جستجو در سایت

1401/02/02 00:00

حرکت از شخصیت به موقعیت

حرکت از شخصیت به موقعیت

سریال «مردم عادی» لنی آبراهامسون و هتی مک‌دونالد که اقتباسی از کتابی به همین نام اثر سالی رونی است، یک داستان عاشقانه است که درام موقعیت‌اش را از پلات شخصیت شروع می‌کند و به بیانی دیگر، از شخصیت به موقعیت می‌رسد. معرفی و روایت دو شخصیت اصلی ماجرا البته از دل موقعیت مدرسه و بعداً دانشگاه و از طریق وجه اجتماعی هویت‌شان صورت می‌گیرد اما خیلی زود، این «ماریان» و «کانل» هستند که برای مخاطب مهم می‌شوند و خرده‌موقعیت‌های مدرسه و دانشگاه به عنوان وجه‌قصه داستان، بستری می‌شوند برای روایت نمایشیِ رابطه‌نگاری‌هایشان و این اولین نقطه‌ای است که وجه توصیفی و فتورمانیِ روایت اثر بروز می‌کند؛ وقتی شخصیت‌های اصلی را از دل وجه اجتماعیِ هویت‌شان، روابط‌شان با سایر آدم‌ها و تقابل‌شان با محیط پیرامونی، از طریق رفتارنگاری‌هایشان داخل موقعیت‌های در حال گذار می‌شناسیم؛ از طریق لحظه‌نگاری‌هایی که اگرچه ریتم تند دارند و چندان پرمکث و تأنی نیستند اما باز قادرند حس درونی شخصیت‌ها در مقاطع مختلف و عاطفه‌نگاری میان‌شان را برای مخاطب محاکات کنند؛ به‌ویژه به مدد کلوزآپ‌های هدفمند و موضوعیِ کارگردانی از شخصیت‌ها در بزنگاه‌های مختلف و اجراهای کنترل‌شده، به‌اندازه و دارای طراحی که جملگی، این ویژگی توصیفی و فتورمانی را برای روایت اثر فراهم می‌کنند که بتواند در سکوت هم داستانگویی کند.

از این گفتیم که سریال «مردم عادی» در درام موقعیت‌اش، از شخصیت به موقعیت می‌رسد؛ و این امر را از روایت نمایشیِ روتین‌ترین و عادی‌ترین اوقات شخصیت‌هایش آغاز می‌کند؛ این همان ویژگی است که به روایت داستانی اثر عمق می‌دهد، چون موجب همزیستی مخاطب با ملموس‌ترین و محسوس‌ترین نقاط زیستی و موقعیتیِ شخصیت‌ها می‌شود. برای نمونه، روند همذات‌پنداری مخاطب با کاراکتر «ماریان»، از همزیست کردن مخاطب با ساده‌ترین لحظات تنهایی و انزوا و مظلومیت او آغاز می‌شود و در ادامه، به درک پیچیده‌ترین تردیدها و تضادهای شخصیتیِ نهفته در او می‌رسد؛ مشابه روندی که درباره‌ی کاراکتر «کانل» نیز طی می‌شود؛ به‌ویژه وقتی در ساحت روایت نمایشی و کارگردانی، دوربین به صورت «Eye-Level»، با خلوت‌ها و غلیظ‌ترین احساسات فردیِ «کانل» و «ماریان» همراه می‌شود؛ مجموعه تمهیداتی که موجب می‌شود تا موقعیت داستانی اثر برای مخاطب همذات‌پندارشده با شخصیت‌ها، «مهم»تر، «حساس»تر و «دراماتیک»تر شود.

«مردم عادی» لنی آبراهامسون بلد است چگونه موقعیت داستانی خود را زنده و در حال حرکت نگه‌دارد؛ وقتی تم و دستمایه‌ی «رومئو و ژولیت»‌گونه در قالب برنتافتن عشق میان «کانل» و «ماریان» توسط جامعه‌ی پیرامونی‌شان، در کنار خودداری اضلاع این عشق از ابراز عمومی این رابطه، آن تضاد درام‌ساز لازم برای سیال نگه‌داشتن موقعیت داستانی اثر را ایجاد می‌کند؛ تضادی که البته به لحاظ قدرت تصورسازی و ایجاد بار توصیفی، در کتاب سالی رونی عمیق‌تر به آن پرداخته شده اما در اثر لنی آبراهامسون هم با وجود اینکه ابتدا احساس می‌شود اجرا به مفهوم داستانگویی نمایشی از متن عقب‌تر است، باز شاهد این ویژگی هستیم که مخاطب همذات‌پنداریافته با هم «ماریان» و هم «کانل»، داخل تضاد و شکاف موقعیتیِ میان این دو کاراکتر، در منگنه قرار می‌گیرد و این گره‌ی موقعیتی را گره‌ی موقعیتیِ خود می‌داند و از این زاویه، این موقعیت دارای وجه دراماتیک است.

رمان «مردم عادی» سالی رونی البته از آن‌دسته رمان‌هایی نیست که در آن، پینگ‌پنگ کلام میان کاراکترها، علاوه بر روایت و پیشبرد داستان، در توصیف و فضاسازی موقعیت هم نقش داشته باشد. در نتیجه در سریال «مردم عادی» لنی آبراهامسون، در غیاب یک راوی اول شخص یا سوم شخص که بازگوی خطوط لابه‌لای داستان باشد، آن بخش توصیف یا فضاسازی موقعیت به حوزه‌ی حرکات دوربین، عکس‌برداری نماها، لحظه‌نگاری از میانه‌ی موقعیت‌ها، سکوت‌ها یا صداهای پس‌زمینه‌ای محیط و موسیقی متن و اجراها منتقل شده؛ ویژگی‌ای که باعث شده تا همانند فیلم «اتاق» لنی آبراهامسون، در سریال «مردم عادی» او نیز عنصر کارگردانی، بیشترین نقش را در روایت داستانیِ موقعیت ایفا کند.

از این گفتیم که در «مردم عادی» لنی آبراهامسون، عنصر کارگردانی در توصیف و فضاسازی موقعیت و روایت موقعیت داستانی نقش محوری ایفا کرده؛ مسأله‌ای که البته از ریتم تند روایت و تدوین اثر نیز ناشی می‌شود؛ وقتی خرده‌موقعیت‌ها هم به لحاظ داستانی و هم به لحاظ نمایشی، نسبتاً موجز روایت می‌شوند؛ به گونه‌ای که عناصر مربوط به کارگردانی ناگزیرند بار توصیفی و فضاسازانه‌ی این فتورمان را به دوش بکشند. این ریتم تند روایت البته از حیث خرده‌موقعیت‌افزایی و در حرکت نگه‌داشتن داستان و همراه نگه‌داشتن مخاطب با سیر درام، مزیت محسوب می‌شود اما در مواقعی هم امر چرایی‌بخشی و عینیت دادن به برخی تردیدها و فراز و فرودهای رفتاریِ کاراکترها را دچار نقصان می‌کند. در واقع، داریم به برخی بزنگاه‌هایی اشاره می‌کنیم که نیاز داشتند کِش‌دارتر، لحظه‌نگارانه‌تر، دارای تأمل و تمرکز بیشتر و به لحاظ زمانی پیوسته‌تر باشند تا ناشی از ارتباط مداوم‌تر و همزیستی عینی‌ترمان با کاراکترها، راحت‌تر و محسوس‌تر بتوانیم برخی اعوجاج‌ها، تغییر حالت‌ها، گمگشتگی‌ها و رفت و برگشت‌های رفتاری‌شان را درک کنیم و منطق روایی و منطق دراماتیک داستان را ملموس‌تر دریابیم. این نبود پیش‌زمینه‌ی روایی لازم برای عینیت دادن به برخی افت و خیزهای رفتاریِ کاراکترها البته تلاش می‌شود تا با غیرخطی‌سازیِ روایت داستانی جبران شود تا مخاطبی که پیشاپیش از اصل واقعه مطلع شده، دیگر آنچنان که باید و شاید طالب چرایی آن واقعه نشود اما به هر حال نمی‌توان انکار کرد که وجود این نقیصه، از عمق و اصالت روایت اثر می‌کاهد.

از نیمه‌ی دوم سریال «مردم عادی» که کارگردانی برعهده‌ی هتی مک‌دونالد قرار می‌گیرد اما نوع و نحوه‌ی روایت اثر کمی متفاوت می‌شود. در نیمه‌ی اول به کارگردانی لنی آبراهامسون، با سریالی مواجهیم که بیشتر شبیه به یک فیلم سینماییِ فصل‌بندی شده و شبه اپیزودیک روایت می‌شود و اجرا و عناصر مربوط به کارگردانی در آن، غالب بر فیلمنامه هستند. در نیمه‌ی دوم به کارگردانی هتی مک‌دونالد اما نقش فیلمنامه پررنگ‌تر از کارگردانی است؛ به این معنا که روایت، واقعه‌محورتر و موقعیت‌مدارتر و دارای اکت بیشتر می‌شود، حس‌ها و تنش‌های درونی، بیرونی‌تر می‌شوند و حتی روابط میان کاراکترها از حالت سکوت و درون‌گرایی و لحظه‌نگاری خارج شده و کنش و واکنشی‌تر می‌شود و مجموعاً انرژی جنبشیِ روایت افزایش می‌یابد و ساختار داستانی اثر، بیشتر به ساختار داستانی متعارف یک سریال روز شبیه می‌شود و خلاصه با گونه‌ی شاید عامه‌پسندتری از فتورمان مواجه می‌شویم؛ فتورمانی که البته کماکان مؤلف‌اش لنی آبراهامسون است که با استفاده از فقط دو شخصیت اصلی و بدون بهره‌گیری از شخصیت مکمل به معنای واقعی، در عین داشتن پلات موقعیتیِ نحیف مبتنی بر صرفاً رابطه‌ی دو شخص با متریال داستانیِ محدود، توانسته اثری خلق کند بدون خلأ داستانی؛ درامی زنده، متحرک، لحظه‌نگار و عاطفه‌نگار که دست‌کم در حد فصل اول یک مینی‌سریال، توانسته ترجمه‌ی نمایشیِ درخوری برای رمان سالی رونی باشد.