جستجو در سایت

1393/05/10 00:00

دیروز به از امروز

دیروز به از امروز
مقدمه : میرکریمی با به همین سادگی به شهرت رسید.فیلمی خوب و لذت بخش که یک اتفاق ساده را بدون پیش داوری وقضاوت به مخاطب عرضه کرد و در یک فضای سرد و بیروح ماشینی یک تراژدی غمبار را روایت گر بود. {امروز}تجربه ی امروز میرکریمی از بلوغ فکری و هنریش است.بلوغی که شاید در جوش های بزرگ و چرکینش مانده و سر دراورده و زمان میخواهد برای پشت سر گذاشتنش! داستان : یونس راننده تاکسی در اواسط روز کاریش با دختر بیماری مواجه میشود و به خاطر حال بد دختر ، او را به بیمارستان میرساند که... یادداشت :داستان {امروز} به شدت گنگ و نامفهوم است.شما راننده تاکسی هستید و با دختری به ظاهر مریض مواجه میشوید.دختر حامله است و شما به عنوان انسان و حس انسان دوستی دختر را به بیمارستان میرسانید و در طول داستان متوجه میشوید که دختر قربانی یک وحشی گری است و جز شما {راننده تاکسی:یونس}هیچ کس را در این دنیا ندارد حال شمایی هستید که به عنوان یک قهرمان در داستان ظاهر میشوید و باید دختر را نجات دهید . شما قهرمان داستانی هستید که از روی انتخاب وارد زندگی دختری شده اید .دختری که مورد ظلم جنس نر قرار گرفته و بچه در شکم و زخمی در جگر به شما پناه اورده است.این ناجی بودن میطلبد بیایید و کار بزرگی انجام دهید.انجام میدهید ولی نه ان انجام دادنی که انتظار میرود.پرویز پرستویی در نقش یونس فاعل داستان و مهره ی کلیدی داستانیست که به وی مجال حرف زدن نمیدهد.غرق در سکوت است.مدام در حال جنگ با ظن و گمان مردم و عدم پاسخگویی به مردمان دور و برش.مردی که در ابتدای فیلم انچنان قوی ظاهر میشود که فکرتان پی پیدا کردن شوهر زن بیچاره میرود تا درس عبرتی به مذکر غایب بدهد! اما هرگز چنین اتفاقی نمیفتد و فیلم در یک اتمسفر خاک خورده ی رنگ و رو رفته تمام میشود. یونس حرف نمیزند.گویی زبان ندارد.زبانش را بریده اند .چه کسی؟! مردم.اما تا کی سکوت میکند ؟!تا ابد.چرا؟!قدرت اختیار!و شما از بدو شروع نمایش قهرمانی مفعول را میبینید که در قهرمان پروری ناکام مانده است.قهرمانی که از رکن های اساسیش فعل و انفعلات قوی دور شده و در سکوت های اجباریی گیر کرده که هرگز بر نمیاییند. میر کریمی پیشتر در به همین سادگی تجربه ی بهتری داشت.فیلمی اتمسفریک و مبتنی بر فضا سازی برای یک اتفاق ساده.اگر چه اتمسفر {امروز}اتمسفر است اما نه برای فیلم بلندی که شما را میخکوب کند اما همین چند خط نیز راضی نمیکند تا به پای امروز بنشیدید! از طرفی یونس شخصیتی مازوخیسمی دارد.با خود درگیر است و با جامعه.گرچه سعی بر نشان دادن شخصیتی انتلکت دارد اما نه در بازی و نه در ظاهر و نه حتی در پس زمینه ، چنین روزنه هایی را نمیابید. هیچگاه نه با یونس همذات پنداری میکنید و نه با زن داستان که مورد ستم و جبر اجتماعی فرهنگی ملموس در دور و بر ماست.فیلم میکوشد ناکامی هایش را با سکوت و حرکات اهسته و البته موسیقی بدش بپوشاند اما تنها پرده ای دریده از عمود شعله های افتاب. کارکنان بیمارستان سمبولی از مردم امروز کوچه بازار هستند و یونس نماد صدای در نطفه خفه شده و باز این زن است که ناکام مانده که باز هم در داستان و فیلم ناکام مانده و مورد بازخواست قرار میگیرد! ریتم {امروز} کسل و خسته کننده است.مدام حدس میزنید در سکانس بعد چنین میشود و چنان .درست حدس زدید همین میشود والبته شما هیچگاه از فیلمنامه ی بد فیلم تو گوشی نمیخورید و در نهایت همه چیز در یک پایان بسته و جبر فیلمساز گیر میفتید نه به این جهت که چرا !که به این دلیل . حال {امروز}که سعی در بیان دگردیسی های جامعه دارد خود تبدیل به یک عنصر کم کاربرد میشود که سهمی در ذهن و افکار شما به عنوان یک کاتالیزور ندارد و شما همچنان خسته از یک فیلم بد سینما را ترک میکنید. این ناکامی ها در شخصیت پردازی کارکتر های فیلم باعث شده نه تنها کارکتر نباشند که واژه ی تیپ سنگینی سختی بر دوشش بیندازد. فیلمنامه بد ، موسیقی اجباری که سعی در بیان احساسات خفه ی فیلم دارد ، بازی های اگزجره و بزرگ نمایی شده ان هم بیش از اندازه ی اِشِل فیلم و در نهایت کاغذ پاره محکوم به حکم ایده ی بدون پیش زمینه و درام منسجم که همگی زایده ی ذهن میرکریمی در پس به همین سادگیست میشود. روایتی از عمد پیچ در پیچ ، اعصاب خورد کن ، کند و لاکپشتی و هیاهوی دغدغه های کارگردان. {امروز} بدترین تجربه ی امروز سینما در این چند وقته بود!