شرلوک یک بازی بزرگ، نگاهی به سریال شرلوک هلمز

سال 2010 است. ناگهان خبری دنیا سریال دوستان را عوض میکند. شبکه بیبیسی اعلام کرده که قرار است نسخه مدرنی از شرلوک هلمز را بسازد. خبر عجیب بود. شرلوکدوستان خیالپردازیهای بسیارشان را آغاز کردند اما سوالی برای همه ایجاد شدهبود. چگونه شرلوک قرن 19 ای را میتوانیم در لندن مدرن به تصویر بکشیم؟ بیبیسی هم که میدانست چنین کاری چقدر سخت است ریسک نکرد و تصمیم گرفت این نسخه صرفا یک مینی سریال سه قسمتی باشد. مینی سریالی با داستانهای تقریبا بیارتباط در هر قسمت که در نهایت کارش به 4 فصل و 13 قسمت کشید. در این یادداشت نگاهی انداختیم به این سریال و آنچه آن را جاودانه کرد.
شاید مهمتر از ادامه یک سریال آغاز آن است. برخلاف آنچه بسیاری فکر میکردند سریال نهتنها با نمایش شرلوک ( Sherlock ) آغاز نمیشود بلکه تا 10 20 دقیقه اول او را نمیبینیم و تنها اثراتی از اوست. ما با واتسون ( Watson ) این مسیر را شروع میکنیم و پله به پله با او شرلوک را میشناسیم، با او از رفتارهای شرلوک تعجب میکنیم و با او از ذکاوت شرلوک به وجد میآییم. سریال با واتسون شروع میشود چون برخلاف نام سریال درباره شرلوک نیست بلکه درباره دکتر واتسون است و ماجرا هایش با شخصی عجیب به نام شرلوک هر چند در فصل آخر این روه به کل عوض میشود و سریال ما را به درون شرلوک میبرد اما این روند را تقریبا در سرتاسر سریال میبینیم بالاخص پس از خودکشی شرلوک. اما چیزی که این سریال را جاودانه میکند نه شرلوک است و نه واتسون و نه حتی ماجراهای جذاب آنها. درست است که بندیکت کامبربچ (Benedict Cumberbatch ) بینظیر است و گویا برای این نقش زاده شده (صورت استخوانی، موهای آشفته و هرگز شانه نشده، سرعت حرف زدن بسیار بالا، نگاههای نافذ و... همه و همه او را انتخاب بسیار مناسبی برای این نقش کردهاند)، درست است که مارتین فریمن ( Martin Freeman ) نقش انسانی با هوشی معمولی، مهربان و به شدت احساساتی را بسیار خوب ایفا میکند اما در هیچ داستانی نمیتوانید قهرمان ( GoodMan ) قوی داشته باشید به جز اینکه ضدقهرمانی (BadMan ) به همان اندازه قوی داشته باشید. شما نمیتوانید بتمن را بتمن کنید مگر اینکه جوکری استثنایی داشتهباشید، شما نمیتوانید هری پاتر را هری پاتر کنید مگر اینکه لرد ولدرمرتی استثنایی داشته باشید. نویسندگان شرلوک این را به خوبی متوجه شدند و از جیم موریارتی ( Jim Moriarty ) رونمایی کردند. مردی که در بسیاری از لحظات شرلوک را شکست میدهد به حدی که شرلوک برای نجات جان دوستانش تصمیم میگیرد خودکشی کند. موریارتی شبیه بقیه خلافکارها نیست، ارجاعتان میدهم به سکانس رویارویی شرلوک با او. در طی این قسمت و قسمتهای قبل شخصی در حال ایجاد معما برای شرلوک بوده، ما همواره نام او را میشنویم اما هنوز برای ما مرد در سایه است تا اینکه با شرلوک به استخر میرویم تا او را بشناسیم. دیوانگی های رفتاری موریارتی (که در فصل آخر قبل از دیدار او با یوروس هم آن را مشاهده میکنیم)، عدم تمایلش به کشتن شرلوک (به همان شیوه جوکر در فیلم شوالیه تاریکی) و هوش بی نظیرش (که نه تنها شانه به شانه شرلوک میزند بلکه بعضا آن را هم شکست میدهد)، خندههای عصبی او (باز هم به سبک جوکر) همه و همه باعث شده او از ردیف خلافکارهای معمولی خارج شده و رقیبی شایسته برای شرلوک باشد. در این میان از بازی خوب اندرو اسکات نیز نباید گذشت.
تمام این ویژگیها شرلوک را یک سریال بسیار خوب میکنند اما چیزی که آن را جاودانه میکند را باید در فصل آخر دنبال کرد. فصل آخر تنها فصلی است که داستان 3 قسمت آن ارتباط بسیار بیشتر به یکدیگر دارند. بگذارید چند قسمت عقبتر برگردیم. پس از خودکشی موریارتی سریال از کمبود یک ضدقهرمان رنج میبرد. آمار تماشای مردم نیز آن را تصدیق میکند. نویسندگان سعی کردند با شخصیت مگنسن ( Magnussen ) بتوانند جای خالی موریارتی را پر کنند. شخصیتی که سعی کردند همان ویژگیهای موریارتی با اندکی تغییر را داشه باشند اما باز هم موفقیتآمیز نبود. هم زمان مری، همسر واتسون، کشته شده است و واتسون شرلوک را در این زمینه مقصر میداند و ارتباط با او را قطع میکند. شرلوک به عنوان نماد یک انسان تماما منطقی و بیاحساس دچار مشکلات روحی فراوانی شده، چیزی که هرگز فکرش را نمیکردیم. حال در همین اثنا سر و کله یک شخصیت دیگر پیدا میشود و اتفاقا این ضدقهرمان از خانواده خود شرلوک است، یوروس ( eurus ). یوروس دقیقا همان کاری را میکند که موریارتی تلاش کرد انجام دهد اما نتوانست ، او دست میگذارد روی نقطه ضعف شرلوک. با اینکه شرلوک در تمام طول سریال مردمگریز، ضد خانواده، بیزار از رفاقت و دوستی و ... معرفی میشود اما در قسمت آخر میبینیم او چقدر به واتسون و بقیه وابسته بوده . یوروس شرلوک را در برابر شرلوک میگذارد و همین کار را برای او سخت میکند، هر معمایی که حل میکند گویی تکهای از جانش را از دست میدهد، معماهایی که دائم سختتر میشود و شرلوکی که دائم ضعیفتر، این "مسئله نهایی" است. شرلوکی که در سرتاسر سریال او و ذکاوتش را تحسین کردیم، با بسیاری از رفتارهای او خندیدیم، از بسیاری از رفتاهایش آزرده شدیم، حال در پروندهای درگیر شده که هیچ شباهتی به پروندههای قبلی ندارد. درست است که پایان بندی سریال از دیدگاه بسیاری از مخاطبین پرشمار آن چندان چنگی به دل نمیزند اما به اندازهای خوب بود که خاطره 12 قسمت فوقالعاده قبلی را از بین نبرد (برخلاف سریال های محبوبی مانند دکستر و یا بازی تاج و تخت).
در مورد سریال شرلوک بسیار میتوان نوشت اما شاید بهترین توصیف از ساکنان 221 بی بیکر استریت را خود سریال کرده:
وقتی زندگی عجیب و غریب، غیرممکن و ترسناک بشه همیشه یک نقطه ی امیدی وجود داره. وقتی همه درمونده بشن، دو نفر هستن که توی یه آپارتمان نامرتب دارن بحث میکنن انگار که همیشه اونجا بودن و خواهند بود. اونا بهترین و باهوش ترین آدم هایی هستن که تا به حال دیدم. اونا کسی نیستن به جزء بچه های خیابون بیکر شرلوک هلمز و دکتر واتسون.