جستجو در سایت

1397/11/14 00:00

نیم قرن فاصله برای شناخت نسل جدید

نیم قرن فاصله برای شناخت نسل جدید

 
خیانت سوژه «سال دوم دانشکده من» است؛ سوژه‌ای که هیچ سالی سینمای اجتماعی را رها نمی‌کند و در عمده کارها با دستمالی و پرداخت سطحی، کارکردی جز پریشان‌خاطری مخاطب و رها کردنش در فضای شک و تردید نسبت به واقعیت زندگی نداشته ‌است، روایتی تیپیکال از دخترانی که از بستر2 خانواده متفاوت ثروتمند و فقیر برخاسته‌اند و هر کدام مشکلات خاص خودشان را دارند. با این تفاوت که دختر ثروتمند از بحران روانی ناشی از «کات کردن با دوستش علی» رنج می‌برد و همین رنج او باعث اتفاقاتی می‌شود که دوستش در آستانه خیانت به او قرار بگیرد. نمی‌توان منکر شد که در «سال دوم دانشکده من» همه منفعل هستند، اتهام سمت همه هست و هیچکس مقصر نیست؛ از مادری در خانواده فقیر که دامادش را فقط برای اداره مغازه زپرتی می‌خواهد و همچنین خانواده ثروتمند که با پریشانی عجیب و غریب و شخصیت‌‌های کم‌عمق و متناقض‌اش باعث شده تا هیچ‌وقت نتوانیم با کاراکترهای‌شان همزاد‌پنداری کنیم. نمی‌توان منکر شد که این فیلم هیچ چیزی برای خانواده باقی نگذاشته، خبری از کنش‌گری نیست، دین در اینجا تخدیری است؛ راهی برای فکر نکردن و آرام کردن خود؛ مادری که دکترها را کنار زده و می‌گوید می‌خواهد شفای دخترش را با دعا بگیرد، مدام هم روضه‌ می‌گیرد و دعای توسل می‌خواند. درواقع هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد، نه تا پایان باز فیلم که تا ابد. در این میان اما صدرعاملی 2 چیز را بخوبی درک و روایت کرده است؛ نخست همزیستی مسالمت‌آمیز تناقض‌ها در عصر جدید؛ اینکه تناقض برای انسان چالشی به‌وجود نمی‌آورد، تناقض‌هایی که در کاراکتر علی هم بخوبی به چشم می‌آید. کسی که می‌تواند با همه‌«جاست فرند» باشد و معتقد است وقتی مشکل پیش‌ می‌آید که به‌قول خودش طرفین می‌خواهند «فابریک» باشند. برای او دوستی با هر دختری هم تناقض نیست در حالی که تلاشی هم برای عمیق کردن آن دوستی ندارد. دوم بازنمایی درست از مفهوم «خیانت» است که در عمده فیلم‌‌های اجتماعی ایرانی مفهومی مطلق محسوب می‌شود. همسر یا از اول خائن بوده، یا با یک چشمک و ناز و عشوه دختری از راه به در می‌شود، حال آنکه واقعیت چیز دیگری است. واقعیت به اندازه سال دوم دانشکده من، نسبی و طولانی‌مدت است. به اندازه‌ای که فیلم آن ‌را طولش داد. آدم‌هایی که قبل از هر چیزی آدم‌اند و برای اشتباه دوست‌داشتنی‌شان عذاب وجدان دارند. گاهی پشیمان می‌شوند و گاهی خود را به فراموشی و نفهمیدن می‌زنند. خیانت یک فرآیند است، نه اتفاق. در کنار آن می‌توان صدرعاملی را برای دور شدن از رئالیسم سیاه تحسین کرد.