لاشهی بیجان خلقت!
درست شبیه لاشه ی بیجان خلقت، که خالق بودن انگار جز رنج نمی آورد، چه خدا باشی و چه مادر....
شروع معمولی فیلمی از آرنوفسکی که با مایعی زرد و لزج یادآور دیوانگیهای شخصیت فیلم "پی" ست و دوران زنی مالیخویایی میان دیوارهای عجیب خانهای همچون زن "قوی سیاه" ولی اینجا نه مالیخویای درکار است و نه توهمی. اینجا همهچیز واقعی ست. مرز خیال و واقعیت آنچنان از هم منفک است که تنها حجمی از نشانهگذاری و نشانهشناسی آرامت میکن. نشانههایی که یکی پس از دیگری قایم باشک راه میاندازند و وادارت میکنند فکر کنی. به تمام زخمهای پهلوی مردها و زنانی که حواوار در انتهای میانسالی معشوقهای بی نقصاند.
تضاد رفتارهای نامتعارف با فضای رئال فیلم فضای دوگانهای از واقعیت و سورئالیسم به همراه دارد_مانند صحنهای که دو نفر در میهمانی ختم پسر کشته شده دیوارها و سقف را با غلتک رنگ میکنند._ که در اکثر موارد خشم میآورد. خشمی که منجر به عدم درک مخاطب از فضا و ترک تماشای فیلم میشود. و مادر آرنوفسکی با هوشدن در جشنواره ونیز و آمار بالای ترک سالن سینماهای آمریکا این حجم از خشم را به خوبی ثابت کرده است.
و تحمل همین خشم_خشم از فیلم و رویدادهایش_ وادارت میکند که فکر کنی به پرستیدن، به بت بودن و بت شدن، اینکه بعد از سالها هنوز بتها با شمایلی غروربرانگیز وادارت میکنند که بپرستیاش و قربانی کنی. همه آنچه که داری و میتوانی برای رضایتش اهدا کنی، بتهایی که حالا شاید شبیه زنانی نیمه برهنهاند که بالهای طلایی میپوشند و روی صحنهای پر زرق و برق اندامشان را نمایش میدهند و تو مبهوت این همه زیبایی شهوت برانگیز یادت میرود چرا اینجایی.... اینجا روی این زمین لعنتی!
لبخند سرد و ترسناک خاویر باردم، در واپسین لحظه ونفرت قورت داده شده ی ما که حتی ذره ای احساس را نیز مالک نمی شود. و جنیفر لارنس که شاید نماد تمام مادران و زنان زمین است،با چشمانی بهت زده از این همه شهوت و جنگ و خشونت... و شاید زمینی که می زاید و هرروز فرسودهتر میشود.
برای نوشتن راجع به «مادر» آرنوفسکی این چند خط جز هجوی از احساسم نیست.
اعجاب جنون انسانی در بستری از واقعیت که بیرحمانه ای تنه ای محکم به مذهب می زند، به گریه هایی کریه برای لاشه ی کودکی قربانی شده، کندن شیر ظرفشویی برای یادگاری و قداست دستمالی شده ی مکانی که عیسی تویش راه رفته یا موسی دستی کشیده... و همه ی این ها سوال بزرگی ست که در برابر تمام این رنج ها و قربانی های فداکارانه جز مرگ و تاریکی چیست!؟
مادر!
تنها علامت تعجب پایان عنوان فیلم برای همه ی سوال ها کافیست.