در ستایش خود زندگی
زندگی من به عنوان یک کدو!
" بچه ها این همکلاسی جدید شما، ایکاره" . پسربچه ی خجالتی و کم حرف لباس خانم مدیر را می کشد و آرام در گوش او زمزمه میکند: " کدو!". کدو نامی است که مادر الکلی و بی توجه اش که اکنون در قید حیات نیست به تمسخر روی او گذاشته. اما این اسم دیگر برای او ماندگار است. اسمی که دیگر فقط اسم نیست و بخشی مهمی از هویت و شخصیتی که او برای خود می شناسد شکل داده. او زندگی اش را به عنوان یک کدو خواهد کرد!
بچه های دیگر آن یتیم خانه هم همگی همین گونه اند. یکی شاهد خودکشی پدرش بعد از خیانت مادرش بوده، یکی والدین اش معتاد بوده اند و یکی مادرش ناگهانی رهایش کرده. بله، فضای انمیشن همینقدر تیره، غمناک ولی در عین حال واقعی است. ولی مگر در دنیای خومان هم به کررات دچار فقدان، غم و رنج نمی شویم؟ پس چه فهمیده بوده فیلمساز که همزمان هم به شعور مخاطب کم سن احترام گذاشته و خواسته که از همان کودکی فضای فکری انسانی را بسازد که باید بیشتر از همه چیز یاد بگیرد که درد ها را معنا و تحمل کند، و هم به مخاطب بالغ یادآور این نکات باشد.
بچه ها همگی با همین زخم ها عجین شده اند و هر کسی به گونه ای این رنج بردن را نشان میدهد: یکی با خیس کردن تختخوابش، یکی با رفتار های وسواسی، یکی با خشونت و عصبانیت و قلدری کردن. ولی کاراکتر ها در همین مرحله متوقف نمی شوند؛ بچه ها یاد می گیرند که برای زیستن در این دنیای تلخ بیش از همه چیز به ارتباط با هم و محبت به هم نیازمندند. هر کدام یاد می گیرد که دیگری دردی دارد و نیازمند به درمانی است، درست مثل خودش. و اگر کمکی کند و تسکینی برای درد دیگری باشد، چه بسا تسکینی برای درد های بعدی خودش یافت شود. یا در سطحی والاتر، غمخوار دیگری باشد، دستش را بگیرد و با رستگاری اش شاد شود؛ ولی بدون چشمداشت یا توقعی. به صرف "دوست داشتن"، به خاطر "انسان".
فیلم این شفقت و محبت به یکدیگر را در یکی از عمیق ترین ارتباط های انسانی هم جستجو میکند: روابط رمانتیک و عاشقانه. چه زیباتر از این که دو انسان، که هرکدام حفره ها، فقدان ها و زخم های خود را دارند، تصمیم می گیرند که خود را وقف یکدیگر کرده و با داروی جادویی "عشق" حفره ها را پر کرده، فقدان ها را برطرف، و زخم ها را مرهم گذارند؟ از این حیث فیلم اشارات گسترده ای به روابط رمانتیک، زبان های عشق و سکس دارد.که ناچارا باید برای ورود به فرهنگ غالب ما دچار سانسور های متعدد شود؛ اما واقعیت سانسور و تحریف نمی پذیرد. هرچقدر تلاش شود که انسان ها در سنین کمتری واقعیت ها را بپذیرند، برای نمودِ این واقعیت ها -یعنی تجربه های زیستی که انتظارشان را می کشد- آماده تر می شوند.
سرانجامِ این بچه های یتیم خانه هم بسیار قابل تامل است. قصد ندارم توضیح دقیقی بدهم که لذت تماشای فیلم لوث شود اما از این نظر هم فیلم تلاش کرده تا جای ممکن واقعی باشد: بله، همه سرانجام دلخواهی نخواهند داشت و به پایان مطلوب خود نخواهند رسید. در دنیای واقعی حتی فکر کردن به این موضوع هم جرئت بسیار میخواهد؛ شبیه سیلی محکمی است که هستی به صورت آدمی می نوازد. اما عملکرد عالی فیلم همینجاست که کاراکتر های معصوم اش این سیلی را جانانه دریافت میکنند، اما همزمان یاد میگیرند که با محبت به یکدیگر درد این سیلی بسیار قابل تحمل تر است و باید بزرگوارانه و فروتنانه این واقعیت را پذیرا شوند. امکان پذیر است که معنا را در لطافت های روابط انسانی، محبت کردن ها و عشق ورزیدن ها بیابیم، هرچقدر که رنج های وارد به مان بی معنا باشند، هر اندازه که ناکامی نصیبمان باشد و درعوض یاران کامروا شوند.
این انمیشن چیزی خیلی بیشتر از یک سرگرمی در مدت محدود یک ساعت ارائه میدهد: نسخه ای نمادین برای طرز فکر درباره جهان، آدم ها و اتفاقاتش؛ و عمل بر اساس آن در این دنیای بی رحم که شاید همین "مهربانی ها" انتقام خوبی از آن باشد؟
پی نوشت: اگر تصمیم داشتید که فیلم را با کودکی ببینید، حتما به رده سنی و قسمت Parents guide آن در سایت imdb توجه کنید. شاید صلاح بدانید نسخه ی دوبله شده یا سانسور شده برای او مناسب تر باشد.