دیدن یک فیلم گل درشت و شعاری!
غیرحرفهای بودن «دیدن این فیلم جرم است» از نامگذاری آن هویداست؛ نامی که ربطی به متن فیلم ندارد و به شدت جنبه تبلیغی دارد و فیلمساز با صدای بلند فریاد زده است که اولین فیلمش یک تبلیغ است تا یک اثر سینمایی! فیلمی که قرار بوده اثری ملتهب بر اساس موضوع روز جامعه باشد، اما چیزی که میبینیم تنها شعار است.
رضا زهتابچیان به عنوان کارگردان در اولین فیلمش آنقدر اسیر کلیشه و شعار شده که نتوانسته به کاراکترهایش هویت بدهد، حتی شخصیت اصلی فیلم هم تبدیل به نماد شده و فارغ از هر نگرش و آرمانی فقط دیالوگ میگوید.
شروع فیلم بر اساس یک موقعیت کلیشهای شکل میگیرد که باورپذیر نیست، اما فیلمساز از همان نقطه آغاز تصمیم میگیرد مخاطب را در جهان موقعیت و دیالوگهای سطحی رها کند و خودش پشت شعارها مخفی شود. موضوع فیلم و موقعیت آن یک پایگاه بسیج است؛ مکانی که قرار است در آن اتفاق خاصی رخ دهد، اما نکته حائز اهمیت همین است که اتفاق و بحرانی که در فیلم رخ میدهد، کاملاً مصنوعی از کار درآمده و هیچگاه در فرایند فیلم به عمق نمیرسد و برای همین نمیتواند برای مخاطب باورپذیر باشد.
میگویند حرفهایی که در فیلم رد و بدل میشود حرفهای دل مردم است، اما واقعیت مسئله این است که انتظار از سینما طرح شعارگونه یک حقیقت نیست و مسئله فیلمساز تا سینمایی نشود قابلیت ارتباط با مخاطب پیدا نمیکند. شخصیتهای فیلم تنها نمادی هستند که حرفهای قشنگ میزنند، اما عملکردشان به شدت سطحی و شعاری است، گویی اگر اسلحه دستشان نباشد، تسلیم میشوند و دیگر قادر به گفتن حرفهای قشنگ نیستند، چند نفر درباره اختلاس و چیزهای دیگر بحث میکنند، اما این بحث به گلاویز شدن ختم میشود.اساساً نگرشِ فیلمساز در ترسیم شخصیتهای بسیجی ناقص مانده چراکه فیلمساز به کاراکترهایش هویت نداده است. موضوع درباره مصلحت نظام و حق را نادیده گرفتن است، اما فیلم نمیتواند حرفش را صریح بزند، بچه امیر مُرده و همسرش در بیمارستان بستری است، اما معتقد است باید دست کم به مردی که متعرض همسرش شده قیصروار سیلی بزند! انگار با سیلی او حق مطلب ادا میشود.
این برخورد و دیالوگهای امیر به شدت نخنما شده و بچگانه است، از سوی دیگر مأموران ارگانهای مختلف به دلیل مصلحتطلبی، قانون کشور را زیر پا میگذارند و تعرض مردِ مَست به زن و مردن جنین در شکم را که یک جرم حقوقی است، نادیده میگیرند. انگار این اتفاقات درون یک شهر هرت رخ میدهد!
فیلمساز به شدت تحت تأثیر «آژانس شیشهای» است، اما تنها یک کاریکاتور از موقعیت آن فیلم تحسین شده ساخته است. در این فیلم اولاً که صحنه چگونگی گروگانگیری را توسط امیر نمیبینیم و فقط کات میخورد و اینکه امیر هر زمانی که نرم میشود تا مرد مست را آزاد کند، دوباره با دیالوگ گفتنِ نابجای مرد پشیمان میشود.
در فیلم عمویی داریم که کاملاً یک تیپ کاریکاتوری است. او آمده تا قهرمان فیلم باشد! اما زورآزمایی با مچاندازی به شدت شعاری است. دیدن «دیدن این فیلم جرم است» در سطح مانده و نتوانسته عمق را پیدا کند و تعدادی زیادی از نماها اضافی است. نکتهای که در فیلم به شدت نمایان است مانور یگان ویژه است.
تعداد زیادی از دیالوگها دم دستی است و آدمهای فیلم تیپهای شکلنگرفتهای هستند که فقط میتوانند دیالوگ بگویند. موسیقی به شدت اذیتکننده است. دوربین جای خودش را نمیداند، فیلمساز فکر کرده با اولین فیلم سینماییاش میتواند بدون جهانبینی و استاندارد سینمایی فیلم سیاسی بسازد.