میکرد، در این فیلم از قابهایش همچون بوم نقاشی استفاده کرده.
رنگها در رؤیاهای کودکی، ملایم، پرنور و طبیعیاند (نشانی از معصومیت و کشف).
در رویاهای کابوسگونه، به شدت تیره، با نورهای سرخ و سیاه آزاردهندهاند. در بخشهای زیستمحیطی، استفاده از رنگهای سبز، قرمز و زرد برای نشان دادن طبیعت نابودشده یا دوبارهزندهشده، عمدی است.
در بخش نهایی رنگها گرم، آرام و طبیعیاند؛ گویی وارد یک نقاشی زندگیشدهایم. رنگ، آنجا آرامش و حکمت را منتقل میکند.
مترجم: نگار رعنایی