در ستایش بی هدف بودن

1- اتفاقی که امروزه در سینمای ایران افتاده است، به وجود آمدن موجی از فیلمهاست که در عین ِ نیاز به جذب مخاطب عام از طریق یک فیلمنامه داستانی، قصد دارند تا به فیلمشان سر و شکل مدرن بدهند. همین طرز فکر ِ ناشی از عدم مطالعه، باعث میشود تا در ابتدا با یک فیلمنامه قصهمحور طرف باشیم و پس از طی کردن یک پردهی پر از کشمکش و اوج و فرود، باقی فیلمنامه با شخصیتهایی کاملاً منفعل در مسیری گنگ که نه دارای نقاط اوج هستند و نه مسیر ِ داستان را از طریق کشمکش به تعادل ثانویه میرسانند روایت شود؛ و مانند درامهای مدرن، شخصیت اصلی را با درونیات خود درگیر میکنند و سعی دارند تا به کشمکش فرد با خودش برسند. معمولاً این فیلمها در انتها راهحلهایی غیر از آنچهها قصد دارند را ارائه میدهند و مخاطب با دیدن تیتراژ پایان هاجوواج میماند که آیا فیلم به اتمام رسیده است؟ متأسفانه این تئوری نوین (!) سایهاش را بر اکثر فیلمهای سینمای ایران افکنده است و باعث شده تا در جوامع سینمایی بینالمللی موجب تمسخر عام و خاص شود.
2- «فرهاد» مردی به شدت خطرناک است. ظاهراً در کودکی با تفنگ ِ ساچمهای برادر خود را آزار میداده و این تمایلات سادیستیک، همراه با «فرهاد» بزرگ شده و حالا برای تخلیه خود نیاز دارد تا دندانهای همسرش، «ناهید» را خورد کند، یا مچ دست ِ همسایهاش را بشکند یا با تفنگ ساچمهای به کشتار موشهای خیابان روانه شود و یا بدتر از آن، سر یک خرگوش را از تنش جدا کند. سؤال اینجاست که اگر این بیماری از کودکی با «فرهاد» همراه بوده، چطور «ناهید» پس از هشت سال، برای اولین بار است که او را اینچنین میبیند؟ که اگر اینطور نبود و سادیسم ِ «فرهاد» همیشه قابل رویت بود که همسرش پس از هشت سال به خاطر رفتار شوهرش از دیگران پرسوجو نمیکرد. ممکن است متذکر شوید که «فرهاد» با یک بحران اقتصادی دست و پنجه نرم میکند و پیش از این، چنین نبوده است. پاسخ میدهم که طبق گفتههای مادر ِ «ناهید»، «فرهاد» یک حسابدار ِ ساده بوده و همیشه وضعی معمولی داشته است. واضح است که فیلمنامهنویس برای شروع داستان، بدون هیچ منطقی یک بیمار روانی خلق میکند تا قصهاش را آغاز کند. مسئلهای مهمتر نیز وجود دارد؛ به رفتار «فرهاد» با «ناهید» دقت کنید و ببینید چطور با همسر خود صحبت میکند. همسری که در ابتدا در جریان هیچچیز نیست امّا باید حرفهای توهینآمیز ِ «فرهاد» را تحمل کند. مشکل اساسی در منطق فیلمنامه، چگونگی و چرایی ِ بیماری روانی ِ «فرهاد» است و پس از هشت سال زندگی مشترک، ناگهان «ناهید» با بیماری شوهرش مواجه میشود. قطعاً این معضلات ناشی از عدم مطالعه فیلمنامهنویس درباره علم روانشناسی است.
3- پس از اینکه بالأخره متوجه میشویم که چه مشکلی برای «فرهاد» پیش آمده، همه چیز آشفتهتر به نظر میرسد، در صورتی که این آشفتگیها به پیرنگ داستان ارتباطی ندارد. مثلاً بی هیچ دلیلی باید شاهد دعوای موتورسوار و یک مرد باشیم یا باید جیغ و داد همسایهها و کتککاری «فرهاد» را تحمل کنیم و یا شکستن گلدان توسط مرد ِ «شَرخَر» و واکنش کمیک «ناهید» را مشاهده کنیم. دلیل وجود این صحنههای بیربط، این است که بهر حال هر فیلمنامهای به اوج و فرود و کشمکشهای عینی نیاز دارد و این روزها هم که صحنههای دعوا در سینما مُد شده است. حالا اگر این صحنهها با پیرنگ اصلی فاقد ارتباط علت و معلولی باشد مهم نیست؛ حداقل «آدرنالین» خون را که افزایش میدهد!
4- در پرده آخر که باید همه چیز به حالت تعادل بازگردد میبینیم که با سرعت و بیمنطق، بیش از نصف ِ مبلغی که «فرهاد» به شرکت بدهکار است (بیش از سیصد میلیون تومان) از آسمان میرسد (!) و تازه مشکل بعدی آغاز میشود: «ناهید» باید در خیابان به دنبال «فرهاد» بگردد. در این میان فیلمنامهنویس شخصیتی را خلق کرده است با نام «پرویز» که میتواند «فرهاد» را از طریق ِ «جیپیاس ِ معنوی» ردیابی کند و به طور شگفتانگیزی نشانی «فرهاد» را به دست «ناهید» بسپارد. کمدیترین صحنه فیلم هم صحنهای است که «ناهید» فرهاد را در خیابان پیدا میکند که در شیفتی شبانه، مشغول کشتار ِ موشهای خیابانی است. تیراژ پایان فیلم بر پرده نقش میبندد و مهمترین سؤالهایی که مطرح میشود این است: «فیلم درباره چه بود؟» یا «هدف از ساخت این فیلم چه بوده؟» و «این فیلم چرا باید ساخته میشد؟» و...