معرفی و نقد فیلم سانشوی مباشر (کنجی میزوگوچی) | رنج، همیشه رنج

اختصاصی سلام سینما - مازیار وکیلی: چارلز بوکوفسکی در یکی از شعرهایش گفته است: «یکی از بهترین سطرهای لورکا این است: رنج، همیشه رنج». داستان این است که زندگی انسان بیشتر از این که یک اتفاق خوشایند باشد پر است از رنجهایی که باعث میشود زیستن آدمیان واجد معنا و هویت شود. انسانها از همان بدو تولد و آغاز حیات بیش از آن که به دست بیاورند از دست میدهند و از دل این از دست دادنها است که ماهیت زندگی آشکار میشود. ماهیتی که بسیاری از انسانها دوست ندارند آن را باور کنند. اما این حقیقتی است که به خوبی و البته به درستی در شعر بوکوفسکی و فیلم بی نظیر میزوگوچی یعنی «سانشو مباشر» (Sansho the Bailiff) (محصول 1954) بازتاب یافته است.
بیشتر بخوانید:
نیکلودئون - 1: نقد فیلم کلاسیک مرد آرام ساخته جان فورد | داستان یک ازدواج
میزوگوچی در همان دقایق ابتدایی فیلم جان مایه فیلمش را در قالب دیالوگی که توسط ماسائوجی تایرا مباشر خوش قلب فیلم خطاب به پسرش زوشیو بیان میشود برای تماشاگر جا میاندازد: «زوشیو نمیدانم تو هم مثل من تبدیل به یک مرد لجباز خواهی شد یا نه. شاید برای فهمیدن خیلی کوچک باشی، اما به هر حال به حرف من گوش کن. بدون رحم انسان دیگر انسان نیست. به خودت سخت بگیر اما با دیگران مهربان باش. تمام آدمها حق یک زندگی شادمانه را دارند.» باقی فیلم تشریح دقیق این دیالوگ است. میزوگوچی شخصیتها و تماشاگر را در موقعیتهای مهیب و به شدت تکان دهندهای قرار میدهد تا نشان دهد در دنیای بی رحمی که فرومایگانی مانند سانشوی مباشر آن را ساختهاند چرا به رحیم بودن نیاز داریم. اگر رحم و شفقت آنجو (خواهر زوشیو) نبود، زوشیو نمیتوانست از خانه دوزخی سانشوی مباشر فرار کند و تبدیل به فرماندار شود تا انتقام تمام بردههایی که زندگیشان به دست سانشو تباه شده را بگیرد. فیلم با بقایایی از سنگهای افسانهای ژاپن آغاز میشود. میزوگوچی با چنین آغازی میخواهد به تماشاگر بگوید این رنج که ناشی از عدم شفقت انسانها به یکدیگر است عمری به بلندی تاریخ دارد و زوشیو برای رسیدن به مادر باید عمری را سپری کند و چیزهای عزیزی را از دست بدهد تا بتواند تنها چیزی که برایش باقی مانده یعنی مادرش را به دست بیاورد.
میزوگوچی این داستان رنج آور را تبدیل به مرثیهای از عمرهای از دست رفته در ژاپن عصر فئودالی میکند. به بیان ساده تر «سانشوی مباشر» یک ملودرام پیش پا افتاده نیست. بلکه فیلمی است که در آن کارگردان تاریخ ژاپن را نشانه میرود تا نشان دهد چگونه در ساختاری سنتی ظلم بازتولید میشود و همین بازتولید ظلم است که رنج میآفریند. سانشوی مباشر نمادی است از سنتهای ژاپنی. سنتهایی که در تلفیق با آئین بودایی (که در جای جای فیلم به آن اشاره میشود) باعث شکل گیری ساختاری شده که انسانها را به بند میکشد. «سانشوی مباشر» نقد رهبانیت بودایی هم هست. شخصیتهای فیلم دو رویکرد را برای مبارزه با سانشو در پیش میگیرند. یکی رویکرد تارو پسر سانشو است که از خانه پدر فرار میکند تا تبدیل به یک راهب بودایی شود و دیگری زوشیو است که با تمام وجود مباره میکند تا سانشو را از میان بردارد. میزوگوچی به شکل واضحی از رویکرد دوم دفاع و مشی و مرام زوشیو را تبلیغ میکند.
اما «سانشوی مباشر» تبدیل به یک شاهکار یا آنطور که جان جیلت گفته فیلمی حیرت آور نمیشد اگر میزوچی نمیتوانست حزن را با چنین دقت و ظرافتی به تصویر بکشد. «سانشوی مباشر» فیلم محزونی است. غمی سنگین بر فیلم سایه افکنده که تماشاگر را تا آستانه خفگی پیش میبرد. نقطه عطف این غم سنگین هم سکانسی است که آنجو خواهر زوشیو (که معصوم ترین شخصیت فیلم است) برای رهایی از تقدیری که انتظارش را میکشد در یک صحنه آئینی خودش را در رودخانه غرق میکند. این سکانس شاید محزون ترین سکانس تاریخ سینما باشد. میزوگوچی در این سکانس به صراحت میگوید معصومیت تاب و توان بقا در دنیایی تا این اندازه بی رحم را ندارد و این هولناک ترین پیامی است که کارگردان به تماشاگر منتقل میکند. این سکانس تبدیل ترجمان تصویری این قسمت از شعر مسافر سهراب سپهری میشود:«نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند. و فکر میکنم این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد.» میزوگوچی با همین یک سکانس کاری کرد که ترنم موزون حزن شخصیتهای رنج کشیده «سانشوی مباشر» درست مثل ترانهای که تاماکی برای فرزندانش میخواند تا ابد شنیده شود.
سکانس حیرت انگیز پایانی فیلم چکیده و عصاره تمام رنجی است که ما به عنوان تماشاگر در طول فیلم تحمل کردیم. زوشیو که از مقام فرمانداری استعفا داده در آن جزیره که انگار آخر دنیا است در مقام مردی ساده به مادر و کور و علیلش میرسد. برای او توضیح میدهد که چه بر سر آنها و خانوادهشان آمد. مادر او را میپذیرد و همدیگر را در آغوش میکشند. دوربین که روی کرین قرار دارد پَن میکند و دریای خالی و جلبکهای ساحلی را در قاب میگیرد تا با یک تاش بصری درخشان تقدیرگرایی تاریخی فیلم را به تصویر بکشد. این نمای حیرت انگیز ارزشی به اندازه حرکت پیچیده دوربین میکل آنجلو آنتونیونی در «حرفه: خبرنگار» دارد چرا که فیلم را صاحب فرمی منحصر به فرد میکند. فرمی که تمام فیلم را در یک نمای کوچک جای میدهد و چنان احساس قدرتمندی خلق میکند که تماشاگر این رنج جاودان را تا پایان عمر فراموش نکند.