آرگو یک فیلم ضدّ ایرانی نیست!

نقد ادبی چه دارد که دربارهی فیلم «آرگو» بگوید؟ طبیعتاً نقد ادبی صلاحیت سخن گفتن از آپاراتوس سینمایی را ندارد. شاید گفته شود تنها آن بخش از نقد ادبی میتواند مشترک سینما و ادبیات باشد که به روایتشناسی معروف است. بااینهمه، نقد ادبی چندان هم در این باره کمصلاحیت نیست. فارغ از گفتوگو دربارهی پیرنگ یا شیوهی روایت یا شخصیتپردازی داستانی و اموری از این دست که عمدتاً به عالم نوشتار داستانی تعلق دارند، دلالتهای برونمتنی روایت «آرگو» نیز برای منتقد ادبی جذّاب خواهد بود. «آرگو» یک فیلم هالیوودی ـ آمریکایی است: هالیوودی در معنای صنعت فرهنگسازی که وظیفهاش ایجاد سرگرمی و اولیترین نوع لذّت است و آمریکایی از این جهت که ابتدائاً فیلمی میهنپرستانه است و نهایتاً ساختاری ایدهئولوژیک دارد. بنابراین «آرگو» یک روایت ضدّ ایرانی نیست. در حقیقت، نام ایران در این فیلم استعارهای است که میتواند با نامهای متعدّدی جابهجا شود: چین یا شوروی که در مجموعهی فیلمهای جیمز باند (هرچند ٠٠٧ بریتانیایی است) حضور داشتند یا آلمان شرقی در فیلم «جاسوسی که از سردسیر آمد».
به زبان روانکاوی میتوان گفت که این نامها بهتمامی استعارهای از «غیر / دیگری / بیگانه» به شمار میروند که اگوی آمریکا در فانتزیهایش میخواهد در برابرشان خودنمایی کند و آنها را به رغم تواناییها و تردستیهایشان و با وجود ماشینهای آدمکشی یا نابودکنندهی جهان صرفاً بهواسطهی فردیتِ (خودسرانه و ماجراجویانه و در عین حال مسئولانهی) یک جاسوس یا مامور اطلاعاتی عاقل و باهوش خنثی کند و شکست دهد. اگوی آمریکایی همهی این کارها یا فانتزیسازیها را با کمک آپاراتوس سینمایی و از معبر شیوهی قصهگویی هالیوودی انجام میدهد. در این روایتها هالیوود هنوز تحت سلطه و در خدمت «ایجنت»ها (agents) است و به رویاهای آمریکایی یاری میرساند: آرمان امنیت ملی (مثل فیلم «شکاف امنیتی» [Breach در عنوان این فیلم هم به معنای رخنه و نفوذ است و هم به معنای عهدشکنی] که سرگذشت واقعی یک مأمور تازهکار افبیآی و نقش او را در دستگیری رابرت هنسن (Robert Hanssen) بازنمایی میکند که دولت جورج بوش پسر، او را بزرگترین جاسوس شوروی و روسیه در ایالات متحده معرفی کرده بود) یا امنیت جهان (مثلاً در فیلم «دکتر نو» از مجموعهی جیمز باند و حتی فیلمهای بزرگی مثل «بدنام» یا «شمال به شمال غربی» از ساختههای هیچکاک) و نابودی نیروهای اهریمنی و اموری از این دست. ماجرا، اما، در «آرگو» یکسره متفاوت است. «آرگو» را که فیلمی دربارهی سینما و دربارهی جایگاه تصویر و بازنمایی در امنیت شهروندان آمریکا و به تبع آن، امنیت شهروندان جهان است، میتوان در مقام یک اعادهی حیثیت تعبیر کرد.
پیشتر بگوییم که روایت در «آرگو» رئالیستی است و این در علاقهاش به بازسازی رویدادهای تاریخی معلوم میشود، هنگامی که در تیتراژ پایانی، عکسهای سفارت سابق آمریکا در تهران کنار فضاهای بازسازیشده در فیلم با نوعی فخرفروشی رئالیستی به قصد مقایسه در پیش چشم بیننده گذاشته میشوند، هرچند که «آرگو» به سبب هالیوودی نبودن چهرهی مابهازای واقعی قهرمان و همچنین به دلایلی که بعدتر روشن خواهد شد، نیازی نمیبیند که چهرهی قهرمان تاریخی داستان ـ یعنی تونی مندز (Tony Mendez) که نقش او را بن افلک بازی میکند ـ بازسازی و تقلید شود. ازاینروست که «آرگو» مانند همهی روایتهای ایدهئولوژیک رئالیستی در صدد برآمده است با برخی قضاوتهای ابتدایی و تظاهر یا حتی با تن دادن به نوعی بیطرفی سیاسی و اجتماعی، شکافها و درزهای ایدهئولوژیک خود را پر کند؛ اینکه در روایت فیلم، برخی شخصیتهای آمریکایی ـ ظاهراً صادقانه ـ به نقش کشورشان در کودتای ٢٨ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق اعتراف میکنند یا اینکه در لحظاتی به زبان تصویر یا از زبان آمریکاییان به سهم آمریکا در تثبیت ستم و بیعدالتی شاهنشاهی و برافروختن احساسات ضدّآمریکایی در مردم ایران اقرار میشود یا حتی صحنههایی که رفتار اعضای سفارت را با تصویر رهبر انقلاب (در بازی دارت) بهمنزلهی توهینی آشکار به احساسات انقلابیون نمایش میدهد و تقبیح میکند، هیچ به معنای بیطرفی و انصاف یا حتی خودانتقادی در روایت «آرگو» نیست. بر این پایه، «آرگو» را نباید القاگر یک چهرهی معصوم لیبرالیِ اخلاقگرا از وجدان معذّب و آگاه دولت ـ ملت ایالات متحده به شمار آورد، بلکه تمامی این صحنهها و دیالوگها را میتوان بهمنزلهی سرپوشی بر واقعیت ایدهئولوژیک روایت فیلم قلمداد کرد.
شاید بیدرنگ پرسیده شود که پس تفاوت «آرگو» با دیگر فیلمهای هالیوودی نجاتدهندهی عالَم و آدم در چیست و اهمیت این فیلم از چه روست؟ تفاوت و اهمیت در اینجاست که مخاطب «آرگو» بیش از آنکه ایران باشد یا بریتانیایی که به فرار گروگانها از تهران کمکی نکرد یا حتی کانادایی که سالهاست توهّم رهبری و هدایت این عملیات را داشته، حکومت آمریکا و باقی نهادهای بنیادی سرمایهداری و لیبرالیسم هستند. در بدو امر چنین به نظر میرسد که قرار است از جیمی کارتر در برابر رفتارهای مخالفانش در آن زمان اعادهی حیثیت شود، همان کسانی که سیاستهای کارتر را نوعی کمکاری و اهمال در آزادسازی گروگانها میدانستند و سرانجام با چنین انتقادها و اعتراضهایی وی را از کاخ سفید بیرون راندند. نه. مخاطب «آرگو» را نه جمهوریخواهان و منتقدان کارتر، که باید لیبرال دموکراسی مستقر در کاخ سفید دانست. بر این اساس، خاستگاه و جایگاه «آرگو» را فراتر از اینگونه تفسیرها میتوان همچون اوج خودآگاهی و سهمخواهی هالیوود در درون و در برابر نهادهای لیبرالی و سرمایهداری فهمید و تفسیر کرد. اینک «هالیوود ـ ایدهئولوژی»، لیبرال دموکراسی آمریکا را در مقام سوژه احضار و استیضاح میکند: «من دیگر واسطه و بازیچه و وردست ایجنتهایی که به اوجِ فردیت رسیدهاند، نیستم. این من بودم که گروگانها را فراری دادم. من سالها ضامن امنیت و آزادی شهروندان آمریکا و جهان بودهام.»
اینها تنها برخی پیامها و دلالتها و القائات ایدهئولوژیکی هستند که نقد سیاسی میتواند از دل متن «آرگو» بیرون بکشد. قهرمان «آرگو» بن افلک یا تونی مندزِ «ایجنتِ» بازنشستهی سیآیای نیست؛ قهرمان «آرگو» آپاراتوس سینمایی، هالیوود و تصویر است، همان نقاشیهایی است که کارمندان سفارت در نقش فیلمساز کارکردشان را برای ماموران فرودگاه مهرآباد تشریح میکنند و بعد از اجازهی خروج از ایران به ماموران فرودگاه هدیه میدهند، آن هم درست بعد از آنکه دفتر فیلمسازی در هالیوود با برداشتن گوشی تلفن خود، روادید خروج دیپلمات / فیلمسازها را تایید میکند. بنابراین، «آرگو» با چنین قهرمانی، در نقش یک فراروایت یا فرافیلم دربارهی نقش سینما و مطالبات هالیوود از طبقهی حاکم در لیبرال دموکراسی آمریکا ظاهر میشود. با چنین روشی است که میهنپرستی «آرگو» که مانند دیگر فیلمهای هالیوودی محتاج حضور بیگانه / غیر / دیگری و نیز بزرگنمایی قدرت یا خشونت ویرانگر اوست و نهایتاً میکوشد که به تسلیم این بیگانه / غیر / دیگری در برابر هوشمندی و ذکاوت فردگراییِ خودسرانه و بیپروای یک ایجنت بینجامد، طعمهای میشود برای گمراه کردن کاخ سفید و کشاندن بانوی اول ایالات متحده (FLOTUS) به مراسم اهدای جایزهی اسکار تا اینبار کاخ سفید ـ نادانسته و ناخواسته ـ نه از آرگو، که از هالیوود تقدیر کند، تا «در عصر تصویر جهان» به خطاب ایدهئولوژی گوش فرا دهد و سوژهی آن بشود.