،من ضد همه هستم

**متن این نقد نقاط حساس داستان رو بازگو می کند**
فیلم من بسیار اهمیت می دهم به کارگردانی جی.بلیکسن در ژانر کمدی و هیجان انگیز است و به داستان زنی میپردازد که سرپرست سالمندانی است که نیاز به مراقبت دارند و از جانب دادگاه حکم مراقبت از آن ها صادر می شود. این فیلم نمونه بارزی از فیلم هایی است که ایده، روند و مولفه های خوبی دارند ولی در انتها برآیند قابل قبولی ارائه نمی دهند.
اولین و اصلی ترین شخصیتی که در فیلم با او آشنا می شویم مارلا با بازی رزاموند پایک است. با توجه به دیالوگ های اولیه ی فیلم تصور می شود که با زنی قوی، مستقل و موفق رو به رو هستیم اما به زودی متوجه می شویم که در واقع او فقط به منافع خودش اهمیت می دهد و برای دستیابی به این منافع حاضر به انجام هر کاری است ( رشوه دادن، گول زدن و...). مارلا در اصل شغل سرپرستی سالمندان را دارد و این سالمندان با حکم دادگاه و نظر پزشک به خانه سالمندان منتقل می شوند تا به دلیل بیماری یا ناتوانی از آنها مراقبت شود و در نتیجه ی این حکم تمام دارایی آنها به سرپرست، یعنی مارلا سپرده میشود تا او هزینه های نگهداری و درمان را از دارایی های آن فرد تامین کند. متوجه می شویم که مارلا به دنبال افراد پولدار و تنها می گردد تا بتواند با اختیار گرفتن سرپرستی آنها اموالشان را به نفع خودش مصادره کند. در اینجا بر خلاف دیالوگ های ابتدایی فیلم با یک کلاهبردار و کسی که به غیر از خودش به کسی اهمیت نمی دهد مواجه می شویم. ویژگی های بارز شخصیت مارلا حرص و طمع، تنفر از باختن، انتقام جو و مصر بودن است. در خلق شخصیت مارلا درست است که قوی بودن او را در شرایط مختلف در طول فیلم مشاهده می کنیم اما به دلیل اینکه این قدرت در جهت منفی و برای منافع شخصی بکار برده میشود عملاً حس خوبی برای بیننده نسبت به این شخصیت وجود نخواهد داشت و رفته رفته حس تنفری از او در بیننده شکل می گیرد. با توجه به رابطه عاطفی او با فرن در شخصیت او استقلال از جنس مخالف نیز وجود دارد.
در کنار شخصیت مارلا شخصیت فِرَن با بازی ایزا گونزالز وجود دارد که همسو با مارلا و شریک زندگی اوست. در شخصیت پردازی فرن هم نقطه مثبتی وجود ندارد و در مواقع مختلف عامل بازدارنده ای برای مارلا نیست و فقط اگر نظر مخالفی دارد به دلیل این است که جسارت و جرات مارلا را ندارد، به همین دلیل می بینیم که در ریسک کردن تردید می کند.
شخصیت زن دیگری که فیلم به ما معرفی می کند دکتر آرنوس است. او هم برای رسیدن به منافعش حاضر است در ازای دریافت رشوه و سهام یک شرکت، برای یک بیمار پولدار که نیاز چندانی به مراقبت ندارد نامه ناتوانی صادر کند و عملاً بیمار را به مارلا بفروشد.
بیمار، جنیفر پیترسن با بازی دایان ویست است. پیرزنی که در خانه خودش زندگی می کند و با توجه به پرونده اش هیچ خویشاوندی ندارد که باعث می شود شکار خوبی برای مارلا به حساب بیاید، غافل از آنکه این پیرزن دارای هویت جعلی است و در واقع مادر خلافکار روسی است.
با توجه به شخصیت های زنی که ذکر شد و شخصیت های زن دیگر فیلم از جمله آن هایی که در خانه سالمندان حضور دارند می بینیم فیلم در شخصیت پردازی زنان نکته مثبتی قرار نداده است و هر کدام از زنان نقطه تاریکی در شخصیت شان وجود دارد و عملاً چه در کاراکتر زنان و چه در کارکتر های دیگر فرد مثبتی دیده نمی شود و این خود جای سوال دارد. زنانی که بسیار منفعت طلب هستند و حاضرند برای دستیابی به خواسته هایشان از شرافت خود بگذرد چه دکتر باشند چه سرپرست سالمندان. اگر هم شخصیت مظلومی نشان داده می شود دارای هویت جعلی است و از خلافکار بودن فرزندش مطلع است و او را حمایت می کند. حضور چنین زنانی در فیلم خلاف جهت گیری های اخیر فیلمسازی جهان و مخالف حمایت از زنان در فیلم ها است و نقطه ضعفی برای آن به حساب می آید.
در مورد شخصیت های مرد داستان نیز همین اشکالات و نقاط تاریک وجود دارد.
اولین شخصیت مردی که با او روبرو می شویم قاضی دادگاه است. او در عمل اعتماد بیش از حدی به مارلا و حرف های او دارد. در چند دادگاهی که در فیلم برگزار می شود این قاضی در اصل فقط به تشخیص ها و حرف های مارلا بها میدهد و طرف دیگر را نادیده میگیرد.
شخصیت مرد دیگر که در فیلم حضور پیدا می کند رئیس خانه سالمندان است. که او نیز حاضر است برای پول هر کاری انجام دهد. برای مثال در ازای پول یک اتاق را برای مارلا نگه دارد یا حاضر می شود برای اذیت کردن جنیفر پیترسن به حرف مارلا گوش بدهد و برنامه روزانه او را تغییر دهد.
شخصیت های دیگر مرد نیز با اولین حضور پسر جنیفر یعنی رومن با بازی پیتر دینکلج به فیلم وارد می شوند. رومن که رئیس یک گروه مافیای روسی بوده که بعد از یک اتفاق، مرگ خودش را جعل کرده و بعد از نقل مکان، به فعالیت غیرقانونی خود که به نظر می رسد قاچاق انسان است ادامه می دهد. رفتارها و کارهایی که رومن انجام می دهد متناسب با شخصیت مافیایی او است. سنگدل و بی رحم بودن او و اینکه فقط به خودش و مادرش اهمیت می دهد درست انتخاب شده است اما در انتها می بینیم که بر خلاف شخصیت سرد و مقتدرش چگونه در مقابل مارلا ضعیف نشان داده می شود و حاضر می شود به او پیشنهاد همکاری بدهد.
دین اریکسون وکیل رومن است که برای اولین بار در سکانس مذاکره با مارلا با او آشنا می شویم. برخلاف اینکه وکیل یک شخص مافیایی است، عملاً در کار خود موفق نیست و نمی تواند مارلا را مجاب و متقاعد کند یا او را بخرد و در دادگاه نمیتواند در مقابل او پیروز شود. این ناتوانی و در پی آن سکانس عصبانیت رومن و پرتاب اشیا و غذا به سمت دین عملاً او را تبدیل به یک کاراکتر بی مصرف و بی عرضه می کند.
شخصیت های دیگری که که اطراف رومن هستند نیز برعکس شخصیت هایی که بارها در کنار خلافکارها و مافیا ها دیده ایم رفتار می کنند. برای مثال الکسی، پادوی رومن، فردی ترسو و بی عرضه است و از پس سادهترین کارها هم بر نمی آید. عدم موفقیت او در دزدیدن جنیفر و به پا کردن آشوب بی دلیل در خانه سالمندان و در آخر نیز مغلوب شدن ساده لوحانه توسط مارلا و فرن و دستگیری او توسط پلیس بیانگر ضعف او است. همچنین بادیگاردهای رومن نیز در مقابل مارلا قادر به محافظت از او نیستند و شکست می خورند.
با توجه به نکاتی که گفته شد نحوه خلق شخصیت ها و شخصیت پردازی ها نقطه ضعف اصلی فیلم است. عدم حضور شخصیت مثبت در فیلم و همچنین وجود ایراد در شخصیت پردازی، ایده ی اصلی و روند داستان را دچار مشکل کرده است. اگرچه که بازی بازیگران در فیلم قابل قبول است و سه شخصیت اصلی یعنی پایک، دینکلج و ویست بازی های درخشانی ارائه داده اند (پایک برای این فیلم برنده جایزه گلدن گلوب شده است)، اما باز هم ویژگی های شخصیتی آنها هرگونه همذات پنداری یا حتی طرفداری از آنها را از بیننده سلب می کند و در انتها بیننده نمی داند، دوست دارد کدام یک موفق باشند.
روند آغازین فیلم و داستان بسیار خوب است و بعد از مشخص شدن پیکره ی اصلی داستان به ایده جالب آن پی می بریم. ایده ای که پتانسیل ایجاد اتفاقاتی جذاب و جالب خواهد داشت. می توان گفت که روند داستان تا میانه ی فیلم، مسیر خوبی را طی میکند و وجود تعلیق ها و و چالشهای مناسب به این روند کمک می کند. اما زنده ماندن عجیب و غیر واقعی مارلا و سپس نجات یافتن فرن از مرگ، روند داستان را از روال طبیعی خارج می کند. درست است که مارلا را در طول فیلم قوی و برنده می بینیم اما تبدیل شدن او به یک شخصیت جنگجو، مانند جیمز باند در نیمه پایانی و موفقیت او در ردیابی رومن و از میان برداشتن دو بادیگارد و همزمان بیهوش کردن و دزدیدن او، در روند شخصیتپردازی او بسیار غیر طبیعی است. اقتدار بیش از حد مارلا در کنار بی عرضگی اطرافیانِ رومن که در بالا هم ذکر شد، فقط در جهت ادامه روند مورد نظر فیلمنامه و کارگردان بوده و در واقع از مسیر اصلی منحرف شده است.
نکته قابل بحث دیگر نیز نحوه سرانجام دادن به شخصیت مارلا بعد از کشمکش طولانی بین او و رومن است. اتفاقی که توسط رومن برای از بین بردن مارلا می افتد و او جان سالم به در می برد بیشتر شبیه یک تنبیه کوچک برای شخصیت او است و البته ماشه ای برای شروع انتقام. اما می دانیم که چنین شخصیت بی رحمی که حتی به سالمندان نیز به چشم پول و منفعت نگاه می کند نیازمند فرجام و مجازات است. هرچند که می بینیم، بعد از جدال های مارلا و رومن این دو با هم شریک می شوند و شرکت حمایت از سالمندان را تاسیس میکنند و به پول زیادی دست می یابند. در انتها مارلا توسط فرزند یکی از همان سالمندان که در ابتدای فیلم دیده بودیم به قتل می رسد. این پایان بندی میتوانست بهتر صورت بگیرد و همان پایانِ کشمکشِ هر دو شخصیت، پایان بخش فیلم باشد. ادامه حرص و طمع مارلا تا کشته شدن اش زیاده روی در روند داستان و مجازات شخصیت اوست. همان فرجامی که برای دکتر آرنوس نیز انتخاب شد. رومن با اینکه مافیایی و قاتل است مجازات و فرجام او مسئله این فیلم نیست و اهمیت چندانی ندارد و اتفاقی که در پایان برای مارلا می افتد به مراتب مهمتر خواهد بود.
با توجه به آنچه که گفته شد فیلم من بسیار اهمیت می دهم با وجود بازی های بسیار خوب بازیگرها، همچنین ایده جالب و روند جذاب داستان تا نیمه های راه، به دلیل وجود اشکالات زیاد در ادامه داستان و شخصیت پردازی در انتها بیننده را راضی نکرده و برآیند تمام عناصر، منتهی به تولید یک فیلم خوب نشده است.