فیلمی که زیباست اما جوکر نیست
"خطر لو رفتن بخشی از داستان"
جوکر ساخته جدید تاد فیلیپس با بازی درخشان و تحسین برانگیز واکین فینیکس قطعا به دلیل انتخاب موضوع و شخصیت اصلی بزرگی، حاشیه ساز و جنجالی شده و فروش گیشه زیادی کسب کرده است. اما آیا انتخاب چنین شخصیت مهمی از دنیای کمیک ها و پرداخت شخصیت بدین گونه واقعا به درستی اتفاق افتاده است ؟
شخصیت جوکر یکی از مهم ترین ابر شرور یا ضد قهرمان های دنیای کمیک دی سی و داستان های بتمن است. محبوبیت جوکر را میتوان بالاترین حد در بین ابرشرورها دانست. نسخه دوم از سه گانه بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان در سال 2008 با بازی بسیار زیبا و بی بدیع هیث لجر و حواشی بعد از آن، این محبوبیت را چندین برابر کرد. چنین شخصیت مهمی همواره بعد از رونمایی در فیلم یا انیمیشن یا حتی بازیهای جدید با جوکرهای قبلی مقایسه خواهد شد. سوال اصلی این است جوکر فیلیپس در این قیاس چگونه است ؟
فیلم جوکر روایتگر گذشته ای از شخصیت جوکر است. فردی به نام آرتور فلک یک کمدین و دلقک است که از مشکلات روانی رنج می برد. او تحت نظر پزشک و مشاور است و دارو مصرف می کند. ویژگی خاص این بیمار روانی عدم کنترل خنده های عصبی اش در مواجهه با شرایط مختلف است. آرتور شخصیت قوی ای ندارد و در اجتماع نیز منزوی است، غیر از همکاران دلقک اش و مادر اش که با او زندگی می کند دوستی ندارد. شاید این موضع ضعف و تنهایی ما را یاد کتاب عقاید یک دلقک بیاندازد. او دوست دارد دیده شود و در کارش موفق باشد و موری فرانکلین (با بازی رابرت دنیرو) یک کمدین تلویزیونی را الگوی خود قرار داده و دوست دارد در جایگاه او یا در کنار او قرار بگیرد که ناخودآگاه فیلم سلطان کمدی مارتین اسکورسیزی را تداعی می کند و حضور رابرت دنیرو این حس را تقویت می کند. بر اساس اتفاقات خارجی چه در جامعه چه در زندگی شخصی او رفته رفته این بی آزاری تبدیل به خشونت و افسارگسیختگی می شود، این نیز می تواند برداشتی از فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی و باز هم بازی فوق العاده رابرت دنیرو باشد. تاد فیلیپس در این فیلم احترام خاصی به مارتین اسکورسیزی نشان داده است.
شخصیت پردازی مجدد یا بازسازی شخصیت و یا... امروزه در سینمای هالیوود و سریال های تلویزیونی به فراوانی اتفاق می افتد. ولی اساسا خلق مجدد یک شخصیت باید متناسب با ریشه و پیدایش و ذات آن باشد و صفات اصلی آن باید رعایت شود. جوکر قبل از اینکه هر کسی باشد و هر گذشته ای داشته باشد یک ابر شرور و دشمن اصلی بتمن است. یک تبهکار بسیار باهوش، دارای شخصیتی قوی، بی رحم، بی پروا و دارای اقتدار یا اتوریته که منجر به فرمانبرداری زیر دستانش از او می شود. اگر در کمیک ها نتوان گذشته ی مسجمی برای جوکر پیدا کرد ولی خلا ای نیز وجود ندارد. در یکی از کمیک های مهم دی سی به نام The Killing Joke و انیمیشنی به همین نام در سال 2016 شکل گیری شخصیت جوکر را در قالب فلاش بک در خلال داستان نشان می دهد. در سریال تلویزیونی Gotham نیز روند تبدیل فردی به نام جرمایا ولاسکا به جوکر نیز نشان داده شده است که در نوع خود جالب و از نقاط قوت سریال است، پس پرداخت گذشته ی جوکر برای اولین بار صورت نگرفته است.
اما در فیلم جوکر شخصیت آرتور هیچ نشانه ای از هوش بالا یا زیرکی ای نشان نمی دهد. برای قتل مجری تلویزیون نمی تواند نقشه ریزی درستی انجام دهد یا وقتی توسط پلیس مورد سوال قرار میگیرد نمی تواند به زیرکی آن ها را متقاعد یا دست به سر کند. شاید ضعف شخصی و شخصیتی آرتور رفته رفته کمتر شود و فردی قوی شود ولی قطعا نمی تواند زیرکی و هوش بالایی به دست بیاورد، چگونه می خواهد تبهکار بزرگی شود و نقشه های سرقت و آدم ربایی و ... را طراحی و اجرا کند (عملکرد جوکر در فیلم شوالیه تاریکی نولان را در نظر بگیرید). جوکر دوست دارد بقیه را بخنداند و گاهی آن ها را با خنده اذیت کند و بکشد، حتی خنده های خودش در شرایط مختلف چه درد چه شرایط بحرانی و فشار، عمدی و نشان از اعتماد به نفس بالای جوکر است (سکانس فوق العاده بازجویی بتمن از جوکر در فیلم شوالیه تاریکی را به یاد بیاورید). اما آرتور دارای خنده های عصبی ای است که اختیاری روی آن ندارد. حتی گاهی از خنده های خودش آزرده می شود. شاید این در حال زیبا باشد ولی برای آینده ی شخصیتیِ جوکر جالب نخواهد بود. آرتور بعد از اولین استفاده از اسلحه و چشیدن طعم قدرتی که با تفنگ به دست میاورد و سکانس زیبای رقص بعد آن، دیگر کسی را از روی لذت نمی کشد و فقط از سه نفر انتقام می گیرد و این موضوع در فیلم برای شخصیت جوکر کمی خشونت گریزی توسط کارگردان به حساب می آید چرا که جوکر بی دلیل ادم های بی گناه را می کشد و ازین کار لذت می برد. اگر بنابر انتقام بود آرتور حتی می توانست تا رسیدن به انتهای فیلم و قتل موری از افراد بیشتری انتقام بگیرد. روشی که فیلیپس برای شخصیت پردازی انتخاب کرده است حس ترحم بیننده را نسبت به جوکر برانگیخته می کند اما حس واقعی که نسبت به جوکر وجود دارد محبوبیت، ستایش یا نفرت کامل است. شاید این نحو از شخصیت پردازی برای ساخت یک فیلم زیبا و خوش ساخت خوب باشد (مثلا تراویس در راننده تاکسی) ولی نه وقتی که شخصیت جدید نیست و گذشته دارد.
در مورد داستان پردازی هم همین اتفاق افتاده است. روایت فیلم در شهر گاتهام تاثیر ویژه ای بر داستان ندارد و اگر شهر نیویورک انتخاب می شد تفاوتی نداشت. وجود توماس وین به عنوان شخصیت مهم و بزرگ شهر فرقی با سناتور فیلم راننده تاکسی ندارد و فقط از اسم وین استفاده شده است. اگر پدر فراری یا ناپدری یا اصلا فرد غریبه ی قدرتمند و پولداری که مادر آرتور با او گذشته ای داشته توماس وین نبود تفاوتی ایجاد نمی کرد. شاید تنفر آرتور از توماس وین به عنوان پدری فراری باشد، ولی اگر او را پدر خود بداند پس بروس برادر خوانده اش است و حس تنفری در او برای بتمن آینده ایجاد نخواهد شد پس باز هم نقش توماس وین بودنِ پدر ویژگی ای ندارد. حتی در سکانسی که آرتور با بروس جلوی عمارت وین مواجه می شود نگاه و حس نفرتی به او ندارد و سعی بر سرگرم کردن او دارد. وضعیت هرج و مرج شهر یا کشور نیز باز هم مشابه راننده تاکسی است و گاتهام تفاوتی ایجاد نکرده است. عقیده ی کارگردان بر اتصال کشتار در مترو و ایجاد جریانی ضد سرمایه داری در داستان پردازی بوده است ولی فرمانبرداری افراد آشوبگر یا تبهکارها از جوکرِ آینده بر اساس جریان اجتماعی یا سیاسی نخواهد بود و به دلیل حس اعتماد و ترس توامان از جوکر به عنوان یک رییس، آن ها را مجبور به اطاعت خواهد کرد. باز هم این پردازش به ایجاد یک فیلم خوب بدل می شود و از واقعیت شخصیت جوکر دور است. تغییر یا اصلا نمایش خنثیِ یک واقعه مهم و اساسی در گاتهام یعنی مرگ توماس و مارتا وین در کوچه ی کناری سالن سینما، تئاتر یا اپرا که اساس شکل گیری شخصیت بتمن است نیز ویژگی خاصی به فیلم اضافه نمی کند. معلول شدن این قتل از همان آشوب و اعتراضات، برداشت متفاوتِ درستی از این اتفاق نیست. این اتفاقی است که همیشه یکسان روایت شده است و تغییر آن بر اساس روایت هرج و مرجِ جدید زیاد جالب نبود.
اگر اسم جوکر و روایت گاتهامی را از این فیلم بگیریم، با فیلمی خوش ساخت و زیبا روبرو هستیم؛ فیلمبرداری و سکانس های عالی با بازی بدیع فینیکس و شخصیت پردازی خوب در کنار موسیقی های زیبا و فضاسازی و نورپردازی های متناسب، آن را در کنار شاهکارهای دیگر از این دست قرار می داد. ضعف و درماندگی ابتدایی و کتک خوردن یک دلقک شروع بسیار عالی ای است. سکانس اتوبوس و سرگرم کردن کودک بسیار زیبا است. قتل مترو و رقص و ماشه ی تغییر شخصیت آرتور از خوب به بد بسیار زیبا پردازش شده است. توهم ارتباط عاشقانه با زن همسایه به دلیل تنهایی بیش از حد، در روایت داستان بسیار عالی است. خیال پردازی هنگام مشاهده تلویزیون و پنداشتن موری به عنوان یک پدر چقدر تاثیر گذار است. اما اتصال یا بهتر بگوییم وصله ی این فیلمنامه به شخصیت جوکر و دنیای دی سی و گاتهام و استفاده ی خنثی از آن، باعث ایجاد ضربه ی متقابلِ فیلمنامه به شخصیت جوکر آینده شده است.