یک «علفزار» شلوغ و از دست رفته

درباره فیلم «علفزار» اینگونه میشود حرف زد که در وهله اول زمانی که فیلم را روی پرده میبینیم، میتوانیم به فیلم نزدیک شده یا ارتباط بگیریم، اما این ارتباط برای ۲۰ دقیقه اول فیلم است و پس از آن دیگر قصهای در کار نیست و قصه توان ادامه دادن ندارد. فیلمساز در اولین ساختهاش سراغ موضوع ملتهبی رفته است؛ موضوع تجاوز دستهجمعی به زنان. این ایده با پرداخت و پردازش سادهانگارانهای جلو رفته و انگار موضوع یا هسته مرکزی برای کارگردان کاراکتر بازپرس (پژمان جمشیدی) بوده است نه موضوع ملتهبش. اینگونه به نظر میرسد که کاظم دانشی در وهله اول حواسش به قهرمانسازی بوده و تلاش کرده است بازپرس خلق کند و در ادامه به یک موضوع اجتماعی بپردازد، اما راهش به شدت اشتباه بوده است. قصهای که در علفزار روایت میشود، انگار چند پهلو است و گستردگی جهان فیلم با آدمهای متعددش که هیچ کدام حتی بازپرس به شخصیت نمیرسند، فضای به وجود آمده را تبدیل به تکرار مکررات کرده است، یعنی فضای فیلم شباهتی به آثاری از سینمای ایران دارد که چندین سال است مرسوم شده، ژانر فریاد و دعوا و عربدهکشی یا از طرفی دیگر ژانر قهرمانسازی با محوریت اخلاقگرایی ارگانی، یعنی بازپرس علفزار با هیچ شناخت کاملی از او میخواهد قهرمانی اخلاقی باشد و دستور مافوق مصلحتطلبش را رد میکند و با قانون جلو میرود، این اخلاقگرایی مرسوم، هیچ کنشگرایی برای مخاطب نمیتواند داشته باشد چراکه کاراکتر بازپرس به شدت لنگ در هواست.
اصلیت این فیلم در خردهپیرنگها مخفی شده است؛ خردهپیرنگهایی که میتوانست طور دیگری روایت شود، اما فیلمساز ترجیح داده از عنصر تعلیق استفاده نکند.
اتفاقاً علفزار فیلمی است که میتوانست با یک تعلیق مخاطبش را غافلگیر کند، اما در شرایط کنونی همه چیز همان ۲۰ دقیقه اول برای مخاطب رو میشود و دیگر اتفاقات فیلم مثل وجود آن زن و مرد معتاد که برای شناسنامه به بازپرس مراجعه میکنند برای فیلم اضافه است، یعنی هیچ منطق روایی در آن احساس نمیشود و اینکه آن زن (ستاره پسیانی) تلاش میکند رابطه نامشروع را از شوهرش پنهان کند، وقت فیلم را گرفته است، بهتر میبود مخاطب تا لحظه آخر یعنی تا سکانسی که بازپرس ماجرای رابطه نامشروع خواهر را به سارا میگوید، از آن خبر نمیداشت، این میتوانست برای مخاطب عام غافلگیرکننده باشد، اما در شرایط فعلی فیلم در همان ابتدا تمام داشتههای خودش را رو میکند و دیگر دیالوگها و ارجاعات هستند که فیلم را در یک ایستایی مطلق نگه میدارد و هیچ نکته دیگری در فیلم نمیتواند جذاب و پیشرونده باشد. اگر فیلمساز از قهرمانسازی دست میکشید، میتوانست به موضوع ملتهب فیلم بیشتر رسیدگی کند. اینکه چطور یک آدم برای رسیدن به پست و مقام بالاتر حاضر میشود از تعرض به خانواده خود چشمپوشی کند، این میتوانست نکته روانشناسی و حتی جامعهشناسی باشد، اما دوربین دانشی به طرف هیچکدام از آدمهای فیلم نیست جز بازپرس، با اینکه میدانیم احتمالاً اتفاقاتی برای فیلم رخ داده و دچار ممیزی شده، اما ما با فیلمی طرف هستیم که نمیتوانیم به فرامتنهایش توجه داشته باشیم. علفزار در روند داستانی به شدت الکن مانده است، سمت و سویش را نمیداند و فیلمسازش سعی داشته است اثری شلوغ بسازد که حفرههای فیلمنامهاش احساس نشود. این فیلم مانند «ابدویکروز»، «بدون تاریخ، بدون امضا» یا «جاندار» شلوغ و پرسروصداست، اما اینجا منطق در فیلمنامهاش لنگ میزند و پایانش به شدت نافرجام است. بازی پژمان جمشیدی قطعاً میتواند مهمترین نکته فیلم باشد و دوربین لرزان و سرگردان هادی بهروز یکی از نکات منفی علفزار محسوب میشود. ایده علفزار در پس ذوقزدگی فیلمسازش قطعاً هدر رفته است.