جستجو در سایت

1397/10/17 00:00

سرگیجه در تصمیم گیری

سرگیجه در تصمیم گیری

  

نوشتن نقد یا نظر در مورد این فیلم سخت است. ابتدا باید یادآوری کنم که کاری که شبکه نتفلیکس کرده، قابل تحسین است. کاری که حتی شرکت‌های ابرکامپیوتر مثل مایکروسافت یا اپل طرح‌هایی برای اجرای این پروژه در ذهن خود نداشتند. قبل از این به بررسی این فیلم عجیب و غریب بپردازیم، نگاهی به ساختار اینتراکتیو کنیم و این واژه غربی را تعریف نماییم. اینتراکیتو به ساختاری گفته می‌شود که مخاطب یا بازیباز (که بیشتر در صنعت گیم این ساختار شهرت دارد) می‌تواند بر اساس تصمیم و سلیقه خود، داستان فیلم یا بازی را پیش ببرد. شاید اگر گیمر باشید، قطعا با سری بازی‌های مردگان متحرک آشنایی دارید که بازیباز می‌توانست در طول بازی، تصمیم‌هایی را بگیرد که در روند داستان و پایان بندی آن، تأثیر بسزایی می‌گذاشت. باندراسنچ در واقع اولین فیلم اینتراکتیو است که مخاطب در حین تماشای فیلم می‌تواند بر سر دوراهی قرار بگیرد و گزینه‌ای را انتخاب کند تا سرنوشت شخصیت اصلی را کنترل کند (حتی خود شخصیت اصلی بارها اعلام می‌کند که انگار کنترل زندگی‌اش دست کس دیگری است.) اما باندراسنچ پیش از اینکه یک اثر با ساختار و فرم دراماتیک و نمایشی باشد، بیشتر شبیه یک پروژه آزمایشی است که حد و مرز ندارد و ای کاش حد و مرز همانند بازی‌های خوش ساخت اینتراکتیو، مشخص و معین می‌بود.

باندر اسنچ فیلم تلویزیونی محصول شبکه نتفلیکس است که نسخه فرعی از مجموعه آنتولوژی آینه سیاه به حساب می آید که خود این مجموعه هم همانند باندراسنچ، اثر عجیب و غریبی است. نتفلیکس پیش از پخش فصل پنجم این سری، فیلم باندراسنچ را منتشر کرد که هواداران را با ساختار اینتراکیتو آشنا کند؛ چون که این امکان را دارد که شبکه نتفلیکس برای فصل پنجم سریال آینه سیاه، در بعضی از قسمت ها از این گونه ساختار استفاده کند (البته هنوز این خبر به طور رسمی تأیید نشده است.)

داستان فیلم از این قرار است که جوان برنامه نویس به نام استفن (با بازی فین واتهد که سابقه بازی در فیلم دانکرک نولان را دارد) در حال ساخت یک بازی اینتراکتیو به نام باندراسنچ که بر اساس کتاب تراژیک و دلهره آور است، می باشد که خود کتاب نیز به خواننده، اجازه می‌دهد که خودش در مورد پایان داستان تصمیم گیری کند. استفن در روز پرده برداری از نسخه آزمایشی بازی‌اش، به شرکت بازی سازی تاکرسافت می‌رود. او با مدیر شرکت موهان تاکور و کالین ( با بازی ویل پورتر)، یکی از بازیسازان مطرح آن زمان ملاقات می‌کند و مدیر از نسخه اولیه بازی خوشش می‌آید. اکنون مخاطب وارد عمل می‌شود که با انتخاب گزینه‌هایی، راوی داستان استفن شود. داستانی که قطعا پایان خوشی برای استفن به همراه ندارد.

یکی از شاخصه‌های ساختار اینتراکتیو، وجود چند پایان مختلف است و با تماشای اثر، متوجه می‌شویم که نویسنده و کارگردان، بر روی پایان بندی ها کار بیشتری کرده اند اما اگر تمام پایان‌بندی‌های فیلم را در نسخه تدوین شده 93 دقیقه تماشا کنیم، متوجه می‌شویم که بیشتر پایان‌بندی‌ها خوب نیستند و گاهی اوقات از خط اصلی داستان به دورند. فیلم خوب شروع می‌شود. بیننده را درگیر می‌کند، گذشته و رفتار شخصیت استفان و بازی که تولید می‌کند، بیننده را می‌ترساند و مخاطب در دنیای شخصیت اصلی غرق می‌شود اما وقتی می‌خواهد به آن سکانس پایان بندی برسد، تمام پل‌های پشت سرش را خراب می‌کند و چیزی به مخاطب تحویل می‌دهد که برایش عجیب، سردرگم و سرگیجه آور است و حتی ممکن است وی را برای تماشای ادامه فیلم منصرف کند. در اولین پایان بندی، مخاطب می‌تواند خیلی راحت گزینه همکاری با شرکت را انتخاب کند و نتیجه‌اش گونه‌ای می‌شود که فیلم در همان مدت 10 دقیقه ابتدایی به پایان می‌رسد. یکی دیگر از پایان بندی‌ها، پایان بندی تبلیغاتی خود شرکت نتفلیکس است که شاید در وهله اول بامزه باشد اما مخاطب احساس می‌کند که کل فیلم یک شوخی بیش نبوده است و حسرت وقت خود را می‌خورد که صرف تماشای این فیلم کرده است. از میان ده پایان، شاید تنها متحمل تری پایان بندی فیلم، همان پایانی باشد که استفن متوجه راز مخوف پدرش می‌شود و وی را به قتل می‌رساند و بازی خود را به پایان رسانده اما در نهایت راهی زندان می‌شود و بعدها یک نفر دیگر تصمیم می‌گیرد که از بازی یک نسخه بازسازی شده بسازد.

با تماشای باندراسنچ، جدا از شکستن بعد چهارم، روایت غیر خطی را دوباره تغییر و دگرگون می‌کند و همین جای تقدیر است اما همچنان برای مخاطب این نوع فیلم‌ها قابل هضم نیست. چه بسا کسانی هنوز با روایت غیر خطی امروزه مشکل دارند و همچنان مایل هستند همان فیلم با روایت کلاسیک گونه را تماشا کنند. باندراسنچ یک اثر ترسناک و روانشناسانه در زمینه فناوری است که سرگیجه هیچکاک را در درونش قورت داده ولی نمی‌داند که چگونه و در چه زمانی باید فیلم را به پایان برساند!

‌