جستجو در سایت

1398/06/12 00:00

سینما منهای داستان

سینما منهای داستان

  

سینما منهای داستان عنوان تیتری است که برای این یادداشت انتخاب کرده ام ، به دلیل تلاش کارگردان برای به نمایش گذاشتن وجه سینمایی یک رسانه و غفلت او از شخصیت پردازی و داستان گویی . نیما جاویدی با ساخت «سرخ پوست» ابزار سینمایی را به خوبی معرفی کرده ، میزان سن ، لوکیشن ، صدا ، موسیقی ، تدوین ، گریم و دکوپاژ ، اما از مهمترین جنبه هنری یک اثر ، داستان و شخصیت ، غافل مانده است . 

غرور نابه جا 

با همه تعریف هایی که از ورود جاویدی به یک زندان در دهه 40 ایران شده است موافقم اما با این که ایا این تعریف ها به داستان و شخصیت فیلم تبدیل می شوند مسئله دارم .  اول اینکه مشخص نمی شود چرا رئیس زندان باید ترفیع بگیرد ؟ صرف اینکه درجه دار ارشد از او پیش مافوق خود تعریف کرده باشد کافی نیست ، مخاطب باید شرایط ویژه آن زندان را درک کند و مدیریت منحصر به فرد زندان بان را شاهد باشد . دوم اینکه شخصیت به گونه ای خوشحالی خود را نشان می دهد که نشان از نقطه ضعف روانی وی دارد ، به عنوان مثال : زندانبان در اتاق شخصی خود هیجان خود را با یک رقص آرام و تانگو با سایه خود تخلیه می کند و در برابر زیر دستان خود با چهره ای جدی ، و مقابل مافوقش دست و پا شکسته رفتار می کند . این نمود روانی شخصیت دقیقا نقطه مقابل رفتار او در سکانس پایانی سرخ پوست است . رئیس زندان هنگامی که متوجه می شود احمد سرخ پوست زیر پوست دار زندان مخفی شده است و او را در خفا یافت می کند با یک نگاه ساده به مددکار و همسر و بچه احمد سرخ پوست دل از همه تلاش های خود برای یافتن و رسیدن به رتبه ای بالاتر می کند . سینما منهای داستان در اینجا آشکار می شود که زندان بان در عین بی شخصیتی غرور یک افسر پلیس را به خود گرفته که در برابر هوس خود نسبت به مددکار دست و پا شکسته است چه رسد به مافوق خویش . 

تنگنای دوربین 

به جرات می گویم که «سرخ پوست» به لحاظ تعریف درست و جدی از سینما در ایران به شکل منحصر به فردی عمل کرده است . این انحصار فعالیت او به نقطه ضعف روایی تبدیل می شود . علی حاتمی سینما را ایرانیزه شده به مخاطب ارائه کرد و فریدون رهنما به مدرن ترین شکل ممکن از سینمای جهان برای مخاطب ایرانی گفت . نیما جاویدی اما سینما را به شکل بصری اش به معرفی می کند . دوربین بهمنش بهترین دوربینی است که در سکانس پایانی از تنگنای دید مخاطب به زندان بان می نگرد . موسیقی رامین کوشا در حالی که هنس زیمر را یاد آوری می کند اما ریتم سینمایی را به خوبی رعایت کرده و از همه مهمتر ، طراحی لباس و گریم پرسوناژها که چشم نواز است و در عمق میدان کارایی پیدا می کنند . مسئله اصلی من با همه این اتفاق خوب سینمایی این است که هیچ کدام عناصر به پیشبرد و هدف داستانی فیلم نامه کمکی نکرده اند . هرکدام به نوبه خود بهترین شکل را ارائه می دهند اما کلیت تاثیر گذاری ندارند . مخاطب با خود می اندیشد که : خب که چی ؟ . رئیس زندانی که قرار است تا ساعت هایی دیگر شاهد تخریب آن مکان و ارتقا پست خود باشد چرا باید برای یافتن زندانی فراری که مافوقش از وجود او بی اطلاع است خود را به زحمت اندازد ؟ دوم اینکه چرا در پایان که او را یافته است با نگاه زنانه ای رهایش می کند  ؟ 

در جست و جوی فرم 

بارها در یادداشت های خود به این نکته اشاره کرده ام که سینمای ایران فیلم تولید نمی کند بلکه کارگردان می سازد فارق از این که کارگردان تا چه اندازه به ماهیت هنری کار خود ایمان داشته باشد این نکته مهم است که اثر خروجی وی مخاطب را به سالن ها بکشاند . بر همین اساس نیما جاویدی که در اثر ابتدایی خود به تقلب از فرم فرهادی محکوم شده بود این بار در جست و جوی فرمی است که او را از مابقی کارگردانان مستثنی سازد . تفکیک سینمایی در کشور ما با افکار کارگردانان صورت می گیرد نه فرم و شکل هنری شان و این بزرگترین مسئله ای است که من به عنوان یک منتقد سینمایی با چنین اوضاعی داشته ام و دارم . سینما منهای داستان هیچ تاثیر مثبت و منفی بر ذهنیت مخاطب نمی گذارد بلکه گویی مخاطب وارد شهربازی شده باشد ، هیجانی کاذب را دریافت می کند که به محض جاری شدن تیتراژ پایانی از بین می رود . 

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی