پیام بازرگانی طولانی

محسن تنابنده نویسنده و بازیگری است که بارها توانایی و هوشمندی خود را چه در زمینهی نویسندگی و چه در بازیگری به اثبات رسانده اما نخستین تجربهی کارگردانی او به شکل تأسفآوری اثری ناموفق ازکاردرآمده که باعث میشود در مورد توانایی وی در کارگردانی به شک بیافتیم.
گینس هرچند که ادعای طنز بودن دارد اما بهواقع معلوم نیست که چیست، ژانر کمدی و سینمای طنز بیگمان حاصل چند شوخی گاهوبیگاه در فیلم نیست بلکه به غیر از شیوهی پردازش داستان که باید مؤلفههای طنز را در خود داشته باشد مسائل دیگر هم چون شخصیتپردازی، دیالوگنویسی، روابط و سایر ارکان شکلدهندهی فیلم نیز باید طنازانه باشد هرچند که این به معنای لزوم طنز بودن همهی این ارکان نیست اما باید به گونهای در کنار هم قرار گیرند که در نهایت به کمدی ختم شوند این اتفاق اما در گینس رخ نداده است به همین دلیل فیلم تبدیل شده به یک ایده بهاضافهی پارهای حوادث و چند متلک و خلاقیت شخصی بازیگران و دیگر هیچ.
دلیل اصلی عدم موفقیت گینس در وهلهی اول فیلمنامه است، به جرئت میتوان گفت فیلمنامهی گینس متجاوز از ده صفحه نمیشود که آن هم صرفاً روایت کلی و اتفاقات آن است و سایر آنچه در فیلم رخ میدهد حاصل بداههپردازی بازیگران و کارگردان است نه وجود یک تفکر نظاممند در پس فیلم، آنچه باید اساس پیشرفت یک فیلم باشد قاعدتاً رخدادها و کنش های آن است که میتوان این دو را به دو دستهی کلی تقسیم کرد (اتفاق، حادثه) اتفاق رخدادهای و فعلهایی بوده که بدون پیشزمینه در فیلم رخ میدهد و می توان مکانیکی بودن را در آن دید درحالیکه حادثه دارای پیشزمینه و کدگذاری قبلی هست، در اکثر موارد اتفاق تمهیدی دم دستی برای فیلم است درحالیکه حادثه نیاز به زمینهچینی های منطقی و ترسیم یک داستان هندسی دارد، در گینس آنچه در کلیت فیلم به چشم میخورد اتفاقات است که نشانگر خامدستانه بودن فیلمنامه میباشد البته به این نکته نیز باید اشاره کرد که بسیاری از همین اتفاقات نیز در فیلم اضافه است و میتوان آنها را از فیلمنامه حذف کرد بیآنکه مخاطب حتی متوجهی کاستی در فیلم شود و این را میتوان برای یک فیلم فاجعه دانست، برای درک بهتر زمینهچینی حوادث بد نیست نگاهی به فیلم (در بروژ اثر مک دونا) داشته باشیم که چگونه زمینهچینی و نشانهگذاری باعث پیش برد فیلم میشود، از سوی دیگر گینس به یکی از امراض امروز سینمای ایران یعنی عدم شخصیتپردازی مبتلا است، به نظر میآید از نگاه تنابنده همین مسئله که او و عطاران توانایی کمیک نمودن شخصیت را دارند کفایت میکند و میتواند دلیلی باشد بر عدم نیاز به پردازش شخصیت درحالیکه این مسئله باعث شده بسیاری مواقع فیلم شکل منطقی خود را از دست بدهد بهعنوانمثال شخصیت عطاران در فیلم که فردی منفعل و بیتوجه به مسائل است به ناگاه تصمیم میگیرد اعتبار چکی را که صاحب سیرک به تنابنده داده بررسی کند؟ و یا اینکه چرایی اصرار تنابنده بر برگزاری مراسم گینس درحالیکه به او بارها گفته میشود برایش سود مالی ندارد؟ و یا دلیل کمک های همسر عطاران به او باوجود اختلاف شدیدی که بین آنهاست؟ از سوی دیگر تنابنده که انگار خود بهخوبی بر اشکالات فیلمش آگاه است تلاش کرده با قرار دادن شوخی های دوپهلو به هر شکل ممکن تماشاگر را به خنده بیندازد که متأسفانه اینچنین تمهیدی شاید لحظهای گذرا باعث خنده شود اما دارای خاصیت پایداری نیست درحالیکه یکی از جنبههای مهم کمدی و موقعیت های طنز ماندگاری آن در ذهن مخاطب است امروز کمتر کسی را میتوان یافت که صحنهای فیلم های چاپلین، لورل هاردی، لوئیس و حتی فیلم های طنز موفق ایرانی مانند لیلی با من است و یا مارمولک را به یاد نداشته باشد که این خاصیت طنز خوب است درحالیکه در گینس هیچکدام از صحنههای بهاصطلاح طنز نیست که بتواند در ذهن مخاطب ماندگار شود.
مشکل دیگر گینس اما نبود روابط منطقی در فیلم است، بیشک یک اثر موفق از چیدمان صحیح اجزای تشکیلدهندهی آن به وجود آمده که هر کدام دارای توجیه و منطق است و در یک رابطه علی و معلول باهم قرار دارند درحالیکه در گینس این روابط کاملاً بههمریخته و بی توجیه است مثلاً استفاده از شترمرغ که تاکید بسیاری به روی آن میشود چه توجیه دارد بهجز آنکه برای تبلیغ این حیوان به کارگردان سفارش دادهشده، این نکته را میتوان مانند شاه کلیدی در گشودن چرایی هستی فیلم دید بدین معنا که فیلم تماماً حول محور شترمرغ میچرخد و استفاده از شترمرغ نیز چیزی بهجز سفارش نیست پس میتوان گفت که ما در گینس با یک فیلم سفارشی مواجه هستیم، شاید یکی از دلایل زمان کوتاه ساخت تا اکران فیلم نیز همین باشد که این مسئله باعث بیاهمیت شدن کیفیت اثر برای عوامل شده و صرفاً وجود یک رابطهی اقتصادی دلیل ساختهشدن فیلم است.
نبود منطق در گینس اما تنها به اینها ختم نمیشود و تنابنده حتی برای شعور مخاطب آنقدر احترام قائل نبوده که کمی دربارهی رکوردشکنی در گینس تحقیق کند تا روند درست آن را در فیلم قرار دهد تا بداند نمیتوان یک روزه موضوع رکوردشکنی را تغییر داد، ازایندست مسائل در فیلم بسیار است سکتهی عطاران، اسلوموشن شدن در فرودگاه و حتی وجود برادر عقبافتاده مشتی از خروار شاهکارهای کارگردان گینس است.
اشکالات گینس اما زمانی به فاجعه تبدیل می شود که فقدان کارگردانی در فیلم شدیدا به چشم می آید، تنابنده که اولین تجربهی کارگردانیاش را پشت سر میگذارد با گینس نشان داد چندان استعدادی در کارگردانی ندارد و یا بهتر بگوییم دغدغه ای برای کارگردانی ندارد هرچند که بحث بیاهمیت بودن چگونگی فیلم که پیش تر به آن اشاره شد نیز در این امر بی تأثیر نبوده است، تنابنده که عملاً فیلمنامهی گینس را در ذهن داشته نه بر روی کاغذ به خود اجازه داده به هر شکل که مایل بوده فیلم را پیش ببرد به همین دلیل جای تعجب ندارد اگر نزدیک به ده دقیقه ما شاهد نقلمکان سه برادر همراه اسب کش باشیم چراکه برای کارگردان صرفاً پر کردن فیلم و ایجاد زمان برای شیرینکاری مهم بوده که آن را با صحنههای جاده بهخوبی انجام داده، شیوهی بازیگردانی تنابنده نیز جزو نکات ضعف فیلم است، البته نمیتوان انتظار داشت هرکسی درعینحال نویسندگی و بازیگری بتواند کارگردانی هم بکند و موفق هم باشد، همین مسئله باعث شده بازیگران بی کنترل در فیلم رها باشند و باعث آشفتگی در میزانسن ها شوند البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که فیلم اساساً فاقد میزانسن فکر شده است، از سوی دیگر استفاده از شوخی های بداههای مانند زمین خوردن، پرت شدن، گیرکردن پا در دستگاه یا استفاده از حسین اسکندری برای خندهدار کردن صحنهها نیز از سایر نتایج نبود نگاه کارگردان در فیلم است، البته تنابنده باید شکرگزار باشد که در کشوری مانند ایران گینس را ساخته چرا که اگر در سینمای حرفهای این فیلم را میتوانست بسازد احتمالاً به اتهام سوءاستفاده از ضعف فردی مانند حسین اسکندری و به تمسخر گرفتن وی مورد اتهام و پیگرد قرار میگرفت.
پایانبندی فیلم نیز همانند کلیت فیلم حاصل نگاه بیاهمیت کارگردان به اثر بوده و به شکلی ابلهانه و بیمنطق روی میدهد و باعث می شود در انتها این سئوال پیش بیاید که هدف کارگردان از ساخت این فیلم چه بود؟
تنها نقطهای که در گینس تا حدی روشن است بحث دستمایه قرار دادن طبقهی کارگری و نوع روابط و دغدغههای آنها میباشد، بیشک امروزه اصلیترین مسئلهی جامعهی کارگری ایران بحث دغدغههای مالی است بهاضافهی نوع روابط خانوادگی و اجتماعی آنها که در گینس اشاراتی به آن میشود مانند تن دادن به فشارهای طبقهی بالا که در رابطهی عطاران و صاحب مزرعهی پرورش شترمرغ میتوان دید و یا نوع رابطهی صاحبخانه با آنها و یا اهمیت نقش پول در تصمیمگیریها که این مسائل را میتوان تا حدی نگاهی به طبقهی پاییندست جامعه دانست اما به دلیل سطحی بودن فیلم و عدم توجه به دومینو وار بودن عوامل مختلف در زندگی طبقهی پایین جامعه گینس نه توانسته طبقهی مذکور را موشکافی کند و نه توانسته آنها را جذب کند درحالیکه با نگاهی به بسیاری از آثاری که چه پیش و چه پس از انقلاب طبقهی کارگری را دستمایهی خود قرار دادهاند و محبوبیت چشمگیری پیداکردهاند میتوان به پتانسیل این مسئله پی برد.
گینس فیلمی سفارشی است که نه تفکری در پس خود دارد و نه ارزشی بهجز تبلیغ شترمرغ، البته باید به تنابنده بابت شیوهی فریب دادن مردم تبریک گفت چراکه بهخوبی میداند وجود وی که امروز با مجموعه پایتخت طرفدارانی دارد بهعنوان نویسنده، کارگردان و بازیگر در کنار رضا عطاران به عنوان یکی از ضمانت های فروش فیلمها در حال حاضر بهخوبی میتواند مخاطب را مجاب به سینما رفتن بکند و ترک سالن در نیمهی فیلم توسط مخاطب و ناراضی بودنش هم اهمیت چندانی ندارد.