فیلمی در ستایش عشق

جهان با من برقص
فیلمی در ستایش عشق
برای نقد یک فیلم و یا یک اثر، نیاز داریم تا ابتدا رویکرد و نگرش خود را برای بررسی و نقد تعیین کنیم. مثلا اینکه قصد داریم یک فیلم را از نظر کارگردانی بررسی کنیم و یا آنکه سایر عوامل رایج فیلمسازی مانند نور و صدا را نقد کنیم. همچنین می توانیم موضوعی را در نظر بگیریم و با فیلم همراه شویم تا ببینیم که فیلم چه قدر در پرورش موضوع مورد نظر موفق بوده است.
نقدی که پیش روی شماست قصد دارد تا موضوع و مفهوم عشق را در فیلم جهان با من برقص بررسی کند. اینکه در این اثر، حس دوست داشتن چگونه بیان میشود و چه نقشی در روند فیلم دارد.
عشق در مفهوم کلی و در فرهنگ عامه، به معنای دوست داشتن فراوان است. دوست داشتنی که عاشق برای رسیدن به معشوق حاضر است بهایی گزاف پرداخت کند. اما اگر در لایههای زیرین این کلمهی سه حرفی جستجو کنیم در مییابیم که یکی از مفاهیم عشق، جرقهزدن انگیزه و فورانی امید است. این امید و انگیزه برای وصال به معشوق است که در فرد عاشق، انگیزهای برای ادامهی زندگی ایجاد میکند.
در داستان کلی فیلم جهان با من برقص، روایت میشود که جهانگیر به علت بیماری، مدت کوتاهی در این دنیا است و ممکن است هر لحظه مرگ به سراغ او بیاید. اما در حقیقت چیزی که به صورت کمرنگی در اتفاقات فیلم مشاهده میکنیم، همین مرگ جهانگیر است.
بگذارید از منظری دیگر به این مسئله نگاه کنیم. برادر جهانگیر به دوستان مشترک خود و جهانگیر، مسئلهی مرگ او را بیان میکند و از آنان میخواهد که برای آخرین بار دورهمی دوستانه داشته باشند و به دیدار جهانگیر بیایند. خب شاید بتوان این حرکت را ناشی از عشق و علاقهی برادرانه دانست زیرا او قصد دارد در این لحظات آخر، برادرش را شاد کند. از سوی دیگر در بین تمامی شخصیتهای داستان، روایت عشق، عاشق و معشوق را ملاحظه میکنیم. این روایتها شامل از دست دادن معشوق نیز میشود. مانند خود جهانگیر که در حال از دست دادن عشقهای زندگیاش است و یا احسان که عشق سابقاش او را ترک کرده و در مقابل شاهد شکلگیری عشقی جدید بین نیلوفر و رضا و بعدتر شایان و آسا هستیم.
در طول فیلم، مرگ و نیستی و خوابهای پریشان جهانگیر به دلیل از دست دادن زندگی است. البته میتوان حدس زد که جهانگیر از زندگی فعلی و رفتن همسرش و به نوعی از فراموشی توسط دخترش غمگین است، اما باز هم زندگی را میخواهد، که شاید بتوان آن را میل به جاودانگی تلقی کرد. علاوه بر این میل به هستی جاودان، او به دخترش علاقمند است و نمیخواهد مرگ او خاطر وی را بیازارد.
در خواب جهانگیر شاهد تضاد بین دنیای سیاه و ناشناختهی مرگ با دنیای سرزنده و پرشور زندگی در نوای ساز و آواز سه نوازندهی موسیقی هستیم. در حالی که جهانگیر به دار آویخته شده، نوازندهها موسیقی نسبتا شادی مینوازند. این نشان از حال دقیق انسان در جهان است و گیر افتادناش بین مرگ و زندگی. یعنی در دنیای خواب و صحنهی سورئال آن، جهانگیر به دار مرگ آویخته شده در حالی که موسیقی خبر از اشتیاق او به شور و زندگی میدهد.
اشتیاق به زندگی را میتوان از همان لحظه ابتدایی فیلم، مشاهده کرد. در شروع فیلم ما شاهد انفجار شعف و هیجان زندگی هستیم. پشتک زدن حمید، تصاویر چشمنواز طبیعت و صدای خندهی دوستان.
در ادامه و از زمانی به بعد، گسترش همین مفهوم نهان عشق یعنی شور و انگیزه را میبینیم. انگیزه برای شاد کردن جهانگیر از روی علاقه توسط دوستانش، انگیزه شروع زندگی در رضا و نیلوفر، تلاش فرخ برای از دست ندادن معشوق و جلوگیری احسان از ایجاد خاطرهای بد در ذهن عشق سابقاش و همچنین اشتیاق آسا برای شادی پدر در روزهای واپسین عمر. همهی اینها مفهوم عشق به زندگی را میرساند. درست است که این زندگی درحال پایان است اما از امید و انگیزه پرشده است.
در پایان فیلم، ارکستر موسیقی، رقص و حال خوش همگی، نشان از لذت زندگی در لحظه است. زندگیای که احتمالا بسیاری از ما تا به خطر نیفتاده و در معرض نابودی قرار نگرفته باشد، خبر از عمق آن نداریم و به اصطلاح زندگیاش نمیکنیم. اما آن دشت باشکوه، رنگ، موسیقی، ارکستر و رقص، خبر از نیستی نمیدهد بلکه خبر از شور هستی است. درست است که در پایان فیلم خبر مرگ جهانگیر را میشنویم، اما میدانیم که در همان چند روز کوتاه نیز جهانگیر با عشق زندگی کرد و آن گونه که در پایان فیلم او را پس از مرگ بر بلندای خانه، ناظر می بینیم، شاید بتوان گفت که در زندگی دیگرش شادتر است. میدانیم که جهانگیر مفهوم زندگی دنیا را چشید، حتی در مدت زمان بسیار کوتاه. او مرگ را زندگی کرد.