جستجو در سایت

1399/01/30 00:00

نقدی بر اثر عاشقانه محسن مخلمباف

نقدی بر اثر عاشقانه محسن مخلمباف

 

بنده آشنایی چندانی با آثار آقای مخملباف نداشتم (هر چند معتقدم آثارش متاثر از سینمای  کیارستمی است) اما همین اثر او نشان می دهد که چه طبع هنری زیبایی دارد و  می تواند چه فضای دلنشینی با رنگ های گوناگون و قاب های زیبا بسازد. البته  از موسیقی متن زیبای حسین علیزاده هم نمی توان گذشت. بعضی از قاب های زیبا و  موسیقی متن پر از درد آن، ترکیب جذابی ساختنه اند.

این  فیلم پر از نماد و استعاره است. توجه نکردن به آن ها باعث می شود در درک  فیلم، با مشکل رو به رو شویم. این سبک از فیلم سازی را باید شناخت و آشنایی  پیدا کرد تا منظور کارگردان را از ساخت این اثر متوجه شویم و کار او را  بیهوده ندانیم. در ادامه خواهم گفت کجاها و به چه منظوری از این نماد ها  استفاده شده است.

فیلم  روایت جالبی دارد. تلفیقی از گذشته و حال که می تواند حس و حال مورد نظر  کارگردان را به درستی منتقل کند. ما در حال تماشای گذر عمر دختری جوان  هستیم که منتظر مرد رویاهایش است که با اسب سفید به دنبالش بیاید و او را  خوشبخت کند. اما جالب است بدانید مرد رویاهایش اسبش سفید نیست. سیاه است.  حتی ابراز وجودش هم غیر عادی است. زوزه ی گرگ!!! همین ها باعث کنجکاوی ما  نسبت به دنبال کردن سرنوشت دختر جوان فیلم می شود.

کارگردان  فیلم، در طول نماهای زیادی، خانواده ی دختر را که دائما در حال کوچ کردن  هستند را نشان می دهد که معشوقه ی دختر جوان هم به دنبال آن هاست. این صحنه  بی شباهت به لحظه هایی نیست که گرگی در پی گله ی گوسفندی راه افتاده و  منتظر لحظه ی مناسبی است تا به شکارش برسد. آگر پدر دختر را نگهبان گله  بدانیم و معشوقه را گرگ، می توانیم حس کنیم که فضای ذهنی پدر چجوری است. ما  هیچ گاه دلیل مخالفت پدر را از به تاخیر انداختن زمان ازدواج را نمی  فهمیم، اما گویی کارگردان سعی داشته با تکرار این صحنه ها هم عشق دختر را  به آن مرد نشان دهد( مثلا زمانی که هر باردختر بر میگردد و لبخند میزند)، و  هم نشان دهد پدر سعی در حفاظت از خانواده اش در برابر گرگ داستان دارد.  (این تنها یک لایه از این داستان زیبا است.)

ولی  عشق این دختر ادامه دهنده داستان است. منع پدر باعث فراموش شدن این این  عشق نمی شود. این مفهوم را به راحتی میتوان از صحنه ای استخراج کرد که  خانواده ی همیشه در حال کوچ دختر، این بار در میان برف و یخ می گذرند. دختر  جوان لحظه ای می ایستد تا پست سرش را نگاه کند. پدر او با تندی به او می  گوید که چرا ایستاده و حرکت کند. اما دختر جوان بی توجه به این تشر، روسری  را روی زمین می گذارد و گلوله ای از یخ با دستانش درست می کند که مبادا باد  روسری را ببرد. کمی جلوتر وقتی دختر جوان دوباره بر میگردد تا پشت سرش را  نگاه کند می بینیم که دستانش را به هم می مالد تا آن ها را گرم کند، در  همین حین مرد زوزه کش گلوله یخی را به دستش می مالد. گویی گرمای وجود وعشق  این دختر داستان را که در گلوله ی یخی به جا گذاشته حس میکند. این صحنه می  تواند عشق پنهان این دختر و پسر را( در قالب جسمی سرد که خود این نشان  دهنده ی پنهانی بودن این رابطه است را) نشان دهد. همین نوع نگاه به کل فیلم  می تواند لایه های پنهان فیلم را برای ما آشکار کند.

فعلا  مانع اصلی رسیدن عاشق و معشوق پدر است اما کارگردان سعی ندارد که نسبت به  این پدر، ایجاد نفرت کند. برای همین ما تقریبا هیچ نمایی از او نمی بینیم.  همان نماهای کمی هم که میبینیم یا در کنار خانواده اش خوابیده یا در حال  حفاظت از آن هاست. این طرز برخورد با مانع، نشان می دهد کارگردان در نظر  دارد مشکل ازدواج شخص نیست. یک تفکر است. زیرا همین پدر در همان نماهای  اندک را در حال حفاظت از خانواده میبینیم. پس مشکل اصلی شخص خاصی نیست.

کارگردان  به جای نفرت پراکنی بی جا، نحوه ی رسیدن صحیح یک زوج عاشق را از طریق عموی  پیر داستان نشان می دهد. وصلتی عاشقانه ای که این پیرمرد کوه به کوه و دشت  به دشت به دنبال دختری است که آوازش شبیه قناری است. دیگر خبری از فرار ها  و پشت گوش انداختن قرار ها نیست. خیلی سریع و ساده ازدواج صورت می گیرد و  به آرزوی خودشان می رسند.

این  جا لازم است نکته ای را بیان کنم. این عموی خوشحال و خندان ما، کمک زیادی  می کند می کند تا دست دو عاشق را در دست یکدیگر بگذارد. اما در صحنه های  ابتدایی فیلم میبینیم که دختر جوان شکایت می کند که چرا عمویش سراغی از او  نمی گیرد و او را فراموش کرده است. یا وقتی که مشک آب در دستش است و در حال  کمک به پیرزن است (که انگار همان پیری خودش است) می گوید که "آب رودخانه (  که نماد گذر عمر است) در حال تمام شدن است ولی هنوز مشک من پر نشده است."  این ها می تواند نشان دهد که دختر جوان چقدر عجله برای رسیدن به معشوقش  دارد. همین موضوع فرار و پشیمانی او در پیری را می تواند برایمان توجیه  کند.

 نمادها  و استعاره ها به همین هایی که گفته شد ختم نمی شود. دختری کوچک از تپه  سقوط می کند می میرد. اما ما سقوط و مرگش را نمیبینیم. به جای آن کلاف هایی  مشکی و شاهینی را در حال پرواز میبینیم. به دنیا آمدن نوزاد و یا به دنیا  آمدن بره ی نحوه ی انجام آن را دیدیدیم می تواند نشان از شروع زندگی ای نو  باشد. مخصوصا زمانی که مرگ و تولد را پشت سر هم نشان می دهد. در عروسی عموی  پیر، بیشتر از هر چیز این رنگ ها هستند که خودنمایی می کنند. رنگ های شاد و  پر انرژی. ما صحنه های را میبینیم که عموی پیر یاد میدهد که هر رنگی چه  مفهومی دارد و این را به بچه ها آموزش  میدهد. این رنگ ها را از طبیعت می  گیرند.

در  مورد پایان بندی فیلم که باید بگویم که بعید می دانم کسی آن را تا ابد  فراموش کند. راوی می گوید که تا سال های سال، دیگر خبری از دختری که در  کنار چشمه است و شبیه به قناری آواز می خواند نیست. خبری از پایان عشق های  پاک می دهد. همچنین نشان دهنده این است که تفکرهایی اشتباه، چگونه زوجی را  بدبخت می کند و عشق به زندگی و طبیعت، چگونه زوجی را خوشبخت.