بهتر آن نیست که...؟!

کارت پستالی از زنی تنها (شعله) و حرکت اتومبیل او پشت وانت حاوی دسته گل های مراسم ترحیم در مسیری بسته و گره خورده و امتداد عبور اتومبیل از تونلی بی انتها در تاریکی شب و دستهای لرزان شعله که در ترکیب با نفس های بغض آلود او، دست بر لباسهای شوهر مرحوم (خسرو) می کشند و سپس یافتن تصویر زن غریبه ای (سلمه) در کیف خسرو و نگاه خیره ی سرد شعله به قاب عکس حک شده از خسرو روی دیوار، در ترکیب با صدای پس زمینه ای ایست قلب و ورود به اتاقی ظلمت گونه و... جملگی نویدبخش آغاز نسبتا قدرتمندانه ی "دو ساعت بعد، مهرآباد" بویژه در ساحت معرفی اولیه و روایت تصویری و فضاسازی هستند که برخلاف عنوان فیلم و تیتراژ ابتدایی آن (صدای توامان مسافران و گوینده ی درون فرودگاه و پرواز هواپیما) که حضور در زمانی تعیین شده و مکانی مشخص را در ذهن تداعی می کنند، نه در زمان ظهور می کند و نه در مکان.
این آغاز امیدوارکننده اما با رقم خوردن اولین نقطه عطف داستانی و ورود به قصه گویی و شکل دهی چالش اصلی و موقعیت مرکزی، قوام از کف داده و به سبب بلاتکلیفی و سرگردانی میان فضاسازی و قصه گویی و معمامحوری و به تبع آن، خلق کارت پستال های آنتونیونی وار معدود و پراکنده و منفصل و مجزا از یکدیگر و بی ارتباط با هسته ی مرکزی و معمایی درام و تشتت و گسست و بی برنامگی در روایت و ناتوانی در خلق و باروری و بسط و پیشبرد معما، تدریجا به همان نقطه ی اضمحلالی می رسد که نظایرش که متاسفانه اکثریت سینمای ایران را تشکیل می دهند، رسیده بودند؛ بی هدفی یا به معنای دقیق تر، بی سبکی.
آری ! به راستی بررسی اینکه چرا و براساس چه کاتالیزور یا آلترناتیوی، شعله به عنوان شخصیت اصلی، درست پس از یافتن محل کار سلمه، جامپ کات گونه و آن هم پیش از اطلاع از بارداری خود، از کشف کامل راز انصراف می دهد و آیا این انصراف، نشان دهنده ی بازیابی درونی او است و یا اینکه علت وجود کاراکتر یحیی (دوست خسرو) در فیلم چیست و یا اینکه کاراکتر شهره اساسا چه کارکردی جز پیام بازرگانی بودن در تمام طول فیلم دارد و یا اینکه تز کارنشده ی بیماری روانی یحیی و شعله و درمان جامپ کاتی آنان، جز ایجاد ژستی روشنفکرانه برای فیلمساز چه حصول دیگری دارد و قص علی هذا، اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که آنچه در "دو ساعت بعد، مهرآباد" و نظایرش، تحت عناوین مضمون زدگی و عدم پایبندی به قواعد ژانر و پراکنده گویی و گریز از منطق روایی و حفره در شخصیت پردازی و خلاء داستانی و سکته در روایت و عجز در خلق معما و مساله و داستان و نابلدی در گره افکنی و گره گشایی و بی فراز و فرود بودن و بی مایگی و سترونی محتوایی و تظاهر به روشنفکری و... رخ می دهند، جملگی در فصل مشترکی به این نام، قابل تعریف و جمع بندی هستند؛ بی سبکی.
همان بی هدفی و بی سبکی که موجب شده تا فیلمسازان نوعی ما با قصه زیست کنند اما تظاهر به ضدقصه کنند و ناتوانی خود در قصه گویی را به حساب تنفر از قصه بگذارند و هنوز داستان نگفته داستان دور بزنند و مساله نگفته مساله حل کنند و آدم خلق نکرده آدم وارد کنند و منسجم نگفته پراکنده گویی و پرگویی کنند و خود نیافته و اصیل نشده ادای دیگری درآورده و بدل شوند و سبک نیافته ارتقای سبک دهند.
آری ! پرواضح است که هدف نگارنده از این یادداشت کوتاه، نقد و بررسی اثر متظاهرانه و ماقبل نقدی همچون "دو ساعت بعد، مهرآباد" نیست؛ چرا که این فیلم، مسلما اولین بی سبک و بی هدف سینمای ایران که فقط و فقط بر شانه تخم مرغی ها و نیمچه تله فیلم ها مزیت داشته باشد نیست و آخرین نیز نخواهد بود. با این همه، فیلم اولی بودن فیلمساز اما نگارنده را بر آن داشت که ولو نومیدانه و بی ثمر بپرسد که :
بهتر آن نیست که از قصه و شاه پیرنگ به سمت ضدقصه و ضدپیرنگ و یا احیانا سینمای قاب و امثالهم برویم و اگر تماما با قصه و شاه پیرنگ زیست می کنیم (که می کنیم) به سراغ خرده پیرنگ و ضدقصه و ضدپیرنگ و پلات های کمرنگ و آدم های بریده بریده ای که توان خلق هیچکدامشان را نیز نداریم، نرویم؟ و بهتر نیست آن هنگام که تمام افعال سینمای کلاسیک را چه در ساحت قصه گویی و چه در ساحت خلق قهرمان و کاراکترسازی و چه در ساحت قاب بندی و فضاسازی و... صرف کردیم، در صورت وجود توانمندی و دارا بودن دانایی، هوای سینمای مدرن کنیم؟ و بهتر آن نیست که به اندازه و اقتضای درام و در حد توانمان و مهم تر از آن، منسجم بگوییم و از پرگویی و پراکنده گویی هایی که به سبب نابلدی در بیان و ناتوانی در ایجاد انسجام تماتیک، جنبه ی گزافه گویی و اضافه گویی به خود می گیرند، خودداری کنیم؟ و بهتر آن نیست که به جای بدل بودن و در توهم آنتونیونی شدن ماندن (آن هم بی آنکه کمترین درکی از آنتونیونی داشته باشیم) خود باشیم و اصیل و با خود صادق؟ و بهتر آن نیست که از ابتدا به جای سرگردانی در خلاء متوهمانه ی ارتقای هنری و یک شبه ره صد ساله رفتن، روش مند و دارای سبک باشیم؛ ولو آهسته و پیوسته؟ و البته کاش طرح این پرسش ها و تمام این پرسیدن ها، آب در هاون کوبیدن نباشد.