فلسفه ی فراموشی در نامزد احتمالی اسکار....

به نام خدا
مثل اینکه بعد از مدتی تماشای آثار درجه B، پاپ کورنی و فوق پاپ کورنی(پاپ کورن داغ) بالاخره نتفلیکس خودی نشان داد و با پخش محاکمه 7 شیکاگو اولین_البته نه اولین بلکه از اولین های نامزد اسکار امسال را معرفی کرد...
عجیب نیست اگر بگوییم این فیلم همه ی جوانب ژانر خود را همزمان هم نقض کرد هم اثبات. اینش دیگر کار کارگردان آینده دار در کنار دیگر کارگردانان آینده دار نو ظهور چون برایان دافیلد_شینوچیرو یودا_ جرمی گاردنر_ ناتالی اریکا جیمز و... است. کارگردان با استعداد و احتمالاً صاحب سبک آینده ای نه چندان دور یعنی آقای آرون سورکین.
سورکین موفق شد نه به خاطر طراحی صحنه و طراحی تولید،نه به خاطر ستارگان انگشت شمارش در فیلم، نه به خاطر کارگردانی اثر، بلکه به خاطر نویسندگی آن. وی همچون فرانسیس فورد کاپولای بزرگ بیشتر از کارگردان بودن، یک نویسنده ی موفق است. استعارات، شوخ طبعی ها، کنایات و ریز نکات فیلمنامه محاکمه 7 شیکاگو که همگی توسط خود او به روی کاغذ و سپس داخل دوربین فیلمبرداری وارد شدند این عامل را ثابت میکنند. حال در مورد خودِ فیلم چه؟
فیلم مورد نظر که مرا در وهله ی اول(بدون هیچ دلیلی) به یاد مرد ایرلندی انداخت چیزی بیشتر از مجمع ستارگان حال حاضر سینما چون ساشا بارون کوهن، ادی ردمین، یحیی عبدالمتین دوم، جرمی استرانگ، جوزف گوردون لویت، توماس میدلتیچ، فرانک لانگلا، ویلیام هرت، مایکل کیتون و مارک رایلنس و... بود.
داستان بیوگرافی وار (زندگی نامه ای) این اثر که اتفاقات و جنبش های اجتماعی دهه 60 شیکاگو که بر ضد جنگ ویتنام صورت گرفته بود و رهبران این جنبش ها تنها، جوانانی بودند که در درخواست مسالمت آمیز در مورد پایان دادن به جنگ تضاهراتی کرده و ناخواسته و به اشتباه به دادگاه شیکاگو کشیده شده و صد و اندی روز بدون هیچ اتهام واضحی محاکمه میشدند. آنان به قید وثیقه آزاد بودند اما زندان شدنشان از این آزادی زور وار بهتر بود. در فیلم، ما 78 الی 80 درصد از میزانسن را در دادگاه مشاهده میکنیم. کمی در مناطق مختلف چون کافه و... _کمی در فلش بک های قبل از بازداشت شدنشان _کمی هم در پایگاه استقرار و مشورتشان که آن را به مزاح دفتر توطئه میخواندند. همین میزان میانه روی و تعادل تدوین اثر که خود به تنهایی قدرت کمپانی و تهیه کننده فیلم را به رخ میکشد کافیست تا فیلم ما لایق حد اقل یک اسکار در سال خودش بشود. البته لایق این اسکار است به این دلیل که مانند درام های دادگاهی رایج عمل نکرد و برخلاف آنها کاری کرد که ما(مخاطبان بیننده اثر) از نما های دادگاه و محاکمه، بیشتر از سایر سکانس های دیگر لذت ببریم. این فیلم صد در صد به پای درام دادگاهی معروف و شاهکار 12 مرد خشمگین نمیرسد اما لااقل برای اثبات این نکته که ژانر ها هرگز نمیمیرند، فقط تغییر و تبدیل دارند مناسب است. به شخصه نمیدانم چه مقدار انسان با این فرضیه موافق اند. همین که برای خودم اثبات شده کافیست.
فیلم شروع شلوغ و پایانی حماسی دارد. یک بازگشت میزنیم به ابتدای اثر. سورکین در نوشتن فیلمنامه بسیار خلاقیت و نوآوری به خرج داد که این خلاقیت ها نه با دوربین فیلمبردار، بلکه با متصدی ادیت یا همان تدوین از واژه مطلق، به دیدار و شنیدار در آمدند. از نمونه آنها که بیشتر در ابتدای فیلم قابل مشاهده است پیوند و برش لنگان نما هاست. حرف های بازیگران روی هم سوار میشود و جملات زیبا و البته در مواردی طنز و فوق طنز پدید می آورند. این نمونه کار چیز جدیدی در سینما نیست. چه بسا پس از جنبش مونتاژ شوروی در سال 1920 میلادی این نوع پیوند به همراه سبک های متنوع دیگر در فیلم ها استفاده میشد و هر از چندگاهی مانند این فیلم با تصاویر مستند وار از حوادث حقیقی همراه میشدند. این کار تازه ای نیست اما استفاده مداوم و خلاقانه آن کار سخت و جدیدی است که باز در این فیلم مشاهده شد. برای مثال پرسش و پاسخ وکیل از شهود به صورتی است که مثلا وقتی روز اول محاکمه از شاهد سوالی میپرسد، پاسخ آن سوال را شاهد روز بعدی محاکمه میدهد. انگار در یک نما که هیچ کس حتی از جای خود تکان نخورد_ شاید هم تکان خوردند و ما ندیدیم_ یک روز گذشت و سوالی که از شاهد دیروز پرسیده شد از شاهد امروز نیز پرسیده شد. باز با مثالی از تاریخ سینما حجت را در این مسئله با شما تمام میکنیم. لورنس گریفیث در امریکا و سرگئی اینزشتاین در شوروی نیز در 20 _25 سال پس از تولد سینما، به صورت غریزی یا علمی تفاوت زمان حقیقی را با زمان روی پرده فهمیده بودند. آن ها بودند که بازی با زمان را وارد این هنر کردند و دو نکته را ثابت کردند.
1_سینما یکهنر است.
2_سینما یکعلم است.
اساتید این هنر علم نما که خود آنها هنر را فرزند علم میدیدند و زندگی سراسر سینما را بسته به خاصیت چشمان انسان میدانستند فراوان بودند و امروزه کارگردانان بزرگ جهان، فرزندان و پیروان همان اساتید هستند. کسانی که تا به آنها بها داده نشود نمیتوانند خود را بروز دهند اما اگر بروز دهند، با آثار خود همه را شگفتزده کرده و نسل جوان و جدید کارگردانان را به وجود می آورند.
فیلم به غیر از نظر بصری که ارزش آن را به بالا هدایت میکرد یک ارزش لایه ای عمیق نیز داشت. ارزشی که آن را فلسفه ی فیلم میخوانند و همه ی فیلم آن آن را دارند. اما تشخیص بعضی آسان و بعضی سخت است. تمام سینما به فلسفه اش مرتبط و وصل است. شاید 6 سال اول سینما از سال 1895 تا 1901 این مطلب معنی خاصی نداشت، اما پس از ورود داستان به سینما توسط جرج ملیس فرانسوی، معنا پیدا کرد. معنایی که هر چه زمان بیشتری میگذرد عمیق تر میشود و این سرعت به بزرگ شدن و جوان شدن هنر سینما بسته است. وزولد پرودوفکین که نیز سینما را به موجود زنده ای تشبیه میکرد. حقيقتاً درست میگفت. روحش شاد!
سینما زنده تر و پویا تر از آنی است که ما میدانیم و میشناسیم.
ولی فلسفه اثر چیست؟؟*
این فلسفه در محاکمه 7 شیکاگو رتبه ی اولویت داری داشت. قضاوت زود هنگام و چپ گرای قاضی هافمن که بیشتر از عدالت و عقل، توسط احساس وی بود (و همین عامل در دهه 70 باعث رد صلاحیت وی شد) مشکل اصلی ماجرا و ریشه این فیلمنامه تو در تو و امثال آن اند. وقتی فلسفه ی اصلی این تضاهرات فراموش شد و دغدغه ی اصلی بردن و به زندان نیفتادن شخصیت ها گشت، ورق ماجرای اصلی نیز برگشت اما نویسنده قهار آن یعنی خود آرون سورکین، انتها و پایان ماجرا را به صورت حماسی و پاسخ به صبر مخاطب برای گم شدن دلیل اصلی اعتراض، یعنی پایان دادن به جنگ و نجات هزاران هزار نوجوان و جوان امریکایی که در ویتنام میجنگند و کشته میشوند تنظیم کرد. با اینکه چندین بار در اواسط فیلم به فلسفه ی اصلی جنبش اشاره شد، اما پایان حماسی فیلم بود که آن را به صورت واضح رعایت کرد.پس از صمیم قلب بخواهیم که نکند روزی بیاید که به دلیل مشکلات و دغدغه های فرعی، فلسفه ی اصلی خود را فراموش کرده و فرعیات را اصل قرار دهیم...!
و السلام...