لذتی که در بخشش اش نیست

«لانتوری» ساخته رضا درمیشیان، با بازی نوید محمدزاده، باران کوثری و مریم پالیزبان فیلمی پرسروصدا با موضوعی حساس و تاثربرانگیز اما از نظر هنری کم مایه است. فیلم ماجرای گروهی از خلافکاران را روایت میکند که سردسته این گروه، پاشا (نوید محمدزاده)، عاشق دختری به نام مریم (مریم پالیزبان) می شود که این عشق به فاجعه ای ختم می شود.
فیلم دو بخش داستانی و مصاحبه ای دارد و به صورت ترکیبی از این دو فرم روایت می شود. مصاحبه ها حالتی شبه مستند به فیلم داده است که به دلیل استفاده از بازیگران معروف جعلی بودنش به سادگی قابل تشخیص است. به همین دلیل شبه مستند در داستان حل شده و بیننده داستان فیلم را به صورت یکپارچه دریافت میکند. مخاطب مجبور است ماجرایی را که می توانست به فرم عادی داستانی روایت شود، به صورت ترکیبی از داستان و مصاحبه ببیند و صحنه های تکراری مصاحبه با افراد مختلف را با میزانسن هایی ثابت دریافت کند که این امری خسته کننده و ملال آور است.
مصاحبه شونده ها از اقشار و با افکار مختلفی انتخاب شده اند و فیلم سعی دارد وجود عقاید و نظرهای مختلف درباره خشونت در سطح جامعه و همچنین مساله قصاص را نمایش دهد. این دلیلی موجه برای انتخاب چنین فرمی است اما محتوایی که دراین قالب ارائه شده است کیفیت چندانی ندارد. حرفها و نظراتی که از جانب مصاحبه شونده ها شنیده می شود همان نظرات تکراری و کلیشه ای است که در صفحات مختلف شبکه های اجتماعی و رسانه های فعال قابل دسترسی است. درهیچ کدام از مصاحبه ها سخن تازه ای نه درباره جرم و خشونت و نه درباره قصاص است. لانتوری مجموعه ای از همان حرفهای تکراری است که حتی جنبه کارشناسانه هم پیدا نکرده است و فیلم علیرغم ظاهر موشکافانه اش به هیچ عنوان جرم شناسی نکرده و مجرم را روانشناسی نمی کند.
فیلم به موضوعات مختلفی می پردازد که فضا را مشوش کرده است. اختلاف طبقاتی، خشونت و زورگیری، رانت خواری، قصاص و... اما دو بخش با دو موضوع در فیلم می توان یافت؛ بخش نخست معرفی گروهی به نام لانتوری با موضوع کلی وجود خشونت در جامعه و بخش دوم ماجرای عاشقانه پاشا و مریم.
بین دو موضوع مرز مشخصی ایجاد شده است. ماجرایی از یک زورگیری توسط بارون (باران کوثری) عنوان می شود و ازآنجا داستان با موضوع خشونت و یک باند زورگیر به داستانی عاشقانه تغییر می کند. این تغییر ناگهانی، موضوع نخست را عقیم باقی میگذارد و مساله وجود خشونت در جامعه و اختلاف طبقاتی بی نتیجه رها می شود. ازآنجاکه موضوع دوم دارای حساسیت بیشتر و فضای ملتهب تری هست، تمام توجه مخاطب به موضوع دوم جلب شده و موضوع نخست رها می شود. به ظاهر مطرح کردن موضوع خشونت و اختلاف طبقاتی مقدمه چینی برای بخش دوم است. اما تمام ماجراهای بخش نخست اگر طور دیگری بود و پاشا زورگیر هم نبود باز تغییری در بخش دوم ایجاد نمی شد. در اصل اسیدپاشی هیچ ربطی به زورگیری، اختلاف طبقاتی، رانت خواری و سایر موضوعات بخش نخست ندارد. بنابراین باتوجه به حساسیت و تاثیرگذاری بیشتر بخش دوم و عدم ارتباط دو بخش، بخش نخست زاید به نظر می رسد.
اما بخش دوم که فضایش حاکم بر فیلم است، از یک ماجرای عشقی به مساله قصاص می رسد. اگر بخش دوم را به عنوان یک درام مستقل درنظر بگیریم فرمول «مقدمه، کشمکش، نتیجه گیری» به وضوح در آن لحاظ شده است. مقدمه شامل عشق پاشا و مریم، کشمکش در اسیدپاشی و نتیجه گیری در قصاص. محرک اصلی این درام که کشمکش را ایجاد کرده اسیدپاشی است. این محرک نیز به صورت یک حادثه ناگهانی رخ می دهد. باتوجه به ماجرای پاشا و نامزد مریم، اقدام به اسیدپاشی از شخصیتی مانند پاشا دور از انتظار نیست.
عشقی که در فیلم نمایش داده می شود دارای کمترین عمق است. عشق در یک نگاه، آشنایی با دزدیدن کیف مریم و نهایتا رابطه ای یک طرفه. بنظر نمی رسد که این اولین شکست عشقی پاشا باشد. فیلم اطلاعات چندانی از نوجوانی پاشا نمی دهد. اما از سردسته یک باند زورگیر انتظار نمی رود که در سنین جوانی یا حتی نوجوانی شکست عشقی و حتی خیانت را تجربه نکرده باشد. تنها توجیهی که برای اقدام پاشا وجود دارد این است که عشق او به مریم با عشق های قبلی تفاوت دارد که فیلم چیزی از تفاوت این عشق نمی گوید.
در سکانس پایانی فضای ملتهبی حاکم است که مخاطب را از توجه به جزئیات بازمی دارد. یکی از جزئیات مهم عدم پرداخت مناسب به حس مریم است. در ابتدای سکانس که مریم قصاص می خواهد و حرفهای روحانی نیز در او اثر ندارد، حس انتقام جویی مریم به خوبی قابل درک است. اما زمانیکه مریم کلمه "بخشیدم" را به زبان می آورد هیچگونه حس همذات پنداری میان مخاطب و مریم ایجاد نمی شود. ازآنجاکه عشق یک طرفه از پاشا به مریم بوده، این بخشش بزرگی است و باید لذت مضاعفی برای مریم به همراه داشته باشد. اما لذت یا حتی حسی که بخشش در این لحظه دارد کاملا عقیم مانده و به مخاطب منتقل نمی شود. بنابراین بخشش مریم عنصری شدیدا تحمیلی است و آنچه را که فیلم هدف خود قرار داده است وارونه می کند. بدین صورت که انتقام جویی را به مخاطب منتقل کرده و لذت بخشش را وامیگذارد. تمام تلاش فیلمساز برای درست کردن این بزرگترین ایراد فیلم ناکام است و فضای بهم ریخته با دیالوگ یک وکیل (مبنی براینکه این فیلم دراصل نمایش دهنده عمل بزرگ مریم است) انسجام نمی یابد.
پس از آنکه بخشش اعلام می شود قاضی پرونده حکم جانی را تنها پنج سال حبس عنوان می کند. یعنی آن چاقوکش، زورگیر، قاتل و مفسد فی الارض تنها با پنج سال حبس مجازات می شود و این خلاء قانونی در صحنه های پایانی فیلم به طورچشم گیری فرصت نمود پیدا می کند، هرچند که به عاقبت این بخشش هرگز پرداخته نمی شود. فیلم حتی به پشیمانی پاشا نیز عمق نمی دهد و پشیمانی او در حد چند "گوه خوردم، غلط کردم" و گریه ای مصنوعی پس از بخشش باقی می ماند که به هیچ عنوان بیانگر عمق پشیمانی یک شخصیت نیست. با این اوصاف این چگونه بخششی است؟ آیا بخشش پاشا و امثال او موجب حیات و بقای جامعه است؟
محتوای فیلم از زوایای مختلفی به مسئله قصاص پرداخته است و تمامی حواشی موجود مبنی براینکه فیلم حکم قصاص را نقد می کند بی پایه و اساس است. البته که فیلمساز جوان و جویای حاشیه بر این حواشی سوار شده و ترجیح می دهد خودش و فیلمش را مخالف قصاص جا بزند. درحالیکه اگر نگاهی عمیق به بخش دوم و خصوصا سکانس آخر بیاندازیم، فیلم کاملا نتیجه عکس داده است و بخشش را در چنین مواردی بی اساس و اشتباه قلمداد می کند.
حجتی واضح در فیلم وجود دارد که این نگره را به شدت تقویت می کند. مریم هر دو چشمش نابینا شده است. او نمی تواند صحنه قصاص را ببیند. پس از کجا می داند که چه زمانی باید بخشش را اعلام کند؟ اصلا او برای چه آنجا نشسته و چه چیزی را می خواهد مشاهده کند؟ آیا اگر لذتی در انتقام است، مریم می تواند آنرا دریافت کند؟ فیلم از یک طرف به لذت بخشش نپرداخته است و از طرف دیگر نشان می دهد تنها کسی نمی تواند لذت انتقام را درک کند که کور است. کسیکه کور است و نمیتواند لذت انتقام را درک کند بالاجبار گذشت می کند تا شاید لذتی در بخشش بیابد؛ و این قابل بسط به سایر موارد نیز هست و می توان اینگونه پیام فیلم را قلمداد کرد: برای آنکه لذت انتقام را نچشیم باید کور باشیم وگرنه لذتی هم در بخشش نیست.
فیلم نشان می دهد که بخشش از سوی مریم کاملا کورکورانه صورت پذیرفته است. نکته جالب در اینجاست که مریم تا پیش ازین نیز کور بوده و حقایق جامعه را مشاهده نکرده است. او که به دنبال جلب رضایت از خانواده های قربانی بوده به محض آشنایی با پاشا تازه چشمش به زوایای دیگری از جرم و جنحه در جامعه باز می شود. برخورد مریم با این زوایای تازه، تنها رسانه ای و تبلیغاتی است و به گرفتن چند عکس از این موارد اکتفا می کند. مریم عمق فاجعه را در نیافته است. عمق فاجعه پاشا و امثال او هستند که مریم حتی در شناخت پاشا نیز خطا می کند و نمی تواند درک کند فردیکه برای بدست آوردن هرچیز زورگیری کرده است برای بدست آوردن عشق نیز به همین طریق عمل خواهد کرد. پس مریم کور است و آن مریم نابینایی که در سکانس پایانی نمود عینی پیدا کرده است نماینده همه فعالین اجتماعی و حقوق بشری است که در بسیاری از موارد کورکورانه، تبلیغاتی و رسانه ای عمل می کنند و بخششی که مطالبه می کنند بی پایه و اساس است و در اصل خودشان را به کوری زده اند و حقایق را نمی بینند.
مساله دیگری که باید به آن پرداخت اثر بخشش بر روی شخص پاشا است. آیا این بخشش پاشا را متنبه کرده است و در او تغییر شگرفی ایجاد کرده است؟ چنین چیزی در فیلم دیده نمی شود. برعکس، فیلم در مکالمه بین بارون و پاشا در زندان نشان می دهد که هنوز پاشا در فکر مریم است و می توان اینطور نتیجه گرفت که او بعد از حبس مجددا اقدام به ایجاد مزاحمت برای مریم خواهد کرد. اما نتیجه دیگری که به صورت منطقی می توان گرفت این است که پاشا راه دیگری جز ادامه دادن به جرم و خلافکاری ندارد. بسیار ساده انگارانه و در حقیقت کودکانه است که خیال کنیم پاشا متنبه شده است و پس از کشیدن حبس کار شرافتمندانه ای پیدا می کند و زندگی سالمی را می گذراند! پاشا تخصصی ندارد و کاری از او بر نمی آید. آیا او که از ثروتمدان، میلیونی زورگیری کرده حاضر است برای مزدی اندک کارگری یا شاگردی کند؟ چه کسی حاضر است به چنان مجرمی که اکنون حالات روان پریشی نیز دارد کار بدهد؟ برای پاشا راه دیگری جز ادامه دادن به خلافکاری های سابقش نیست. او نمونه بارز فردی است که در باتلاق جرم و خلاف گیر کرده است. نکته ظریف و در اصل بزرگترین امتیاز فیلم در همین است که برای مخاطب این سوال را ایجاد کند که عاقبت ماجرا چه می شود؟ هرچند فیلم مساله را کارشناسی نکرده است اما به خوبی مخاطب را به جایی می کشاند که قدرت تحلیل و استنتاج پیدا می کند و خودش می تواند حدس بزند که در نهایت چه سرنوشتی انتظار پاشا را می کشد.
اما اگر در سطح باقی بنمانیم و فیلم را منتقد حکم قصاص بدانیم باید پرسید جایگزین فیلم برای حکم قصاص چیست؟ آیا بخشش؟ چگونه فیلم تبلیغ بخشش به جای قصاص می کند درحالیکه هیچ لذتی از این بخشش به مخاطب القا نمی شود؟ فیلم آنقدر در شخصیت پردازی پاشا آش را شور کرده است که او را فراتر از یک مجرم، فردی منزجر کننده در پایان جلوه می دهد و به سختی می شود برای او دلسوزی کرد. خصوصا با وجود هادی در فیلم (دانشجویی که در بهزیستی دوست دوران کودکی پاشا بوده) به سادگی قیاسی میان این دو صورت می گیرد و اگر ترحمی هم وجود داشته باشد رنگ می بازد. بااینحال بهترین پاسخ همان عاقبت ماجراست. باید از تمام کسانی که «لانتوری» را منتقد قصاص می دانند، باتوجه به آنچه از فیلم دریافت کرده اند، نظرشان را درباره عاقبت ماجرا پرسید: پنج سال بعد چه موجودی به جامعه بازمی گردد؟ فردی سالم و اصلاح شده یا مجرمی تازه نفس؟
بنابراین برخلاف آنچه که ظاهر امر نشان می دهد فیلم نه تنها قصاص را نقد نمی کند بلکه بخشش را امری خطیر برای جامعه قلمداد کرده است و حتی طلب بخشش را نیز کورکورانه و بی اساس خوانده است و باید گفت اگر هدف درمیشیان نقد قصاص و تبلیغ بخشش بوده، کاملا در نیل به این هدف شکست خورده و بجای قصاص، بخشش را نقد کرده است.