تعریف و بررسی خاستگاه زیرگونه اسلشر از ژانر وحشت؛ عصر قاتلان

اختصاصی سلام سینما - رضا زمانی: اسلشر به فیلمهایی اطلاق میشود که در آن قاتل یا قاتلانی (معمولا نقابدار) با آلات و ادوات تیز به جان قربانی یا قربانیان خود میافنتد و آنها را سلاخی میکنند. واکنش مخاطب در برخورد با این فیلمها به گونهای است که مدام در حال حدس زدن قربانی بعدی است؛ چه کسی گوشت قربانی بعدی و بختبرگشتهی افتاده به دست قاتل مخوف فیلم خواهد بود؟
بیشتر بخوانید:
مباحثی در مورد ژانر - 1: 6 زیرژانر مهم ژانر وحشت؛ از گوتیک تا زامبی
مباحثی در مورد ژانر - 4: بلاکباستر ترسناک چیست؟ | آیا تولیدات پرهزینه ارتباطی به ژانر وحشت دارند؟
مباحثی در مورد ژانر - 5: بررسی خاستگاه زیرگونه زامبی از ژانر وحشت | رژه مردگان
سینمای اسلشر خصوصیات بارزی دارد که گرچه در همهی فیلمها یکجا یافت نمیشود اما عموم آثار این زیرژانر از این المانها بهره بردهاند. یکی از آنها عدم اهمیت پیرنگ و روابط علت و معلولی مفصل و توضیح انگیزهی افراد حاضر در فیلم، به ویژه شخصیت قاتل است؛ به این معنا که هر عملی لزوما از انگیزهی خاصی سرچشمه نمیگیرد و داستان چندان پیچیده نیست. دلیل این امر به اهمیت بیشتر سکانسهای وحشتناک در ساختار روایت و لزوم نشان دادن مفصل آنها برمیگردد. در واقع روابط علت و معلولی در دل پیرنگ یک فیلم اسلشر فقط تا جایی مورد نیاز است که به صحنهی قصابی کردن یا کشتار بعدی برسیم. البته هستند فیلمهایی در این وادی که پیرنگی قدرتمند دارند و روابط علت و معلولی در آنها اهمیت دارد؛ مانند فیلم «روانی» (Psycho) آلفرد هیچکاک که به گونهای اولین فیلم این زیرژانر در تاریخ سینما هم به حساب میآید.
اما زیرژانر اسلشر ریشه در چه چیزی دارد؟ چه اتفاقی افتاد که این سینما ناگهان اعلام حضور کرد و بخش عمدهای از تصور ما از یک فیلم ترسناک را شکل داد؟ باید به سالها پیش و دههی 1940 میلادی بازگردیم؛ جنگ دوم جهانی پایان یافته بود. جهانی زیر و زبر شده و حتی نسل درگیر در جنگ هم پس از پایانش آنچه را که به چشم دیده، باور نداشت. او به فکر فرو رفته، مدام میاندیشد و میاندیشد که چه شد؟ چه شد که نسل خودش و پدرانش در عرض دو دهه، دو جنگ ویرانگر را پشت سر گذاشتند؟ آیا همه آنچه که ارزش میپنداشتند دروغی بیش نبود؟ آیا همان ارزشها و اصول اخلاقی کار را به اینجا نکشانده بود؟ آیا دیگر میشد با همان نگرش زیست و توقع جنگ دیگری نداشت؟ سایه ترسناک جنگ سرد هم که بالای سر آن نسل حضور داشت و چون شمشیر داموکلس مدام خودش را به رخ میکشید و ترس به جان بختبرگشتگان میانداخت. چاره چه بود؟ پناه بردن به پوچی یا گذران روزمرگی تا آن آونگ بُرَنده از راه برسد و تمام وجودت را بِدَرَد؟ این در حالی بود که هنوز جنگ دوم تمام نشده، جنگ کره از راه رسیده و شرق و غرب را به جان هم انداخته و اینچنین هیچ نوری برای بهروزی و فردایی بهتر در انتهای تونل دیده نمیشد. در چنین چارچوبی است که نسل حاضر در جنگ دوم جهانی خمودگی پیشه کرد و نشست و به در زل زد تا فرشته مرگ از راه برسد و گریبانش را بچسبد و او هم در کمال آرامش، در آغوشش بکشد.
اما نسل بعد از او چنین خیالاتی در سر نداشت. این نسل دیگر فکر نمیکرد که فقط باید علیه ارزشهای گذشته شورید. آنها آماده بودند که همه دستاوردهای بشر را ویران کنند تا شاید چیز تازهای بسازند و دنیایی پر از صلح برپا کنند. گرچه باورهایشان خوشخیالی محض بود و با ذات بشر نمیخواند، اما تلاشهایشان جهانی را تکان داد. این نسل شاعران خودش را داشت و دیگر توجهی به بزرگان کلاسیک نمیکرد. آلن گینزبرگ و نسل بیت را میپرستید و کاری به شکسپیر نداشت. برای آنها شعر «زوزه» گینزبرگ صدای گوشخراش ضجه نسلی بود که از هر چه جنگ و سیاستمدار در دنیا بود نفرت داشت. جنبشهای ضدفرهنگ راه افتاد، هیپیها اعلام وجود کردند، مصرف مواد مخدر گسترش یافت، طغیان کور و کر آنها به سمت جنون رفت و نسل برآمده از جنگ دوم جهانی در راه عصیان علیه زیست و ارزشهای پدرانش، قطبنمای اخلاقیاش را گم کرد. حال مردابی ساخته بود که هیچ راه فراری از آن نداشت. در چنین قابی بود که ناگهان تعداد قاتلان سریالی افزایش یافت؛ کسانی که این بار نه بر اساس انگیزهای مشخص، بلکه به دلایل بسیار پیچیده و گاه غیرقابل فهم دست به جنایت میزدند. سینما هم نمیتوانست بیکار بنشیند و این وحشت جاری در زیر پوست جامعه را نمایش ندهد؛ زیرژانر اسلشر اینگونه متولد شد.
از همان زمانی که قاتلانی چون اد گین در دههی 1950، آمریکا را به وحشت کشاندند و جنایتهای هولناکشان تیتر روزنامهها را به خود اختصاص دادند، میشد حدس زد که چیزی در آمریکا در حال عوض شدن است. دیگر مساله صرفا به کشتن فردی با چاقو بر سر موضوعی مشخص ارتباط نداشت؛ اد گین دست به آدمخواری و حتی ساختن وسایل خانه با استفاده از اجزای بدن آدمی زده بود. او بود که الهامبخش قاتل فیلم «روانی» یا همان نورمن بیتس با بازی آنتونی پرکینز شد و بعدها تصویری دقیقتر از زندگیاش در فیلم «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chain saw Massacre) ساختهی توبی هوپر بر پرده نقش بست. دههی 1970 که رسید دیگر سونامی قاتلان سریالی در آمریکا راه افتاده بود. زودیاک، جان وین گیسی، دیوید بروکوویتز یا تد باندی فقط جمع کوچکی از آنها بودند که بدون هیچ انگیزهی مشخصی دست به جنایت میزدند.
اما اگر آن فیلمها جرقهی شکلگیری سینمای اسلشر را زدند، این «هالووین» (Halloween) به کارگردانی جان کارپنتر ساخته شده در سال 1978 بود که جایگاه این سینما را برای همیشه تثبیت کرد. دلیل این موضوع هم استقبال از فیلم بود تا آنجا که چرخههای متعددی از آثار اسلشر به راه افتاد که مدام به این فیلم ارجاع میدادند، موضوعی که تا به امروز هم ادامه دارد زیرگونهی اسلشر را به پرطرفدارترین زیرگونهی وحشت تبدیل کرده است.