هیاهوی بسیار برای هیچ

خشم و هیاهو را باید یک برداشت آزاد (نه اقتباس) از ماجرای قتل لاله سحرخیزان به دست شهلا جاهد دانست. برداشت آزادی که به خوبی عناصر اصلی را جابجا کرده است و مستقیما اشاره به ماجرای واقعی قتل لاله سحرخیزان ندارد. عدم پایبندی روایت فیلم به ماجرای واقعی شهلا جاهد را در تفاوت های عمده ساختاری میان این دو ماجرا میتوان کشف کرد.
مهمترین تفاوت بین روایت فیلم و ماجرای واقعی این است که در پرونده قتل لاله سحرخیزان، ناصر محمدخانی در زمان وقوع قتل آلمان بوده و کمترین اتهام به او در پرونده وارد بود اما در روایت فیلم خسرو از متهمین اصلی است و به گفته خودش شش ماه بازداشت بوده و از هرگونه فعالیت بازمانده است.
بنابراین هرچند ماجرای فیلم، ماجرای شهلا جاهد را به ذهن متبادر میکند اما این تفاوت، که یک تفاوت بنیادین است، نباید موجب شود که قیاسی بین این دو موضوع صورت بگیرد و فیلم با قیچی "داستان واقعی" نقد شود. از طرفی خود فیلم هم ادعایی بر واقعی بودن ندارد و حتی در ابتدای فیلم هم ذکر میشود که هرگونه مشابهت با شخصیت یا ماجرای واقعی را رد میکند. ضمنا همانطور که گفته شد در طرح داستان هم یک تفاوت بنیادین قرار داده شده که مخاطب هوشمند از قیاس با ماجرای واقعی پرهیز کند. با این تفسیر خشم و هیاهو را میتوان یک برداشت آزاد خوب از ماجرای قتل لاله سحرخیزان دانست.
خشم و هیاهو درامی است که در ظاهرش بین عاشقانه بودن، جنایی بودن و دادگاهی بودن سیر میکند. شخصیت پردازی های گنگ با بازی های ضعیف و مصنوعی دارد. فرم بصری برای روایت چنین درام سردرگمی آنچنان توانمند به چشم می آید که بیشتر به نظر جلوه نمایی میرسد تا فیلمسازی. هرچند که در برخی صحنه ها فرم بصری همراه محتوا شده و صحنه را تکان دهنده میکند اما ایراداتی را هم در اصل ماجرا ایجاد میکند که به آنها خواهیم پرداخت.
در ابتدا به بررسی نوع درام خشم و هیاهو میپردازیم. پیش ازین یک توضیح لازم است که فیلم از منظر روایی به چهار بخش عمده زیر تقسیم شده است:
بخش اول: روایت از دید خسرو
بخش دوم: روایت از دید پسر خسرو (پاساژ)
بخش سوم: روایت از دید حنا
بخش چهارم: روایت از دید سوم شخص (دادگاه)
درام عاشقانه
در درام عاشقانه محور کشمکش، عشق میان دو یا چند نفر است. خشم و هیاهو با شکلی شبیه به درام عاشقانه آغاز میشود. عشقی یک طرفه از حنا به خسرو که البته آنچه دیده میشود بیشتر نامش مزاحمت است تا عشق. خسرو نیز خودش را شیفته خانواده و علی الخصوص همسرش تینا معرفی میکند. تا جاییکه روایت خسرو پایان میابد و به روایت پسر خسرو میرسیم.
اینجا درام عاشقانه رنگ باخته و با دفاعیات خسرو از خودش مبنی بر اینکه کجای دنیا از بچه پنج ساله بازجویی میکنند، شکل خود را به یک درام جنایی تغییر میدهد. قرار گرفتن دفاعیات خسرو علیه اظهارات پسرش درکنار پایان بندی اظهارات خود خسرو، که به صحنه قتل میرسد، کاملا ذهن را از یک درام عاشقانه به سمت یک درام جنایی میبرد. این سیر با آغاز اظهارات حنا و دفاعیاتش در مقابل بازجو تکمیل میشود و فیلم کاملا رنگ یک درام جنایی را به خود میگیرد.
این تغییر و سیر از درام عاشقانه به درام جنایی به خوبی و با پیوستگی انجام شده است. قرار گرفتن بخش دوم، هرچند کوتاه، اما مانند یک پاساژ عمل کرده و سیری روان بین دو بخش اول و سوم ایجاد میکند. نویسنده کاملا آگاه بوده که تا پایان اظهارات خسرو ذهن مخاطب معلق است و قرار گرفتن ناگهانی اظهارات حنا بعد از اظهارات خسرو موجب میشود که مخاطب جا بخورد و نتواند اینگونه تعیین تکلیف کردن فیلم را، پس از یک زمان طولانی شناوری، هضم کند.
وقتیکه به بخش سوم میرسیم دوباره محوریت عشق قوت میگیرد. اینبار عشق یک طرفه از خسرو به حنا که باز هم نمیشود اسمش را عشق گذاشت و بیشتر اطوارها و اداهای عاشقی است، در قالب دیالوگهای سطحی و کلیشه ای که با یک بازی مصنوعی از نوید محمدزاده همراه میشود. اینبار نیز حنا خودش را بسیار فداکار معرفی میکند طوریکه حاضر است از تینا (که به گفته خودش زنی پرخاشگر و حسود است) با دل و جان پرستاری کند.
با پایان اظهارات حنا یک سوال مهم در مورد موجودیت عشق در این رابطه و کل روایت باید مطرح شود. آیا مخاطب تا پایان بخش سوم چیزی شبیه به عشق دیده است؟ عشق را مخاطب میتواند در پشت پرده اظهارات حنا و خسرو برای خودش تخیل کند و اگر هم حرفی از عشق به میان میاید در قالب دروغ یا اتهامی به طرف مقابل مطرح میشود.
سوال مهم دیگر اینکه آیا مخاطب باید در اثر کشمکش عشقی فیلم را دنبال کند؟ اگر چنین نیست پس چگونه محوریت این درام را باید عشق قرار دهیم و آنرا درام عاشقانه ارزیابی کنیم؟ چیزی که تا پایان بخش سوم کشش ایجاد کرده است صرفا اظهاراتی نقیض هم است که فیلم را بیشتر شبیه درامهای زنانه امریکایی میکند که مخاطبش صرفا پیگیر موضوعات بی اهمیت لفظی است. مخاطب خشم و هیاهو بیشتر تمایل دارد بداند اظهارات حنا، درمقابل اظهارات خسرو چیست و این تمایل فارغ از وجود عشق یا هر عنصر عشق گونه ی دیگری (مانند هوس) تا پایان بخش سوم است. همچنین رنگ و بوی درام جنایی و وجود عنصر قتل و کشش برای کشف قاتل هم کمک به پیگیری ماجرا از طرف نوع دیگری از مخاطب میکند. با این توضیحات، و با توجه به اینکه بخش چهارم هم بیشتر در دادگاه میگذرد نمیتوان خشم و هیاهو را یک درام عاشقانه ارزیابی کرد.
درام جنایی
مخاطبی که تحت تاثیر کشمکش جنایی و عنصر قتل در فیلم خشم و هیاهو قرار میگیرد، اصلی ترین المان یک درام جنایی را از فیلم گرفته است. در درامهای جنایی موضوع کشف قاتل یا پرده برداری از راز یک جنایت است. این عنصر کمابیش در فیلم وجود دارد و ریشه ای از یک درام جنایی را به بدنه فیلم میدهد.
اما در بدنه و همچنین در شاخ و برگ ها عناصر دراماتیک جنایی جایگاهی ندارند. برای مثال بازجو یا کارآگاه تنها یک تیپ سطحی از بازجویان آگاهی تصویر شده که با داد و فریاد و تحقیر مظنون سعی در کشف راز جنایت دارند. همچنین بازجو هیچ محوریتی در کل ماجرا به جز در بخش چهارم به خودش نمیگیرد. درحالیکه در نمونه های موفق درامهای جنایی نقش کارآگاه یا بازجو بسیار پررنگ تر از این دیده میشود.
اکتی که از نقش یک بازجو یا کارآگاه (حتی به عنوان یک شخصیت فرعی مانند فیلم غرامت مضاعف) در درام جنایی انتظار میرود این نیست که تنها بنشیند و از اظهارات مظنونین سعی بر نتیجه گیری کند. کل اکتی که از یک بازجوی درام جنایی در خشم و هیاهو دیده میشود در انتهای بخش سوم است که مساله اثر انگشت و حلقه را مطرح میکند که بعد از آن هم بسیار به سرعت بهانه هایی مصنوعی برای هر دو آورده میشود که مثلا اینطور به نظر برسد که متهم هر دو مساله را توجیه و خودش را رفع اتهام کرده است!
به عنوان یک درام جنایی، بهتر بود کارآگاه در تحقیقات فعالانه صحنه جرم مشارکت بیشتری پیدا میکرد و تاکید بیشتری روی مدارک یافت شده از صحنه جرم به عمل می آمد. اما کارآگاه در خشم و هیاهو بسیار منفعل تر از آنچه از یک درام جنایی انتظار میرود هست.
مطابق اظهارات خسرو، او شب قبل ازینکه به سفر برود به خانه ی حنا رفته و حنا کنار پنجره در حالیکه برف می آید دیده شده است. پس شب قبل از حادثه برف باریده است. علتی هم ندارد که خسرو بخواهد درباره برف آمدن (که کاملا قابل تحقیق است) به بازجو دروغ بگوید! از طرفی در صحنه ی دیگر میبینیم که قاتل نامرئی نیز تعدادی رد پا در برف به جای میگذارد. از قدیمی ترین انواع درامهای جنایی، بررسی "ردپا" از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین اموری است که توسط کارآگاهان انجام میشود. از بین آن همه رد پا در برف کافی است یکی سالم مانده باشد و مورد بررسی کارآگاهان قرار بگیرد که این ردپاها، اثر کفش چه کسی است؟ کفش زنانه است یا مردانه؟ فیلم خودش ادعا میکند که چیزی به نام ردپا در برف وجود داشته اما کارآگاه نسبت به چنین مدرک مهمی در صحنه اقدامی نکرده و تنها عملش این است که بنشیند و از روی اظهارات متهمین راز جنایت را کشف کند!
در کدام درام جنایی بازجو یا کارآگاه به متهمین آوانس میدهد که به صورت کاملا خصوصی حرفهایشان را یکی کنند؟! بازجو آنقدر منفعل است که هیچگونه تلاشی هم برای کشف اینکه چه چیزی بین حنا و خسرو رد و بدل شده است نمیکند!
در جای دیگر حنا ادعا میکند که پدرزن خسرو مهریه 1300 سکه ای تینا را میخواهد به اجرا بگذارد و این انگیزه ی قتل توسط خسرو بوده است. از یک درام جنایی انظار میرود که حداقل در حد یک پاساژ کوتاه به این مساله بپردازد و پدرزن خسرو را مورد بازجویی قرار دهد و معلوم شود که این ماجرا حقیقت دارد یا خیر؟ چرا بازجو حداقل خسرو را درباره این مساله مورد بازجویی قرار نمیدهد و از او نمیپرسد ماجرای شکایت پدرزنت و مهریه 1300 سکه ای چیست؟ این همه انفعال از جانب بازجو برای چیست؟
پاسخ در اینجاست که فیلم نه تنها از لحاظ درونی و توسط بازجو که حتی از لحاظ بیرونی و توسط مخاطب نیز فقط میخواهد با حرف و سخنان رد و بدل شده مورد قضاوت قرار گیرد. فیلم برای اینکه مخاطبش نتواند قضاوت کند به جای اینکه موقعیت غیرقابل قضاوت خلق کند به پنهان کاری، عدم پرداخت و منفعل کردن تحمیلی بازجو دست میزند.
با همه این اوصاف در بخش چهارم میبینیم که پدرزن خسرو در دادگاه در کنار خسرو نشسته است و به نظر میرسد این دو با هم مشکلی ندارند و این ماجرای را حنا از خودش ساخته است. یعنی آن همه پنهان کاری و تحمیل نویسنده برای اینکه مخاطب نتواند قضاوت کند به سادگی به جایی میرسد که مخاطب قادر به قضاوت هم هست!
با این توضیحات، خشم و هیاهو را میتوان به دلیل ایجاد کشمکش جنایی، در ریشه و بن درام جنایی دانست اما چون شاخ و برگ های یک درام جنایی را ندارد و با پرداخت بد دراماتیک از منظر جنایی مواجه شده است، یک درام جنایی ضعیف و پیش پاافتاده محسوب میشود.
درام دادگاهی
در درام دادگاهی محور کشمکش، در دستگاهی قضایی و قضاوت یک دادگاه است. در همان نگاه اولیه خشم و هیاهو را نمیتوان چندان در رسته ی درامهای دادگاهی قرار داد. باز هم باید دید که آیا فیلم کششی برای مخاطب در راستای قضاوت دادگاه ایجاد میکند؟ آیا دادگاهی که به نمایش در می آید مخاطب را در تعلیق فرجام و رای نهایی این دادگاه قرار میدهد؟ پاسخ کمابیش منفی است. سکانس دادگاه به وضوح پرداخت دارد و بالقوه میتوانست تعلیقی برای مخاطب ایجاد کند اما با خرابکاری کارگردان در فضاسازی از بین رفته است.
در ابتدای دادگاه با بازی مصنوعی طناز طباطبایی و تاکید بیش از حد متن بر روی جمله ی "به خاطر خسرو هر کاری میکنم" حتی مخاطبین درجه چندم فیلم هم متوجه میشوند که این کاراکتر در حال نقش بازی کردن است! قاضی نیز چنین چیزی را متوجه میشود اما معلوم نیست به چه دلیل دادگاه رسمی را تبدیل به محلی برای بازی کودکانه حنا میکند؟ با آن فضاسازی ابتدای دادگاه به سادگی فرجام دادگاه قابل حدس میشود و هرچند نوید محمدزاده جلوتر سعی میکند با بازی خودش اندک تعلیقی به فضا ببخشد اما موفق نمیشود.
از طرف دیگر دیدگاه نویسنده به مساله اعتراف بسیار کودکانه است و معلوم است بدون کمترین اطلاعات از قوانین دادگاهی اقدام به پرداخت یک سکانس از یک دادگاه شده است. قانون هیچ قبیله بدوی هم اینطور نیست که اگر کسی اعتراف کرد همانجا حکم قصاص جاری شود! ابتدا معترف به قتل باید صحنه جنایت را در حضور کارآگاهان بازسازی کند و نشان دهد که چطور وارد محل جنایت شده، آلت قتاله را چطور و از کجا آورده و چطور و با چه کیفیتی مقتول را به قتل رسانده و بعد از آن چگونه محل جرم را ترک کرده است. اگر اعتراف ساختگی باشد در بازسازی صحنه قتل، با آن همه جزئیات که توسط کارآگاهان کشف شده است، بالاخره این مساله فاش میشود که معترف قاتل حقیقی نیست و اعترافش ساختگی است. اگر حنا صحنه را به درستی بازسازی کرده و تناقضی بین حرفهای او و کشفیات کارآگاهان وجود ندارد میتوان به ضرس قاطع او را قاتل دانست.
همچنین در جزئیات دادگاهی نیز زمانیکه یک دادگاه رسمی به تصویر کشیده میشود انتظار میرود که از ابتدایی ترین عناصر شکل دهنده یک دادگاه رسمی مانند وکیل برای طرفین دعوا و دادستان حداقل خبری باشد که نیست! دادگاه به تصویر کشیده شده در فیلم یک دادگاه فانتزی، به مانند همه تصویرهای فانتزی فیلم است و نمودی از یک دادگاه رسمی در خود ندارد.
شیوه روایت فیلم هم اجازه شخصیت پردازی و تکمیل شخصیت ها را به درام نمیدهد. داستان تا پایان بخش سوم تنها از جانب دو متهم تعریف میشود و پس از پایان بخش سوم و درجایی که باید قضاوت صورت بگیرد شخصیت های اصلی در اصل دو غریبه برای مخاطب هستند چراکه نمیشود به هیچکدام از حرفهای بخشهای اول تا سوم اعتبار داد.
با همه این تفاسیر خشم و هیاهو را باید یک فیلم ساخته شده به سبک کمیک بوک های فانتزی دانست که نه تنها در خلق موقعیت شکست خورده است بلکه در ساخت شخصیت هم عقیم مانده و اجازه همذات پنداری را هم از مخاطب میگیرد.