جستجو در سایت

1397/11/20 00:00

کلاس اخلاق

کلاس اخلاق

  

دو صحنه کلیدی در فیلم «سرخپوست» وجود دارد که دقت به آنها می‌تواند ما را وارد دنیای فیلم کند. سکانس اول کلیدی در همان ابتدای فیلم است. جایی که رییس زندان از پیرمرد مجرم داخل زندان می‌خواهد چوبه اعدام را بسازد که با پاسخ منفی پیرمرد مواجه می‌شود. استدلال او این است که با کشته شدن مردم رونق از زندگی خودش هم می‌رود. رییس زندان جواب می‌دهد آیا مجرمی که می‌خواهد اعدام شود «مردم» است؟ پیرمرد جواب می‌دهد که اگر یک نفر هم بیگناه به پای چوبه‌دار برود او هم در این مسئله دخیل است و آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود. در انتها با تهدید رییس زندان پیرمرد قبول می‌کند که این کار را انجام دهد. 

داستان اصلی فیلم بعد از این سکانس شروع می‌شود و بعد از آنکه متوجه می‌شویم سرخپوست که در زندان مخفی شده (بنابر نقل قول مددکارش و خانواده خود) بیگناه است و قرار است به دار آویخته شود؛ (در واقع فردی که قرار است بیگناه به دار آویخته شود و در سکانس بیان شده دلیل پیرمرد برای نساختن چوبه‌دار بود به صورت عینی ساخته می‌شود و به بیننده یاداوری میکند که حرفهای سکانس اول پیرمرد هر آن ممکن است رخ دهد) آنگاه سکانس کلیدی دوم اتفاق می‌افتد تا بتواند سکانس اول و این سکانس و آنچه بین این سکانس‌ها رخ داده است را به وحدت برساند و یک پیام از دل انها بیرون بیاورد. سکانس این است: استوار به رییس زندان خبر می‌دهد که پیرمرد از ساختن چوبه‌دار منصرف شده و آنرا نمی‌سازد. 

این دو سکانس هیچ ارتباطی به داستان فیلم ندارد (مگر آنکه بخواهیم خودمان خارج از فیلم ارتباطی ایجاد کنیم و دلیل استنکاف پیرمرد را فقط به شخص سرخپوست مرتبط بدانیم) و از این منظر می‌تواند حذف شود، ولی درواقع کلید اصلی فیلم است: فیلمنامه‌نویس به ترتیبی که گفته شد حرف اصلیش را بیان می‌کند: اگر اعدام حتی منجر به کشته شدن یک فرد بیگناه هم شود باز  بد ا‌ست. (درواقع در دورانی که اعدام بیش از پیش رونق یافته است کارگردان در فضایی مربوط به قبل از انقلاب و در بی‌مکانی فیلمی در نقد امروز ساخته است) 

از اینجا به بعد با توجه به پایان فعلی، فیلمنامه تغییر جهت می‌دهد؛ یعنی مسئله فیلم این می‌شود: اگر تا اینجا ثابت شد که اعدام بد است، رییس زندان در برابر اعدام فرد بیگناه چه انتخابی می‌کند؟ اما این انتخاب موقعی ساخته می‌شود که تنش درونی کاراکتر اصلی مشخص شود. رییس زندان از نظر من اصلا شخصیت نیست که بتواند تنش درونی داشته باشد. نه عشقش درآمده و نه چیزهای دیگر او. فقط یک تیپ مسئولیت‌پذیر است که تا انتها به دنبال گرفتن سرخپوست است. هم از نظر اخلاق کانتی وظیفه‌اش گرفتن زندانی‌ست و هم اگر او را نگیرد نه تنها ترفیع مقام خبری نیست که همین مقام فعلیش را هم از دست می‌دهد. تا همان لحظه آخر تلاش می‌کند که او را بگیرد و در انتها که موفق می‌شود معلوم نیست به چه دلیل و بر اساس چه منطقی او را نمی‌گیرد! فیلم با این انتخاب رییس زندان و انتخاب مثلا وجدانی تبدیل به کلاس اخلاق می‌شود. وجدانی عمل کردنی کاملا یکدفعه و البته به سبک فیلمفارسی! رییس زندان فقط شخصیتی مسئولیت پذیر بود که با این اقدام انتهای فیلم همان مسئولیت پذیری تیپیکال هم دیگر وجود ندارد.

حال اگر رییس پلیس یکدفعه تغییر عقیده نمی‌داد و زندانی را می‌گرفت و او به پای چوبه‌دار می‌رفت و بر مسئولیت پذیری و اخلاقی بودن عملش از دید خود تاکید می‌کرد، فیلم می‌توانست مضمونی فراتر از درس اخلاق سطحی فعلی داشته باشد.