در باب عشق و جنایت

سینمای مانی حقیقی با اغماض از یکی دو فیلمش، سینمای بکر و متفاوتی ست که البته همچون دیگر جریان های آوانگارد و نوگرا همواره با نظرات مخالف و موافق بسیاری مواجه شده است؛ با همه ی این چنددستگی ها، حقیقی همواره سعی کرده است به فعالیت خود در این شکل از فیلمسازی، هرقدر دشوار، ادامه دهد.
«خوک» همانند «اژدها وارد می شود» فیلم ساختارشکنی است؛ ساختارشکن و اعجاب آور اما نه به اندازه ی «اژدها ...». اگر فیلم را به دو بخش تقسیم کنیم، باید گفت «خوک» به لحاظ اجرا، میزانسن، فرم و ساختار فیلم خوش ترکیب و درخشانی است. به لحاظ محتوا به شدت بکر و خلاقانه است که البته این روند تا جاهایی از فیلمنامه بسط می یابد و از جایی به بعد تا حدودی قربانی میل فیلمساز به فرم گرایی می شود. به بیانی دیگر حقیقی آنقدر درگیر فرم می شود که از داستان جا می ماند. ایده ی اولیه ی «خوک» بسیار جذاب است؛ قتل زنجیره ای فیلمسازانِ حقیقیِ ایرانی از ابراهیم حاتمی کیا و حمید نعمت الله گرفته تا رخشان بنی اعتماد و سرآخر هم خودِ مانی حقیقی. مواجهه ی فیلمسازی مشهور (و البته غیرحقیقی) به نام حسن (حسن معجونی) با این واقعه درواقع موضوع اصلی فیلم است. حقیقی در طرح فیلمنامه ی «خوک» تا حد زیادی از پیچیدگی های «اژدها ...» کاسته است و سعی می کند داستانش را سرراست روایت کند و ناخنک هایی نیز به اسلوب های ژانر کمدی-جنایی بزند. این که در این گرایش تا چه اندازه موفق بوده است بحث مجزایی است اما آنچه دست کم «خوک» را برای من به فیلم قابل اعتنایی بدل ساخته است، حرکت موازی فیلمساز در ترسیم دنیای درونی حسن و زندگی اجتماعی اوست؛ زندگی اجتماعی ای که با فضای مجازی و آدم های مجازی و ... گره خورده است و حسنِ خودشیفته را تا مرز جنون پیش می برد.
«خوک» فیلمی دربارهی اهالی سینماست با این حال فیلمساز نگاه غیرجانبدارانه ای به سینماگران داشته است. شیوه ی زندگی حسن (زندگی با همسر و خانواده اش در عین داشتن معشوقه ای که همه از حضورش آگاهند) شاید متعارف نباشد و اتفاقاً همین نامتعارف بودن است که به فیلمنامه و موقعیت کاراکترهایش هویت متفاوتی می بخشد و به عبارتی با تم نهیلیستی کار نیز همسو است. برخلاف تصور بسیاری از مخالفان فیلم، به باور نگارنده، حقیقی قصد ندارد نحوه ی زندگی حسن و همسرش (حسن معجونی و لیلی رشیدی) را نشانه ای بر روشنفکر بودن آنها بداند؛ او حتا از این شیوه ی زندگی حمایت نمی کند بلکه همه ی این ویژگی ها بعنوان وجوه پررنگی از زندگی حسن و تکامل پازل شخصیتی او در کار قرار دارند و اتفاقاً مهر تأییدی هم بر علت آشفتگی ها و بهم ریختگی های عاطفی-روانی او می زنند. به عبارتی هتاکی های موجود در فیلم و نگاه آزاد و سانسورنشده ی فیلمساز به نوع روابط شخصیت ها وام گرفته از فضای مد نظر اوست، فضایی که نمی تواند از سبک طنزِ سیاه کار جدا باشد و حتا با صحنه های اغراق آوری چون ساخت فیلم تبلیغاتی، کنسرت خیالی حسن در زندان و حتا مهمانی بالماسکه تشدید هم می شود تا نفسِ این ماهیت را به مخاطب یادآوری کند و درک نشدن این امر از سوی مخاطب احتمالاً به عدم درک صحیح او از ژانر و سبک فیلم بازمی گردد. شاید مخاطب ایرانی تا حد زیادی حق داشته باشد که نتواند با این فضا ارتباط درستی برقرار کند زیرا نمونه های چندانی از این طنزانتقادآمیز و جسورانه در کشور ما ساخته نشده است.
بنابراین به زعم من، فیلمنامه به لحاظ پرداختن به شخصیت هایش کاملاً اصولی و بادقت عمل کرده است و طبیعتاً پیشینه ی هنری و شناخت و آگاهی فیلمساز از موقعیت بسیاری از فعالانِ سینمایی در شکل گیری درست شخصیت ها نقش به سزایی هم داشته است. آنچه به باور من تا حد زیادی به فیلمنامه لطمه زده است، از دست رفتن بکرترین بخش آن در میانه های راه است. مسئله ی «قتل های زنجیره ای» به عنوان گره اصلی فیلمنامه مطرح می شود و ظاهراً قرار است همه چیز حول محول آن شکل بگیرد و این عنصر در مقام هسته مرکزی اثر باقی بماند اما در میانه های کار، به نظر می رسد اهمیت آن کمرنگ می شود و رشته ی کار تا حد زیادی از دست فیلمساز خارج می گردد؛ پرداختن به حواشی مهم تر از اصل می شود و اینجاست که فیلمنامه تا حد زیادی دچار افت می شود.
مانی حقیقی در مقام کارگردان توانسته است به زیبایی سه مضمون «خودشیفتگی»، «خشونت» و «عشق» را توامان در «خوک» بگنجاند و باورپذیر نماید. این مفاهیم در نوع و شیوه ی ارتباط شخصیت اصلی با مادر، همسر، معشوقه و جامعه اش نمودار می گردد و به مرور قطعات بهم ریخته ی شخصیتی او کامل می گردند. شاید به واسطه ی همین عناصر متضاد و گردهمایی آنهاست که در نهایت حسن دست به چنین تصمیمی می زند و برای نجات خود از فراموش شدگی و نادیده گرفتن شدن آن نقشه را ترتیب می دهد. به عبارتی حقیقی به زیبایی تلاطم های روحی یک کارگردانِ ممنوع الفعالیت را با بهره گیری از عناصر بصری و محتوایی به منصه ظهور می رساند.
شخصیت های فرعی اما در «خوک» مهم و تأثیرگذارند؛ آن قدر که حذف هر یک از آنها قطعه ای از شخصیت حسن را با خود از جامیکند. ازفریده جزایری، تهیه کننده فیلم های حسن (با بازی خوب سهیلا رضوی) گرفته تا رقیب کاری وعشقی اش (علی مصفا) و مادر، دوست صمیمی و معشوقه اش (مینا جعفرزاده، سیامک انصاری و لیلا حاتمی). همه ی این آدم ها در رسیدن حسن به بن بستی که در آن قرار گرفته است موثر بوده اند.
«خوک» فیلم بازی های خوب است؛ در رأس آن ها حسن معجونی قرار دارد. انتخاب او به عنوان بازیگر نقش اصلی کار شاید دور از ذهن بوده اما این انتخاب آن قدر خوب به بار نشسته است که حالا جایگزین شدن هر بازیگر دیگری جای او محال به نظر می رسد. این که فردی به لحاظ ظاهری تا این حد معمولی که حتا به لحاظ احساسی نیز چندان رمانتیک و فریبنده نیست و به طور کلی سمبل یک آدم معمولی است تا این حد درگیر روابط عاشقانه باشد و دختران و زنان بسیاری دورش را بگیرند اتفاقی ست که به واسطه ی حضور معجونی در فیلم کاملاً جواب داده است. انتخاب دو بازیگر نقش مقابل او یعنی لیلا حاتمی و لیلی رشیدی نیز از دیگر انتخاب های درست مانی حقیقی بوده است. پریناز ایزدیار، مینا جعفرزاده، سیامک انصاری، آیناز آذرهوش و ... همگی نه تنها انتخاب های درستی بوده اند بلکه بازی های خوبی هم ارائه داده اند که با بافت و جنس فیلم کاملاً جور شده است.
بهره گیری فراوان مانی حقیقی از رنگ قرمز در فیلم و استفاده خلاقانه اش از برخی جزییات مهم همچون حک واژه ی «خوک» بر پیشانی مقتولین (که احتمالاً وام گرفته از پرونده قتل شارون تیت و دوستانش در منزل رومن پولانسکی بوده است) و بسیاری دیگر از این عنصرهای مفهومی-بصری آن قدر در فیلم تأثیرگذار بوده اند که بسیاری از نقصان ها و خطاهای فیلمنامه ای کار به واسطه همین موشکافی ها و ظرافت ها به کلی از ذهن مخاطب دور می شوند.
«خوک» شاید به اندازه ی «اژدها وارد می شود» درگیرکننده و جذاب نباشد اما فیلمی ست با مشخصه های خاص سینمای مانی حقیقی که با افت هایی نسبت به فیلم قبلی او همچنان هوشمندانه و خلاقانه است و می تواند مخاطبانی را که از فیلم های ضدداستان و ضدژانر حمایت می کنند و به عبارتی از کارهای "تکراری" فراری اند راضی کند. در سینمای ما که اصولاً دنبال کننده ی اپیدمی هاست، ساخت فیلمی چون «خوک» یک موهبت به شمار می رود.