ملغمه يِ بي جانِ جنگ و بدبختي

براي رسيدن به تحليل دقيق تري از آباجان لازم است كه به اين پرسش اساسي (كه يكي از مهمترين سوالات مطروحه در بازسازي فيلمهاي تاريخي هم محسوب مي شود) پاسخ داد: رعايت ميزانسن هاي متعلق به دوره ي تاريخي كه فيلمساز قصد بازسازي آن و تعريف داستان در آن را دارد و حفظ نشانه شناسي (و يا در مواردي سمبوليسم) بازه ي زماني مورد نظر نويسنده و كارگردان تا چه اندازه مي تواند ناجي فيلم در خلق و حفظ يك اثر سينمايي خوب و يا حتي موفق باشد؟
براي نمونه و در جهت يافتن پاسخ مناسبي براي اين سوال هفتمين اثر هاتف عليمرداني در مقام كارگردان را تماشا و تجربه كنيد. آباجان از نظر ساختار (و گاها اجرا) اثر متوسطي ست. به بياني دقيق تر، آباجان فيلم برداري و نور پردازي و طراحي صحنه و لباس و لوكيشن نسبتا متوسط (و گاها خوبي) دارد. بدون در نظر گرفتن كليت فيلم و به جز چند سكانس و بازي محدود، بازيگران هم كاستي در شيوه يا اجراي نقش ها ندارد. بنابراين سوال پيش آمده (كه در واقع پاسخي غيرمستقيم براي سوال قبلي هم خواهد بود) اين است كه علت اين همه شلختگي، آشفتگي و ضعف در فيلم چيست؟
براي پاسخ به اين سوالها و براي فهم اين نكته كه چرا بيننده حرفه اي سينما براي رسيدن به پايان فيلم بي تاب است و مخاطب عادي فيلم هم ارتباطي عميق با فيلم برقرار نميكند بايد به سراغ فيلمنامه و كارگرداني رفت. آباجان شخصيت پردازي موفقي ندارد. روايت ها و خرده روايت هايش بي حاصل و بدون فرجام است و همانند چندين داستان مجزايي است كه نتواسته با كليت فيلم چفت شود و در خدمت روايت اصلي قرار بگيرد. حتي خود شخصيت آباجان به عنوان قهرمان و كاربلد و بزرگتر هم در بين خرده روايت ها و شخصيت هاي گنگ فيلم محو شده و نتوانسته محوريت و چارچوب درستي به فيلم بدهد. در واقع فيلمنامه نويس به جاي خلق شخصيت هاي داستاني درست و پيش روي فيلم، دائما بيننده را با موقعيت هاي شلوغ و شلخته مواجه ميكند. به گونه اي كه گويا او قصد اين را دارد با نمايش خشم شخصيت ها و ايجاد لحظات تنش زا صرفا اين ملغمه ي فقر و جنگ و بدبختي را پيش ببرد و همانند كوچه ي بي نام (كه البته موفق تر و ديدني تر از آباجان است) با به خطر افتادن جان كودك و فرار پسر از خانه ضعف هاي فيلمنامه را با داستان هاي باسمه اي پوشش دهد. فقدان كشش و جذابيت فيلمنامه به حدي است كه حتي تا پايان فيلم هم شناسنامه ي درستي از ارتباطات بين نقش ها مطرح نمي شود و حتي در پايان بندي هم (كه برپايه فيلمهايي با موضوعات مشابه پي ريزي شده) نتيجه اي در خصوص جمع بندي خوب فيلم حاصل نمي شود و كُميت فيلم با ضعف كارگرداني در ظهور يكباره كودك در دود و آتش و خون همچنان لنگ مي زند.
هرچند كه تلاش عليمرداني در جهت نمايش روزهاي جنگ در زنجان بنا به ديده هاي عيني اوست (نقل به مضمون) و اين مهم قطعا و غالبا منجر به تاثيرگذاري بيشتر اثر و گيرايي بالاتر آن مي شود و به مراتب توفيق بيشتري نسبت به روايت شنيداري مي بايست به دست آورد اما حلقه ي مهم فراموش شده در آباجان را بايد به عنوان الگويي براي بازسازي فيلم هاي مشابه به خاطر سپارد و فراموش نكرد كه صرف روايت از ديد شاهد عيني بدون توجه به كارگرداني اصولي و هدايت بازيگران و كات هاي بي موقع و پرهيز از تزريق خرده داستانهاي كم رمق به فيلم و عدم بازنويسي و تحليل مناسب فيلم نامه مي تواند منجر به فيلمي شود كه هيچ گونه تاثيرگذاري نداشته و منجر به توليد فيلمي باسمه اي و كم عمق شود.