جستجو در سایت

1396/10/17 00:00

"دیگر کافی است"

  

سرژ دنی(منتقد فرانسوی):فیلم سازان بد هیچ ایده ای ندارند و فیلم سازان خوب بیش از حد ایده دارند،در حالی که فیلم سازان درجه یک،یک ایده بیشتر ندارند.

فیلم جدیدِ "کاترین بیگلو"(دیترویت) پس از فیلم پرسروصدای"سی دقیقه پس از نیمه شب"اثری است که به برهه ای دیگر در تاریخ آمریکای معاصر می پردازد،دوره ای حساس که به ناآرامی های مدنی دهه ی 1960 مربوط می شود که اوج آن در سال 1967 و در شهر دیترویت اتفاق می افتد شهری که دوربین فیلمساز متمرکز آن شده است.در خلاصه داستان فیلم آمده است که پس از حمله پلیس در سال 1967 ،دیترویت تبدیل به یکی از بزرگترین قیام شهروندان در تاریخ آمریکا میشود که این فیلم این قیام را به تصویر میکشد.امّا فقط به تصویر میکشد...

شروع فیلم با ساختن فضای شهر و حمله ناگهانی پلیس های سفیدپوست به سیاه پوستانِ خانه ای همراه میشود،همین حمله و فشارِ پلیس منجر به شروع اعتراضاتِ سیاه پوستان و شورش و اغتشاش آنها در شهر میشود،بیگلو با ساختن اتمسفر آن سالها به کمک دوربینِ سیال خود در محیط و همچنین با تدوین تصاویر آرشیوی واقعی،در نیمه اول فیلمش فضای ملتهب و شلوغ دیترویت را به مخاطب ارائه میکند و به آرامی شخصیت های خود را در این جّو جایگذاری کرده تا آنها را به نقطه اوج داستان برساند.در نقطه عطفِ روایت کارگردان کاراکترهای خود را به سمت "مُتل الجیرز"حرکت میدهد،و حادثه مبهم و تاثر برانگیز آن سالها،یعنی فاجعه متل الجیرز را به تصویر میکشد.فارغ از تسلط کارگردان در به اجرا درآمدن این قسمت مهم و اساسی فیلم که بی شباهت به آثار "تارنتینو"نیست،نکته تکرارشونده فیلم نمایشِ عریان و بی واسطه خشونت است،خشونت پلیس های سفید پوست علیه ساکنین متل الجیرز که سیاه پوستان شهر دیترویت و شخصیت های اصلی روایت هستند.بر میگردم به جمله سرژ دنی،کاترین بیگلو اتفاقا فیلمساز خوبی است که ایده دارد اما ایده های خوب،زیاد دارد و همین به نقطه ضعفی برای او تبدیل میشود.در سکانس خشونت بار و سادیسمی مُتل،بیگلو فاشیسم،نژاد پرستی،ظلم به سیاه پوستان،و خشم را به تصویر در میارد و به هر کدام اشاره ای میکند اما چیزی که باعث میشود این عبارات کوتاه و زیبا در حد ایده باقی بمانند و تبدیل به فرمِ اثر نشوند،اجرای فیلمساز است.نمایش بی وقفه و تمام نشدنی از خشونت افسارگسیخته چه کارکردی دارد؟آیا کارکردی به جزء بیدار کردن حسِ شفقت و دلسوزی مخاطب دارا است؟

اخلاق فدای نگاهی میشود،(تحت عنوان واقع گرایی)،کاری که فیلمساز در فیلم قبلی خود(سی دقیقه پس از نیمه شب)نیز در نحوه ی نمایش شکنجه گری انجام داده است اما تفاوتی که باعث ضعف فیلم دیترویت نسبت به فیلم قبلی میشود در این است که،بیان واقعیت هرقدر خشونت آمیز و منزجرکننده با تعیین فاصله و نگاهِ خالق از سوژه تعریف میشود.درست است که به نمایش درآوردن جنایت های مُتل الجیرز باعث بیدار کردن حس همدردی تماشاگر میشود،اما آیا کُنش خشونت نفی میشود؟آیا فیلمساز توانسته جایگاه نگاه خود را به سوژه تعیین کند؟قطعا در این اثر خیر،کارگردان بعد از سکانس اوج فیلم و در نیمه پایانی اثرش با روایتِ خنثی خود(و البته تحت عنوان واقع گرایی)،نه تنها عاملین این واقعه هولناک مجازات نمیشوند(در اینجا هم ایده جدیدِ ضعف سیستم قضایی مطرح میشود)بلکه این خشونت و سبعیتِ لجام گسیخته تا به آخر در ذهن و وجود مخاطب باقی میماند، و چون فیلمساز ذهنیت و رویکردی به آن ندارد،تماشاگر هم با پایان فیلم،آن را به فراموشی می سپارد و لحظه ای به حوادث شوم و دهشتناکِ دهه 1960 که حتی امروز و در جامعه حال آمریکا نیز به قّوت خود باقی مانده است فکر نمی کند و تنها فکرِ تلافی و انتقام است بدون اینکه خودِ خشونت نفی شود.

کاترین بیگلو با اجرای شنیع و زشت خود در دیترویت،ایده های خوب ِ خود را فدایِ نمایش بی پرده خشونت میکند تا بتواند از احساسات سوء استفاده کند.

پایان