بزم رنگ و رستگاری و مهمانی ستاره ها در طرح فنیقی آخرین فیلم وس اندرسن

اختصاصی سلام سینما - فریبا جمور: از همان سکانسهای ابتدایی، «طرح فنیقی» فریاد میزند که این یک فیلم وس اندرسن است! هر فریم، یک شاهکار بصری است؛ گویی تابلویی زنده و متحرک پیش روی چشمانتان قرار گرفته. رنگهای پاستلی غنی، تقارنهای وسواسگونهای که در هر صحنه موج میزند، حرکات دوربین دقیق و هندسی، و طراحی صحنه با جزئیاتی دیوانهکننده، همگی دستبهدست هم دادهاند تا شما را به دنیایی ببرند که فقط در ذهن اندرسون وجود دارد. این فیلم را میتوان «وس اندرسنترین» اثر او دانست؛ تاحدیکه برخی منتقدان آن را یک پارودی خودآگاه از سبک خود اندرسون میدانند - البته به بهترین شکل ممکن!
در جهانی که فرم بهسادگی قربانی محتوا میشود و داستانگویی اغلب در هیاهوی جلوههای ویژه و سرعت روایت گم میشود، وس اندرسن با «طرح فینیقی» یکبار دیگر به ما یادآوری میکند که چگونه میتوان سینما را همچون یک ساز دقیق کوک کرد؛ سازی که هر نت آن، هر صحنهاش، هر حرکت دوربین و هر جمله از دیالوگها، هماهنگ و آگاهانه در ساختار کلی اثر جای گرفتهاند. این فیلم نه صرفاً یک تجربه بصری یا یک کمدی درامِ خاص است، بلکه در درجهٔ اول، یک بیانیهٔ هنری است از سوی فیلمسازی که به زبان شخصیاش وفادار مانده، اما درعینحال، دامنهٔ احساسی و فکری جهانش را گسترش داده است.
آنچه «طرح فینیقی» را از دیگر آثار اندرسن متمایز میکند، نوعی بلوغ در مواجهه با پیچیدگیهای اخلاقی و سیاسی شخصیتهاست. اگر پیشتر شخصیتهایش اغلب در حصار طنز، اندوه یا غرابت باقی میماندند، اینجا اندرسون آنها را وارد وضعیتی میکند که در آن مسئولیت، تصمیمگیری و مواجهه با جهان بیرونی دیگر قابلاجتناب نیست. داستان فیلم، اگرچه در یک فضای خیالی و بهظاهر نامعلوم روایت میشود، اما سرشار از اشارات ضمنی به دوران جنگ سرد، بحرانهای هویتی، و ایدئولوژیهای متضاد است؛ بیآنکه هرگز لحنش را به سیاست مستقیم آلوده کند یا از استعارههای روشن به شعار نزدیک شود.
فیلم همانند دیگر آثار اندرسن با دقتی وسواسگونه طراحی شده است؛ قابها از چنان نظم بصریای برخوردارند که گویی هر فریم نقاشیای مستقل است، با کادربندیهایی متقارن، رنگهایی پالوده و حرکتهای مکانیکی دوربین که نهتنها تماشاگر را وارد جهان فیلم میکنند، بلکه احساس خاصی از کنترل و تقدیر ایجاد میکنند. اما این بار، در کنار این ساختار منظم، نوعی بینظمی درونی و تنش احساسی نهفته است که باعث میشود فیلم از خطر یکنواختی فرار کند. اندرسن اجازه میدهد لحظاتی از آشفتگی، تردید و سکوت به روایت راه پیدا کنند، و همین لحظات، بهرغم ظاهر مینیمالیستیشان، قلب تپنده فیلم را شکل میدهند.
فضای فیلم همزمان گوتیک و کارتونی است. شما با مضامین جدی مثل مرگ، فساد، جستجوی معنا و رستگاری دستوپنجه نرم میکنید، اما همه اینها در بستری از کمدی سیاه، دیالوگهای خشک و بیحالت و موقعیتهای پوچ و ابزورد رخ میدهد که امضای اصلی کارهای اندرسن است. شوخطبعی او در این فیلم نیز کاملاً مشهود است، بهخصوص در سکانسهای اکشن و مرگومیر که به طرز بیرحمانه و درعینحال خندهداری به تصویر کشیده میشوند. لباسها، دکورها و حتی جزئیترین وسایل صحنه، با وسواس خاصی انتخاب و چیده شدهاند تا به این دنیای فانتزی، حسی از واقعیت و هویت ببخشند.
«طرح فنیقی» حول محور زسا-زسا کوردا (بنیسیو دل تورو)، یک دیپلمات مرموز و تاجر اسلحه میچرخد که بارها از سوءقصد جان سالم به در برده. او ناگهان خود را درگیر یک توطئه پیچیده جاسوسی، هویتهای اشتباه و اشیاء باستانی گمشده مییابد. اما در پس این هیاهوی ماجراجویانه، فیلم به جستجوی معنا و رستگاری برای کوردا میپردازد که پس از یک تجربه نزدیک به مرگ، به فکر تغییر مسیر زندگیاش و برقراری ارتباط با دختر راهبهاش، لیزل (میا تریپلِتون)، میافتد.
البته باید گفت که شاید داستان فیلم، بهاندازه پیچیدگیهای بصری و ساختاری آن، قوی نباشد. گاهی اوقات روایت کمی مبهم میشود و دیالوگهای مربوط به تجارت و دیپلماسی ممکن است تماشاگر را از هسته اصلی داستان دور کند. اما اندرسن با هوشمندی، در پس این کمدی و زیبایی بصری، فرصت پیدا میکند تا به مضامین عمیقتری مثل اهمیت خانواده، رستگاری فردی و معضلات اخلاقی قدرت بپردازد.
یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلمهای وس اندرسن، حضور کهکشانی از ستارگان هالیوود و البته بازیهای فوقالعاده آنهاست. «طرح فنیقی» نیز از این قاعده مستثنی نیست و فهرستی بلندبالا از بازیگران مطرح را در خود جای داده است:
بنیسیو دل تورو در نقش زسا-زسا کوردا: دل تورو با یک بازی کاملاً بیحالت و جدی، شخصیت پیچیده، خسته و تا حدی ناامید کوردا را به زیبایی هرچهتمامتر به تصویر میکشد. او قلب تپنده فیلم است.
میا تریپلِتون در نقش خواهر لیزل: تریپلِتون، در نقش دختر راهبه کوردا، به فیلم عمق انسانی و احساسی میبخشد. شیمی بین او و دل تورو، یکی از قویترین جنبههای عاطفی فیلم است.
مایکل سرا در نقش بیورن لاند: سرا در نقش یک حشرهشناس نروژی، طنز خاص خود را به ارمغان میآورد و به یکی از شخصیتهای دوستداشتنی و غیرمنتظره فیلم تبدیل میشود.
علاوه بر اینها، ستارگانی چون تام هنکس، برایان کرانستون، بیل موری، اسکارلت جوهانسون، بندیکت کامبربچ، ویلم دافو، جفری رایت و ریز احمد نیز در نقشهای کوچک و بزرگ، اما همگی بهیادماندنی، ظاهر میشوند. وس اندرسن بهخوبی میداند چگونه از استعداد بازیگرانش استفاده کند. حتی در نقشهای کوتاه و با دیالوگهای محدود، این بازیگران موفق شدهاند لحظات بهیادماندنی خلق کرده و کاملاً در دنیای عجیبوغریب فیلم جای بگیرند.
الکساندر دسپلا، آهنگساز وفادار اندرسن، این بار نیز موسیقیای خلق کرده که در لایههای زیرین روایت جاریست. او با استفاده از سازهای کلاسیک اروپای شرقی، ارگهای لولهای، و گاهی حتی ضربآهنگهای برگرفته از ملودیهای مذهبی، ساختاری شنیداری پدید میآورد که جهان فیلم را چون یک منظومه تکمیل میکند. موسیقی در لحظات اوج نه فقط تزئین است، بلکه به یکی از ابزارهای روایت و تعلیق بدل میشود؛ مثل راویای خاموش که چیزی بیش از آنچه دیده میشود را نجوا میکند.
در بطن جهان شکیل، دقیق و مینیمالیستی فیلم، پرسشی جامعهشناسانه و فلسفی پنهان شده است: مرز میان نظم و سلطه چیست؟ «طرح فینیقی» با روایت توطئهای در دل سیستمی شبه دیوانسالار، ساختار قدرت را نه با هیاهو، بلکه با طنازی هوشمندانه و کنایههای گزنده به چالش میکشد. شخصیتها مدام میان تسلیم و مقاومت سرگرداناند؛ و این سرگردانی، چیزی فراتر از یک کنش داستانیست، بلکه واکنشیست به وضعیت انسان مدرن در مواجهه با نظامهایی که هویت را در خود حل میکنند. فیلم باظرافت نشان میدهد چگونه حتی در نظامهای خیالی، قدرت با زبان، اسناد، نمادها و تاریخ بازتولید میشود. بازیگران در نقشهایی ظاهر میشوند که یا درگیر رمزگشاییاند یا خود در حال رمزگذاری؛ و این کنشها استعارهای از تلاشی بیپایان برای کشف معنا در جهانیست که مدام از دست میگریزد.
فیلم از نظر فلسفی، پرسشی را نیز درباره حقیقت مطرح میکند؛ حقیقت بهعنوان چیزی که نه در وقایع، بلکه در تفسیر وقایع نهفته است. ساختار راوی نامطمئن، جابهجایی زمانی، و عدم قطعیت اخلاقی شخصیتها، همه به این موضوع خدمت میکنند که حقیقت، بیش از آنکه قطعی یا قابلاستناد باشد، امری چندلایه، متکثر و گاه ناکامل است. به همین دلیل، حتی وقتی شخصیتها به راز داستان نزدیک میشوند، چیزی در فیلم باقی میماند که به شکل رازآلود و گنگ در دل روایت جا خوش کرده است.
در سکانسی از فیلم، یکی از شخصیتها در آینه به خود نگاه میکند و میپرسد: «اگر این چهره را پاک کنم، چیزی باقی میماند؟» این پرسش، نه فقط هستهٔ درونی شخصیت که کل پرسش فیلم است. فیلمی درباره صورتکها، رمزها، نهادها و آنچه پسِ پشت همهشان شاید هنوز انسان باشد - یا شاید هم نه. وس اندرسن با «طرح فینیقی» فیلمی ساخته که جهان شخصیاش را از یک فضای شاعرانه و صوری به قلمرویی فلسفی و سیاسی ارتقا میدهد؛ بیآنکه لحظهای طنز، زیبایی یا دقتش قربانی شود. این فیلم نه فقط یکی از پختهترین آثار کارنامه اوست، بلکه در نسبت با زمانهای که در آن ساخته شده، آیینهای است برای تماشای نظمی که زیر آن همیشه چیزی بیقرار میجوشد.
طرح فنیقی نهتنها برای طرفداران سرسخت وس اندرسون، بلکه برای هر کسی که به دنبال یک تجربه سینمایی منحصربهفرد و از لحاظ بصری خیرهکننده است، یک اثر واجدالشرایط است. این فیلم، یک جشن بصری و روایی از سبک خاص اندرسن است و هر آنچه را که از او انتظار دارید - از کمدی عجیبوغریب گرفته تا تقارنهای بصری بینقص - به شما ارائه میدهد. باوجود برخی بحثها درباره عمق روایت، فیلم موفق میشود تماشاگر را درگیر کند و در نهایت، داستانی از رستگاری و اهمیت خانواده را در پس تمام زرق و برقهای بصری و کمدی خود جای دهد.
