دنده عقب در فیلمنامه

«معکوس» اولیه ساخته پسر کیمیایی است. نمیشود گفت پولاد کیمیایی چون فیلمساز در همین فیلم اول نشان داده که مصداق همان مثل معروف پسر کو ندارد نشان از پدر... است و به طور کلی اثری خلق کرده که به نوعی میتوان آن را برآیندی از تفکر سینمایی کیمیاییگون دانست.
در «معکوس» همانطور که از نامش پیداست، این گذشته است که حرف اول را میزند. تمامی کنشهای کاراکترها بر اساس خرده حسابهایی است که از یکدیگر دارند و در پی صاف کردن بدهیها و وصول طلبهای خود از همدیگرند. کاراکترها حتا در کنشهای روبه جلو خود با دنده عقب حرکت میکنند و تنها حرکت رو به جلوی فیلم صحنههای مسابقه است.
در «معکوس» منطقی برای پیشبرد داستان وجود ندارد. زمان فیلم مربوط به حال است اما کاراکترها فاقد هوش و ذکاوت متناسب با دوره و زمانه خود هستند. اصرار بیش از اندازه شخصیتها بر انجام کارهای محیرالعقول نه تنها باعث شگفتی تماشاگر بلکه این اصرار و اگزجره بودن برخی سکانسها، فیلم را به سمت کمدی ناخواسته پیش میبرد.
فیلمنامه «معکوس» میان ساختار کلاسیک و مدرن معلق مانده. نقاط عطف داستان به خوبی چیده نشدهاند و سیر انرژی کنشها متعادل نیست. قصه بارها از ریتم میافتد و کارگردان بارها مجبور میشود استارت بزند و همین استارتزدنهای پیدرپی است که به حجم کنشهای نامعقول فیلم میافزاید.
کارگردان با تکیه بر کلوزآپهای پیدرپی از چهره بازیگرها سعی در افزایش بار دراماتیک فیلم خود داشته که این زیادهروی در اینجا هم به فیلم لطمه زده و اشک و آه و اعترافات کاراکترها ریتم را به شدت کند کرده است.
از نقاط قوت فیلم رابطه مثلثی پدر و پسر و نوه است که از معدود ساختارهای درست فیلمنامه به شمار میرود و وجههای کلاسیک به ساختار فیلم میبخشد. متاسفانه این ساختار در تعامل و تقابل دیگر تیپهای شخصیتی فیلم رعایت نشده و کارگردان برای پیشبرد قصه به جای ترسیم یک مسیر درست برای کاراکترهای ضروری و اصلی دست به وارد کردن بیمحابای شخصیتهای فرعی و به اصطلاح شارژ پرسوناژ زده است. پرسوناژهایی که هر یک نیازمند تعریف کنشی ضروری برای پیشبرد قصهاند و به دلیل ورود غیرقانونیشان به قصه، سیلی از اتفاقات غیرضروری و بیمنطق را برای فیلمنامه رقم میزنند.
چیزی که به «معکوس» ضربه زده تکراری بودن قصه و قابل پیشبینی بودن کنشهای کاراکترهای آن است؛کاراکترهایی که البته در حد تیپ ماندهاند و تبدیل به شخصیت نشدهاند؛ مادری با عذاب وجدان، دختر پولداری که خوشی زیر دلش زده، پسری که به رسم فیلمهای هندی در پی کشف حقیقتی است که سالها از او پنهان مانده و او ناگهان و بدون هیچ دلیلی یک مرتبه به یاد کشف آن میافتد و ... این تیپها در تقابل با یکدیگر نیز کلیشهای عمل میکنند و در نهایت تماشاگرانی خسته بر صندلی به جای میگذارند که تمام حدسهایش از ابتدای فیلم درست از آب درآمده و فیلمی را به تماشا نشستهاند که دقیقا نمیدانند کجا شبیهش را دیدهاند.
پولاد کیمیایی گر چه در ساخت برخی از صحنهها به خصوص قسمتهای مسابقه توانسته امضایی مستقل از خود به عنوان فیلمسازی معتقد به ریتم تند و ضرباندار به جای بگذارد اما در نهایت کیمیاییزدگیِ او در پرداخت شخصیتها و نگارش دیالوگها، به او مجال برونرفت از سایه سنگین پدر را نداده است و از فیلم اول او روایتی تکراری و کپی ساخته؛ کپی نه برابر اصل بلکه بسیار ضعیفتر و کمعمقتر.