جستجو در سایت

1403/12/15 12:28
در گفت‌وگوی تفصیلی با سلام سینما مطرح شد

بهروز افخمی: تمایلات فاشیستی دارم ولی فاشیسم را نفهمیده‌اند | بازگشت دوران طلایی سینما محال است

بهروز افخمی: تمایلات فاشیستی دارم ولی فاشیسم را نفهمیده‌اند | بازگشت دوران طلایی سینما محال است
بهروز افخمی، کارگردان مطرح سینمای ایران و مجری سرشناس برنامه «هفت»، در گفت‌وگویی صریح و بی‌پرده از دیدگاه‌های خود درباره سینما سخن می‌گوید. او در این مصاحبه به موضوعاتی چون محافظه‌کاری، هنر دموکراتیک و تفاوت‌های سینمای اصیل و ساختگی پرداخته است.
به گزارش سلام سینما

بهروز افخمی، یکی از مطرح‌ترین کارگردان‌های سینمای ایران، به ویژه در عرصه سینمای پس از انقلاب، در این گفت‌وگوی تفصیلی با سلام سینما، از تحولات شخصی و سینمایی خود صحبت می‌کند. افخمی که برنامه‌ سینمایی هفت را برای مدت‌های طولانی اجرا کرده است، در این گفت‌وگو از دیدگاه‌های سیاسی و هنری خود پرده برداشته و نگاهی جدید به هنر سینما و تحولات آن در دوران معاصر می‌اندازد.

تحول در اندیشه‌های سیاسی و هنری بهروز افخمی

افخمی در پاسخ به این سوال که آیا نگرشش در طول این سال‌ها دست خوش تغییر شده یا خی به این مسئله اشاره می‌کند که اساسا در سنین بالاتر، انسان‌ها تمایل به محافظه‌کاری پیدا می‌کنند.

او در ادامه به یاد می‌آورد که در سال 1376، زمانی که برای ستاد تبلیغات آقای خاتمی کار می‌کرد، در مصاحبه‌ای خود را فردی محافظه‌کار معرفی کرده بود، گرچه این اظهار نظر خبرنگار را ناراحت و دلخور کرد زیرا از نظر او افخمی فردی شورشی بود.

از نظر او، محافظه‌کاری به این معناست که وضعیت انقلابی می‌تواند خطرات بزرگی به همراه داشته باشد که آثار آن بیشتر از فوایدش خواهد بود. 

او ادامه می‌دهد: «به خاطر می‌آورم زمانی که 17-18 ساله بودم و انقلاب در حال رخ دادن بود، اوایلش به این فکر ‌می‌کردم که آیا خسارت این رویداد بیشتر خواهد بود یا فوایدش.»

آنارکو فاشیسم: از نظریه تا عمل

افخمی در پاسخ به سوالی درباره عبارت آنارکو فاشیست که پیش‌تر برای توصیف خود استفاده کرده بود، توضیح می‌دهد که منظورش از آنارکو فاشیست، اعتقاد به یک رهبری واحد است که در نهایت تصمیمات نهایی را می‌گیرد.

او توضیح می‌دهد: «من منظورم از آنارکوفاشیست، کسی بود که از لحاظ رهبری، اعتقاد به یک رهبر یگانه دارد، یک نفر که حرف آخر را بزند. که در تشیع به آن ولی گفته می‌شود. و در حکومت‌های فاشیستی کسی پیشوا یا رهبر است که آنچنان هم به دموکراسی اعتقادی ندارد. از این نظر می‌شود گفت که من یک سری تمایلات فاشیستی دارم.» 

او توضیح می‌دهد که در واقع به نوعی به حکومت‌های ملوک‌الطوایفی اعتقاد دارد. در این مدل حکومت، قدرت به صورت غیرمتمرکز است و تلاش می‌شود که ارکان مختلف پراکنده باشند. از نظر افخمی، این نوع تفکر در تضاد با دموکراسی است و او هیچ‌گاه میانه‌ای با آن نداشته است.

سینما و دموکراسی

افخمی به صراحت اعلام می‌کند که او سینما را هیچ‌گاه یک هنر دموکراتیک نمی‌داند. او توضیح می‌دهد که در هنر سینما، توانایی هنرمند در کارگردانی تماشاگر است. به عنوان مثال، افخمی اشاره می‌کند که هیچکاک یکی از کارگردان‌های محبوبش، به جای فیلم، تماشاگران را کارگردانی می‌کند.

 از نظر او، فیلم خوب آن است که تماشاگر هیچ‌گونه شک و تردیدی در برداشت خود نداشته باشد و همانطور که کارگردان قصد کرده است، احساسات خود را بروز دهد. در مقابل، افخمی اعتقاد دارد که تفکر پست‌مدرن و نسبی‌گرایانه در سینما این رویکرد را تضعیف می‌کند. 

او تشریح می‌کند: «در یونان باستان نیز نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌نویسان سعی می‌کردند به شکلی بنویسند که مخاطب هم همچون آنها فکر کند و بیندیشد. این تعبیر جدید یا نسبی‌گرا که ادعا دارد تماشاچی برای این به سینما می‌آید که برداشت خود را داشته باشد از این دیدگاه‌های پست مدرن سرچمشه می‌گیرد. دیدگاه‌هایی که وقتی در آنها دقیق شوید می‌بینید نه تنها پیچیده نیستند بلکه تفاوتی هم با مهمل‌گویی ندارند.»

تقابل هنرمند و نظریه‌پرداز

افخمی در ادامه به بررسی تفاوت‌های موجود بین هنرمندان و نظریه‌پردازان می‌پردازد. او به این نکته اشاره می‌کند که نظریه‌پردازان معمولا برای توضیح آثار هنری از تئوری‌های پیچیده استفاده می‌کنند، در حالی که هنرمندان اصیل در پی انتقال یک تجربه زیسته و واقعی هستند. 

او در این باره چنین می‌گوید: «از نظر من همیشه آنچه که خود هنرمندان می‌گویند با آنچه نظریه‌پردازان بیان می‌کنند زمین تا آسمان متفاوت است. هنرمند نه تنها دموکرات نیست بلکه خود اسیر اثر هنری است. از لحاظ هنرمند اثر هنری زنده است یعنی خودش حیات مستقل دارد. میکل آنژ می‌گفت من مجسمه نمی‌سازم مجسمه درون سنگ است. من سنگ‌های اضافی را می‌تراشم. من تلاش دارم سنگ‌های اضافی را بتراشم و به مجسمه که درون سنگ است صدمه نزنم. این تصور کاملا متفاوت است با تصور و خرافات رایج روشنفکری درباره هنر. روشنفکری امروز کارش رشته کردن پنبه‌هایی است که یک هنرمند و یا متفکر اصیل بافته است. هنرمند اگر اصیل باشد هیچ کاری با تئوری ندارد. در واقع نظریه‌پردازان کسانی هستند که لنگ لنگان به دنبال اثر هنری می‌آیند. وقتی یک اثر هنری بیرون می‌آید یک عده تلاش می‌کنند که حرف‌های بزرگ و پیچیده درباره آن بزنند.»

او در ادامه به منتقدانی مانند پرویز دوایی اشاره می‌کند که ممکن است در ابتدا نداند یک هنرمند است. او ادامه می‌دهد دوایی با ریویونویسی شروع کرده و بعدها به سمت داستان‌نویسی می‌رود و به یکی از بهترین نویسندگان در زبان فارسی تبدیل می‌شود. او همچنین سوزان سانتاگ را یک داستان‌نویس خوب می‌داند تا یک نظریه‌پرداز. 

سینما و اصالت

افخمی می‌گوید که سینمای او همیشه با هدف خاصی ساخته شده است. او تأکید می‌کند که در فیلم‌سازی، باید تنها یک راه برای تماشای فیلم وجود داشته باشد و اگر فیلمی بیش از یک راه را برای تفسیر به تماشاگر بدهد، از نظر او فیلم خوبی نیست.

همچنین افخمی در مورد تفاوت فیلم‌های قدیمی و جدید خود، اظهار می‌کند: «دنیا تغییر کرده است اما من تغییر نکرده‌ام. سه فیلم اولی که من ساخته‌ام عروس، روز فرشته و روز شیطان بود. روز شیطان جاسوسی بود. همان موقع هم می‌دانستیم که این فیلم نمی‌فروشد و نفروخت. روز فرشته یک کمدی فانتزی بود و فروشی متوسط داشت. و عروس فروش بسیار بالایی داشت. اینکه عروس خیلی پرفروش شد و مردم بارها برای تماشایش به سینما رفتند به این معنی نیست که من بخواهم یک عروس دیگر هم بسازم. به نظرم این فرم را تا آنجایی که از دستم برمی‌آمد کم و بیش درست از آب درآورده بودم و دلم نمی‌خواست مجدد به سراغ آن بروم. دلم می‌خواست به سراغ یک فرم دیگر بروم و با متریالی جدید سر و کله بزنم.

او تاکید دارد که فیلمسازی برای او بازی با روان مخاطب است. او می‌گوید بارها به این موضوع اشاره کرده و درباره‌اش نوشته است که یک فیلم خوب باید مخاطب را وادار به تجربه موقعیتی کند که خود فیلمساز از سر گذرانده است.

به گفته او، تفاوت کاملا مشخصی بین فیلم اصیل و فیلم ساختگی وجود دارد. وقتی کسی یک فیلم را به سرعت تماشا می‌کند، متوجه می‌شود که فیلمساز از آثار دیگر الهام گرفته است و خود تجربه‌ای از آن موضوع نداشته است. در نتیجه، آن فیلم اصالت ندارد و این روند در 99 درصد فیلم‌های امروزی مشاهده می‌شود. 

به نظر افخمی، فیلمسازان امروزی به جای اینکه از تجربیات واقعی زندگی صحبت کنند، بیشتر از موضوعاتی که در فیلم‌های دیگر دیده‌اند صحبت می‌کنند.

سقوط فیلمسازان بزرگ 

افخمی از رومن پولانسکی و ریدلی اسکات به عنوان کارگردان‌هایی یاد می‌کند که همچنان اصالت خود را در سینما حفظ کرده‌اند. با این حال فیلم گلادیاتور 2 را دوست ندارد. او در این باره می‌گوید: «ریدلی اسکات تا آنجا که توانست ساخت گلادیاتور 2 را عقب انداخت. زیرا خودش می‌دانست که به هیچ نحو نمی‌تواند
با نسخه اصلی رقابت کند. به همان دلیل که من فکر می‌کنم _ و به نظرم اسکات هم به آن اعتقاد دارد_  که اثر هنری یک موجود زنده است. موقعی است که گلادیاتور می‌خواهد متولد شود و دومی هم ندارد. و به ریدلی اسکات این اجازه را می‌دهد که تولدش با او به عنوان کارگردان رخ دهد.» 

 افخمی همچنین اشاره می‌کند که برخی کارگردان‌های معاصر مانند کریستوفر نولان، به ویژه پس از فیلم ممنتو، روند نزولی داشته‌اند و به گفته او، تنها رسانه‌ها هستند که همچنان او را به عنوان یک کارگردان بزرگ معرفی می‌کنند. افخمی همچنین از اسپیلبرگ به عنوان یکی دیگر از فیلمسازانی یاد می‌کند که در طول زمان از مسیر اصلی خود فاصله گرفته است.

برنامه هفت و دن‌کیشوت

افخمی در پاسخ به این سوال که همچنان دن‌کیشوت برنامه هفت است یا خیر، خود را همچنان به عنوان دن‌کیشوت معرفی می‌کند. اما اذعان می‌کند که دیگر کسی مانند مسعود فراستی در برنامه نیست که نقش سانچو پانزا را برای او ایفا کند و از او بخواهد که از ادعاهای بزرگ خود دست بکشد.

افخمی در این باره می‌گوید: «ده سال پیش که برنامه هفت را شروع کردیم من از این جهت گفتم دن‌کیشوت هستم که بگویم ما یک آرزوی محال را  مثل دن‌کیشوت در سر می‌پرورانیم. و آن زنده کردن سینما و برگرداندنش به دوران باشکوه است. اما این غیر ممکن است. چون آن دوران دیگر گذشته است. و آن زمان مسعود فراستی با این مانیفست با من همکاری کرد که از نظرش این دید من مهمل است. به این ترتیب کاملا نقش سانچو پانزا را در مقابل من ایفا ‌کرد.» 

او با این سخن حرف خود را پایان داد که در حال حاضر آن کسانی که 10 سال پیش امید داشتند که دوران طلایی سینما برخواهد گشت الان می‌دانند که این امر دیگر محال است.


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image