کیو کیو، بنگ بنگ
قبل از هر چیزی بیایم کمی در مورد آدم های سیدی حرف بزنیم ما سیدی را با فیلم آفریقا شناختیم که داستان چند جوان بریده از زندگی را روایت می کند که دست به گروگانگیری می زنند. آفریقا شاید از همان ابتدای راه سیدی، علاقه او به سینمای نوآر جهان را به تصویر می کشد گرچه چندان نمی تواند قصه بگوید اما با آدمهایی سروکار داشتیم که در آن سالها کمتر در سینمای خودمان می شناختیم و ار تباط برقرار کرده بودیم
در فیلم سیزده همان تیپ آدمها را میبینیم که اینبار در بستر داستانی چفت و بست دار رقم می خورد کاراکترهایی که شبیه آدمهای روزمره نیستند تا حدودی ساختارشکن و دریده در محیط مورد علاقه اش یعنی اکباتان. حتی پسر بچه ای که با این گروه همراه می شود هم گویی از زندگی روزمره مدرن و دعوای پدر و مادرش بریده است و با آهنگ های تند و ریتمیک هم که پخش می شود تا حدودی به این مهم دست میابیم. سیدی در سیزده به نگاه آوانگارد گونه به آدمها و قصه اش بیشتر دامن می زند و ما رابه آن چیزی که در سر دارد نزدیکتر می کند تااینکه به فیلم خوب اعترافات ذهن خطرناک من می رسد. همان ابتدای فیلم با نریشن شخصیت اصلی ما تکلیف خود را می دانیم که باز هم سیدی می خواهد شخصیتی آوانگارد و بُریده از زندگی را روایت کند اینکه فردی حافظه اش را از دست داده و حالا می خواهد به کشف زندگی و روابطش برسد و هرروز گویی قرار است این پروسه را طی کند. بله سیدی تا اینجا نشان داده است که آدمهایی را که می سازد از روزمرگی و زندگی روتین بریده اند یا حداقل به روزمرگی طعنه می زنند. از طراحی صحنه عجیب فیلم اعترافات تا آدمهایی که گویا فراواقعی هستند همه ی اینها میخواهد ذهن آشفته ای را ترسیم کند که سیدی علاقه بسیاری به آن دارد
اما در فیلم خشم و هیاهو سیدی به فیلمی ملودرام نزدیک می شود که به نظر شخصی ام وصله ای نچسب بین فیلمهایش است که چندان منسجم و یکدست بنظر نمی آید اما باز هم با شخصیت اصلی نرمالی طرف نیستیم و حتی مثل اینکه باز با خون مواجهیم که اوج خلاقیتش سکانس بازسازی قتل از زبان راوی بود
برسیم به مغزهای کوچک زنگ زده و نریشن ابتدایی که در انتهای فیلم هم با آن مواجهیم
میگن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن چون مغز ندارن، هرکسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز.
این نریشن از زبان یک انسان، هم پارادوکس است هم هجو. سوالهایی همان ابتدا نظرمان را جلب می کند. آیا قرار است انسان با حیوان مقایسه شود؟ آیا قرار است باز هم سیدی مثل آنچه در مقدمه گفته شد آدمهایی را بسازد که به زندگی روزمره مدرن طعنه می زنند؟ آیا قرار است با یک تفکر پوچ انگارانه طرف باشیم؟
همان چهره ی عجیب نوید محمدزاده کافی بود ما به پرسش هایمان آری بگوییم ما با چهره ای طرف هستیم که قبل از هر چیزی طعنه می زند یا شاید دارد اعتراض می کند ما با همان آدهمهایی طرف هستیم که سیدی دوست دارد بسازد. فیلمی که از همان ابتدا با ضربآهنگ جذابی به یک فیلم گانگستری نزدیک می شود که کاراکترهایش باز می خواهند دست به کارهای ساختارشکنانه بزنند و شاید اصلا خارج از روزمرگی زندگی مدرن هستند. مثلا در سکانس اغذیه فروشی که نزاع بین دو شخصیت در می گیرد و شخصیت اول به طرز طعنه آمیز و به زور غذا را در دهان دوستش می گذارد و سر و صورتش را با مغزها آغشته می کند.
یا سکانس جذابی که عده ای گله ای با قمه و شمشیر حمله می کنند و یادآور فیلم بینظیر دارودسته نیویورکی اسکورسیزی است به این طعنه ها دامن می زند. در آن فیلم هم ما با آدمهایی سروکار داشتیم که چندان متمدنانه رفتار نمی کردند که یا از جبر جغرافیایی به این روز افتاده اند یا می خواهند که اینگونه باشند یکجور پشت کردن به زندگی مدرن. در مغزهای کوچک زنگ زده هم همین اتفاق می افتد از سر و وضع کاراکترها و نوع لباس پوشیدن هایی که طعنه آمیز است تا مشخصه هایی مثل کوبیدن چندباره گوشی موبایل توسط شکور به طرز نابودگری که نوعی اعتراض می تواند باشد تا خشم مبالغه آمیزی که در چهره ها و رفتارهای هر یک از شخصیت ها می بینیم.
این سبک جذاب و اغراق آمیز در مواردی مثل غیرت بر روی دختر خانواده به شکلی تبدیل به بومی سازی می شود و سکانس تکان دهنده کشتن دختر که ما را به پرسش ابتدایی مان برمیگرداند که آیا خوی حیوانی انسان را می خواهیم ببینیم؟ آیا زندگی پوچ و طعنه آمیز است؟
این نگاه پوچ و طعنه آمیز را می توان در طراحی برخی از صحنه ها نیز پیدا کرد که بهترین نمونه اش وان حمام خالی در بالا پشت بام که در جایی شخصیت اول در آن نشسته و پایین را نگاه می کند و با مردی شوخی می کند یا در جایی انسانی به آخر خط رسیده است که در همان وان با کفش اش خوابیده است.
اوج نقطه ی قوت مغزها به لحن و ریتم فیلم بر می گردد ما هیچگاه شاهد افت ریتم نمی شویم و این کششی ست که فیلمنامه به قدرت در دست گرفته است و ما را تا لحظات نفس گیری همراه می کند. لحن فیلم تکلیفش از همان ابتدا معلوم است یک لحن مردانه و شجاعانه لحنی که اگرچه در یک سوم پایانی فیلم تغییر پیدا می کند و از آن سبک گانگستری اش فاصله می گیرد درست در لحظاتی که قرار است با تغییر هویت شخصیت اول رو به رو شویم و اینجاست که باید گفت که فیلم یک نقطه ی عطف هوشمندانه ای دارد که از آن به بعد ما با تغییر لحن از لحنی پوچ انگارانه به لحنی امیدبخش و انسان منشانه خواهیم رفت. گویی از خوی حیوانی انسان به خوی با ارزش انسانی در حرکت هستیم. همانطور که در دارودسته نیویورکی، ما از جنگ قبایلی به دموکراسی آمریکایی می رسیم، اینجا هم ما قرار است از یک بی نظمی و هجو غیر انسانی به یک انسان متمدن، انسان دوست و شاید در لایه ی بالاتر به آزادی برسیم. مثل همان پرنده هایی که در قفس هستند و آزاد می شوند.
سیدی می خواهد از جمله معروف بی نظمی خود نوعی نظم است، از یک بی نظمی پر سر و صدا و نفس گیر به یک نظم انسانی برسد به یک نظم اگزیستانسیال.
حالا اگر کمی به لایه های دیگر فیلم اشاره کنیم باید گفت فیلم در مورد قدرت است دست به دست شدن قدرت. قدرتی که می تواند کثیف و دیکتاتور گونه باشد و یا قدرتی که می تواند در یک چرخش دراماتیک، امید بخش و انسانی تر باشد. اوج این انسانیت در پخش کردن پول بین افراد فرودست، نجات دادن کودک رها شده و رهایی دختر به آینده ای بهتر از خانه ای که هست و البته صفت انسانی بخشش، قابل مشاهده است. گویی شخصیت اول بعد از قیچی کردن موی اضافی روی پیشانی اش می خواهد خوی حیوانی خود را هم قیچی کند و دیگر شبیه آدمی پوچ انگار و بُریده از زندگی نباشد. حرف تازه تری بزند در هوای تازه تری.
اینجاست که به طعنه ای که فیلم به سیاست می زند می توان تامل کرد همان نریشنی که در آخر فیلم هم قرار است بشنویم رابطه ی چوپان با گوسفندان که حرف، حرفِ چوپان است و از سویی رابطه ی پدر خوانده گی و فرزندی که همیشه باید مطیع باشد. گویی ما قرار است یک چرخش قدرت داشته باشیم و از یک پدرخوانده یا چوپان دیکتاتور که حتی به خواهرش بخاطر یک اتفاق پیش پا افتاده رحم نمی کند به یک پدرخوانده ی انسان دوست و متمدنانه تر برسیم که کودکی را نجات می دهد، پول ها را فقط برای خود نمی خواهد، خواهر را می بخشد و به آینده ای بهتر راهی می کند.
اما چیزی که اذیت میکند و شاید به ذوق بزند اگزجره شدن کلمه ی بدبختی و فقر در سینمای ماست ما چند سالی هست که با بدبخت نشان دادن یک طبقه محروم می خواهیم احساسات تماشاگر را جریحه دار کنیم که به عقیده ام هر چقدر از این خانه های فقیر و آدم های بخت برگشته در جغرافیای نامعلوم فاصله بگیریم و این طبقه اجتماعی را تا این حد بولد جلوه نکنیم و به ایده های تازه تری روی بیاوریم به همان اندازه می توانیم سینمایی متفاوت تر و پویا تر در سینما داشته باشیم یعنی سینمای اجتماعی فقط در تضاد بین طبقه محروم و طبقه مرفه خلاصه نشود.
به هر حال این یکدست ترین کار سیدی ست که می تواند کامل ترین فیلمش باشد فیلمی که آوانگاردی هایش را دارد و در عین حال منظم و محکم است توازن بین لحن و ریتم وجود دارد که امری مبارک است. سیدی کاراکترهایی که همیشه علاقه داشته را ساخته اما اینبار امتیازش به این خاطر است که در قصه گویی هم موفق ظاهر می شود ضربه ای که در فیلمهای قبلی اش بعنوان پاشنه ی آشیل بود.
اما آیا اینکه این فیلم و دو فیلم قبل ترش اعترافات ذهن خطرناک که ما را یاد بعضی از فیلمهای ناب و ماندگار سینمای آمریکا میاندازد اشکال دارد یا خیر؟ شاید بتوان گفت هم بله هم خیر. تا جایی که شبیه بودن فیلمی نمونه ی مبتذل آن تبدیل نشود ایرادی که ندارد هیچ بلکه در سینمای یک شکل ایران که گویی دارد با عدم سینما مواجه می شود تزریق فیلمهای اینچنینی لازم و ضروری ست مگر اینکه شبیه بودن به فیلمی با ابتذال و شعارزدگی همراه باشد که خوشبختانه دو فیلم ذکر شده از سیدی از این اتهام مبرا ست.